eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
دختره خل استکان کم اومد یا چاییت تمام شد نرگس: هیسسس - برو بشین بعد چند دقیقه نرگس و آقا مرتضی رفتن داخل حیاط تا حرفاشو نو بزنن ولی من چشمم آب نمیخورد از این دو نفر حرفی در بیاد نزدیک ۴۵دقیقه گذشت ،رضا یه نگاهی من انداخت ،از چهره اش فهمیدم که میگفت چرا نیومدن منم بلند شدم و از پنجره نگاه کردم وااییی باورم نمیشد فقط دارن دور و برشونو نگاه میکنن در و باز کردم -ببخشید احیانأ دارین میگردین یه لنگ کفشم گم شده پیدا نکردین نرگس: وااییی،رها جان ،زشته ،این حرفا چیه میزنی - حاضرم شرط ببندم که هیچ حرفی تو این ۴۵دقیقه نزدین آقا مرتضی و نرگس شروع کردن به خندیدن - به نظر من این سکوتتون نشونه تفاهمه زیاده ،تشریف بیارین داخل ،خانواده ها خسته شدن آقا مرتضی: چشم نرگس: باشه وارد خونه شدیم همه به هم نگاه میکردن بابای آقا مرتضی گفت: خوب چی شد؟ نرگس و آقا مرتضی به هم نگاه میکردن - ) منم گفتم( مبارکه همه شروع کردن به صلوات کشیدن چون ما دوهفته دیگه میخواستیم بریم مشهد ،قرار شد آقا مرتضی و نرگس زود تر عقد کنن با همدیگه بریم این زیارت یه عقد ساده برگزار کردیم وآقا مرتضی و نرگس شدن محرم همدیگه97 یعنی از خجالت نرگس یه بارم همراه آقا مرتضی بیرون نمیرفت ،فقط به هم پیام میدادن تو کانون هم زیاد صحبت نمیکردن با همدیگه. با دیدنشون حرصم میگرفت ،آخه آدم تا این حد خجالتی تو این مدت هم یه کم جهیزیه خریدم به اصرار مامان ،وسیله هایی که خریدم و کل خونه چیدیم ،مبل ،فرش،وسایل برقی، ظرف ... عزیز جون اصرار داشت که وسیله ها رو باز نکنم ولی من تصمیمو گرفته بودم کجا بهتر از اینجا که بوی زندگی ،بوی عشق میده چمدونارو بستیم - نرگس آماده ای؟ نرگس: اره اره الان میام رضا: زود باشین خانوما،دیر شد -رضا جان چمدون و بزار صندوق ! رضا: چشم از عزیز جون خدا حافظی کردیم سوار ماشین شدیم رفتم دم خونه آقا مرتضی تا اونم سوار کنیم اینقدر این مدت از دست این دو تا حرص خوردم از قبل با رضا هماهنگ کردیم که من جلو بشینم آقا مرتضی و نرگس عقب ماشین - نرگس جان یه زنگی بزن ببین این آقات کجا مونده ؟ یه ربعه اینجاییمااا نرگس: رها جان حتمن داره وسیله هاشو جمع میکنه - خوبه یکی پیدا شد دست ما خانوما رو از پشت بست نرگس: عع رهااا داشتیم! )در خونه باز شد آقا مرتضی اومد بیرون ( رضا: بلااخره شازده تشریف فرما شدن ، مرتضی داداش اگه باز کاره دیگه ای داری برو انجام بده ما همینجا هستیم )آقا مرتضی، از خجالت یه دستی به موهاش کشید( :سلام ،شرمنده رضا: سوار شو بریم آقا مرتضی یه نگاهی به من کرد رضا: چیه داداش ،نگاه میکنی،برو عقب پیش خانومت بشین ادامه دارد... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛