eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
‹🖤🙂› •• درد این است.. که ما مُـدعی هجرانیم؛ درد هجران تو کشـیدی، ونفهمید کسی..!!💔 •• シ︎⃟ 🙂¦⇢ •• 🖤⃟ シ︎¦⇢ •• ـ ـ ـ ـــــ𖧷ـــــ ـ ـ ـ 「@banoyi_dameshgh」•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️✨ °همیشه دستمو خودت گرفتی• •تو خوبی کردی وفقط بدی دیدی° °ولی همیشه بخشیدی• •چشاتو بستی و چیزی نگفتی° °حالا برات دل شکسته آوردم• •نفس خسته آوردم° °منی که آبرو بردم همیشه• •همه جا رفتم و همه ردم کردن° °حالا میخوام که برگردم• •جایی مثل در خونت نمیشه° 【❁📻】• ‹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌• ـــــ𖧷ـــــ •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
.🌱. هرکی‌آࢪزوداشته‌باشه خیلے‌خدمت‌کنه میشه...!🕊 یه‌گوشه‌دلت‌پا👣بده، شهدا‌بغلت‌میکنن...❤️ • ـ ما‌به‌چشم‌دیدیم‌ایناࢪو... ـ ازاین‌شهــدا‌مدد‌بگیرید،🖐🏼 ـ مدد‌گرفتن‌از ࢪسمه... • دست‌بذاࢪࢪوخاک‌قبر‌شهیدبگو... حُسین‌به‌حق‌این‌شهید،🥀 یه‌نگاه‌به‌ما‌بکن..💔 📪|•
ﯡصــفت‌چھ‌‌نویسـم‌؟! ڪھ‌‌‌‌‌مـلامت‌نـڪندعشــق! حُسـטּِطُ‌خیال‌است‌ڪھ‌تصویرندارد♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
موکب‌ها هم‌ دارن کم کم آماده میشن! من نوکرتو نمی طلبی:) . . . ۴۳روزدیگر‌...
گفتم: محمداین لباس جدیدت خیلی بهت میاد... گفت: لباس شهـادتہ! گفتم : زده بہ سرت! گفت: مےزنہ ان شااللّٰـہ چندثانیہ بعدازانفجار رفتم بالاے سرش نانداشت فقط آروم گفت: دیدے زد! یادش با صلوات
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ یڪےازهمرزمـٰانش‌حـٰاج‌قـٰاسم ‌میگفت: گفـتم:حـٰاجےدستت‌تون‌روبندـٰازید دورگردن‌من‌بـٰاهم‌عڪس‌بگیریم حـٰاجےگفت‌من‌دستموبندـٰازم‌دور گردنت خطریہ‌هـٰاگفتم‌چراحـٰاجے گفت‌اخہ‌من‌دستمودورگردن‌هرڪے اندـٰاختم‌شهیدشدجزخودم‌ویك‌دنیـٰا حرفシ...!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💔 شہیدحاج‌قاسم‌سلیمانۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱◖‌ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
~حیدࢪیون🍃
* 🍀﷽🍀 رمان عبـور_زمــان_بـیـدارت_میکند 💗 #پارت۲۶ 📕 در حال آماده شدن بودم که امیر محسن وارد اتاق ش
* 🍀﷽🍀 رمان عبـور_زمــان_بـیـدارت_میکند 💗 ۲۷ 📕 با دستهایم سرم را گرفتم: –گاهی واقعا احساس افسردگی میکنم. امیر محسن لبخند زد. – افسردگی بیماری شیطانیه اصلا اسمش رو هم نیار. –وا مگه میشه آدم هیچ وقت ناراحت نباشه. –ناراحتی با افسردگی فرق می‌کنه. بعضی ناراحتیا شیطانی هستن نه همشون. –حالا من از کجا تشخیص بدم. –ببین حزن و اندوهی که انرژی انسان رو می‌گیره و ناامیدش میکنه و انسان رو بی‌خاصیت میکنه وَ تبدیلش می‌کنه به یه آدم غرغروی پرتوقع، اون شیطانیه و آخرش هم میشه همون افسردگی، مثلا چشم و هم چشمی، حسادت و... ولی غم و ناراحتی که انسان رو تلاشگر میکنه. باعث حرکت انسان میشه و حتی یه عاملی میشه که انسان جریان ساز میشه، اون میشه غم و اندوه الهی. مثلا ناراحتی از این که جایی سیل و زلزله امده سعی می‌کنی کمک کنی. ناراحتی از این که مثلا تو درس پیشرفت نکردی تلاشت رو بیشتر می‌کنی. یا از درد کشیدن هم نوع خودت ناراحتی کمکش می‌کنی. این ناراحتیها وقتی تلاش برای رفعش انجام میدی به شادی تبدیل میشه. شادی از جنس واقعیت. –آخه گاهی دست من نیست این احساس تنهاییه باعث میشه ناراحت باشم. –فکر کن افسردگی هم گرفتی، اونقدر که کارت به مصرف دارو هم رسید خب بعدش چی؟ مشکلت حل میشه؟ بعد به طرفم آمد. – بعدشم منشا افسردگی تنهایی نیست. چون انسانها تنها نیستن. –پس چیه؟ –ندیدن خدا... –وا امیر محسن. من که ... –آره میدونم که واجباتت رو انجام میدی. ولی این همه چیز نیست. فکر نکن چون واجباتت رو انجام میدی دیگه همه چی حله باید بهترین زندگی رو داشته باشی. فکر می‌کنی کسی که شونزده بار پای پیاده رفته مکه و از شدت عبادت زانوهاش و پیشانیش پینه بسته میتونسته امام حسین (ع) رو بکشه. شمر یه مناجاتهایی با خدا داره که اگه بخونی نمیتونی گریه نکنی. با دهان باز گفتم: –آخه چطوری میشه که همچین آدمی دست به این کار میزنه؟ –به خاطر دنیا، همین دنیایی که صبح تا شب همه‌ی ما حرصش رو می‌خوریم. می‌دونستی شمر آدم فوق‌العاده شکمویی بوده و پول براش خیلی مهم بوده. چون می‌دونست با پوله که میشه شکم‌چرانی کرد. ولی نمی‌دونست دو دوست در یک دل نمی‌گنجد. به کنترل نفس و ایثار و گذشت هم احتمالا اعتقادی نداشته. نمازهاش رشدش نداده فقط نوک زدن به زمین بوده. یا همون شیطان این همه سال عبادت کرد آخرش نتونست از یه امتحان خدا قبول بشه. البته اگه شیطان می‌دونست که گِلی که خدا گفته بهش سجده کن انسانی با این اُبهت میشه احتمالا بهش سجده می‌کرد. ولی خدا هم سوالارو می‌پیچونه، دیگه نگفته بود این انسان ملکوتش از تو بالاتره فکر نکنی تو بالاتری ها که غرور بگیرتت. –یعنی انسان اینقدر مقام بالایی داره؟ –خیلی زیاد. نمونه‌ی کاملش حضرت علی (ع) هست. اگر حضرت علی رو در مقابل شیطان قرار میداد احتمال زیاد شیطان بهش سجده می‌کرد. ولی خدا یه گِل رو گذاشت و به شیطان دستور داد که سجده کنه و بعدش اون اتفاقات افتاد. خدا اینجوریه، نوچی کردم. –خدا هم سوالارو کنکوری می‌کنه‌ها. خندید. – پس براش گردن کلفتی نکن. بعضی سوالهایی که از سرنوشتمون تو زندگی برامون پیش میاد. جوابش سالها پرس و جوست. سالها تلاش. سالها رفت و آمد تو حریم خودت و خدا، تازه بعد از این همه شاید جوابش رو پیدا کنی بستگی به عقل هر کسی داره. شیطان هم پرسید چرا سجده کنم من از آدم برترم.ولی تو نگو. فقط بگو چشم. این چشم رو از الان بگو تو ذهنت ملکه بشه که فردا پس فردا ازدواجم کردی زیاد برات کارایی داره و حسابی کار راه اندازه. وگرنه، باور کن تو شوهرم کنی بچه‌دارم بشی مشکلت حل نمیشه. تازه اون موقع احتمال افسردگی گرفتنت خیلی زیادتره، با هر تشر و دعوای شوهرت فکر می‌کنی بدبخت‌ترین آدم روی زمینی. چون توجهت به نقص‌هاست. به هر چیزی زیاد توجه کنی منشا زندگیت همون میشه. حواست باشه توجهت مدام دنبال چیه. تو دنبال افسردگی باشی در هر شرایطی بهش مبتلا میشی. آدما دنبال هر چیزی باشن بهش میرسن. –حرفت رو قبول دارم. ولی چطوری بهش توجه نکنم؟ نمیشه خیلی سخته. دوباره کنارم نشست. –ماجرای گوهر شاد رو می‌دونی؟ –آره یه چیزایی شنیدم. یه پسره عاشق گوهرشاد میشه. –درسته، چهل روز گذشت و اون پسر کلا عشقش رو فراموش کرد. فکر می‌کنی چطوری تونست؟ –لابد چون تو اون چهل روز تمام توجهش رو گذاشته بود روی همون عبادتش. –چون هدف انسان اصلا این جور چیزا نیست. اون عبادت وسیله‌ایی شد که اون جوون دوباره تو مسیر هدف بیوفته. ازدواج چیز خوبیه، یه وسیله هست برای رسیدن به هدف اصلی. ولی حالا اگر محیا نشد قرار نیست کسی از هدف اصلیش به بیراهه بره. ما باید در هر شرایطی که هستیم به راهمون ادامه بدیم.با بغض گفتم: –ولی خیلی سخته. –معلومه که بدون ابزار سخت تره و زحمت بیشتری داره. خدا هم به اندازه همون سختی که آدمها تحمل می‌کنن بهشون رزق میده. تو نگران سختیهایی که میکشی نباش، همش صدها برابر جبران میشه. ✍🏻 لـیـلافــتـحــی‌پـ
~حیدࢪیون🍃
* 🍀﷽🍀 رمان عبـور_زمــان_بـیـدارت_میکند 💗 #پارت۲۷ 📕 با دستهایم سرم را گرفتم: –گاهی واقعا احساس
*🍀﷽‌🍀 رمان عبـور_زمــان_بـیـدارت_میکند 💗 ۲۸ 📕 در دلم فکر کردم من چقدر طلبکارانه با خدا حرف میزدم. امیر محسن از جایش بلند شد. –تا تو آماده بشی من زنگ میزنم ماشین بیاد. حرفهایش مثل همیشه آرامم کرد. –ممنون داداشی. میگم حواست به مامان باشه‌ها، ناراحت نشه من میرم خونه‌ی امینه؟ همانطور که دستهایش را جلویش گرفته بود تا به چیزی برخورد نکند لبخند زد و گفت: –خیالت راحت، باهاش حرف میزنم. جور تو رو امشب باید من بکشما. –ظرفها‌رو میگی؟ جوابی نداد و از اتاق بیرون رفت. از حرفهای برادرم شرمنده شدم. نگاهم را به سقف دوختم. "خدایا میدونم خیلی بد باهات حرف زدم، ببخشید. فقط خدایا، تو رو خدا دیگه امتحان نهاییش نکن من شاگرد زرنگی نیستم. از همین امتحانات میان ترمی، کلاسی، یا از اون امتحاناتی که میگیرن تو نمره اصلی تاثیر نمیدن، فقط واسه اینه که ما درس بخونیم، از اونا بگیر." صدای امیر محسن باعث شد با عجله کیفم را بردارم و راه بیفتم. –اُسوه الان ماشین میاد. برو پایین. از آسانسور که بیرون آمدم پدرم را دیدم که جلوی در ورودی خانه‌ی همسایه‌ی طبقه‌ی هم کف ایستاده و با شوهر پری خانم صحبت می‌کرد. با دیدن من نایلونی که دستش بود را فوری به همسایه داد و خداحافظی کرد. "خدایا بازم گوشت؟" پدر هم برایشان گوشت خریده بود. امیدوارم پری خانم را به جرم محتکر گوشت دستگیرش نکنند. با چشم‌های گرد شده سرم را بلند کردم تا با خدا اختلاطی کنم، ولی یاد حرفهای امیر محسن افتادم و فقط گفتم" "چقدر هوا خوبه" –دخترم هوا تاریک شده، کجا میری؟ صدای پدر باعث شد، نگاهم را به طرفش سُر بدهم. –سلام آقا‌جان، میرم خونه‌ی امینه. –علیک‌السلام. پس صبر کن برسونمت. –نه آقا جان شما خسته‌اید تازه از راه رسیدید. امیرمحسن زنگ زده ماشین بیاد. سویچ را طرفم گرفت. –ماشین رو ردش کن بره، بیا با ماشین خودمون برو. دستش را بوسیدم و خودم را لوس کردم. –عاشقتم آقا جان. سوئچ باشه پیش خودتون. چون شب برنمی‌گردم، صبح شما می‌خواهید برید رستوران آلاخون والاخون میشید. من صبحم از همونجا میرم سرکار. فکری کرد. –آره صبح زود میخوام برم دنبال گوشت. حالا چرا میخوای شب بمونی‌؟ آخه آریا همیشه میگه، خاله میای خونمون شبم بمون. گفتم حالا این دفعه بمونم دیگه. نگاهش دقیق شد. –با مامانت حرفت شده؟ چشمکی زدم و با لبخند گفتم: –دارم میرم که حرفم نشه. پدر همراهم تا کوچه آمد و گفت: –آقا جان حواست به مادرت باشه، اگر حرفی میزنه چیزی تو دلش نیست. اون اخلاقشه. باهاش مداراکن جای دوری نمیره. اگر حرفی میزنه که ناراحت میشی مواظب زبونت باش یه وقت حرفی نزنی دلش بشکنه. سرم را پایین انداختم. –آقا جان گاهی حرفی که میزنم دست خودم نیست. –دخترم گاهی یک کلمه عاقبت آدم رو زیرو رو میکنه. زبونت رو با مامانت صاف کن دلتم باهاش صاف میشه. –من دلم باهاش صافه آقا جان. –انشاالله دخترم. زبون که خوب تربیت بشه دیگه دل خودش زلال میشه. سردرگم نگاهش کردم. لبخند زد و حرف را عوض کرد. –من همیشه افتخار می‌کنم که دختری مثل تو دارم. بعد یک کُپه پول از جیبش بیرون کشید و نگاهش کرد و به طرفم گرفت: –فکر نکنم بشه باهاش براشون یه کیلو گوشت بگیری. الان کارتم خالیه حالا با همین یه چیزی براشون بگیر. –خب خودم می‌خرم آقا‌جان شما چرا؟ –تو از طرف خودت یه چیز دیگه بخر. چند ماهه بهشون سر نزدم. درآمد شوهرش کفاف زندگیشون رو نمیده. امینه هم که با قناعت میونه‌ی خوبی نداره. یادت باشه آقا جان، هیچ وقت خونه‌ی خواهرت دست خالی نری. هر چی باشه تو خواهر بزرگی. –دستت درد نکنه آقاجان. میرم پروتئنی چیزای دیگه براشون می‌گیرم. –عاقبت بخیر باشی دخترم. پدر آنقدر آنجا ایستاد تا من سوار ماشین شدم و در پیچ کوچه گم شدم.* ✍🏻 لـیـلافــتـحــی‌پــور ادامــــه.دارد..... ↠ @Banoyi_dameshgh