داداش شھادتت مباࢪڪ🙂💔
خوشا بہ سعادتت ڪہ ڕاہ امام حسین و شھدا رو ادامه داد؎ ...
ڪہ شهادتت نصیبٺ شد
برایمان د؏ـا ڪن 🙂🚶🏾♂
شهادتت مباࢪڪ برادڕ اسمونے من .. 🌱
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
🌿 " @Banoyi_dameshgh "🌿
*✨هروقتبیڪارشدی*،
*یہتسبیحبگیر دستټ هےبگو*:
اللھمعجݪالولیڪالفرج..🤲🤲
~حیدࢪیون🍃
هیچ توضیحی نمیخواد!! ... بدون شرح! #حتماتاآخرببینید #انتشاردهید #جهادتبیین
برسه به دست اوناییکه خیلی مایلند غرب بیاد شرق !!!😁😁😁😁😂😂😂😂
💢چشم #پدر دلگرم به لبخند #مادر و چشم مادر خیره به #اشک شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
⚜پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی👌 که راه ورسم #مردانگی رابه اوآموخت. #محمدرضا شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت #ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند.
💢در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش♥️ را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌
⚜چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام #شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ معشوق دارند💞 و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در دل....
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#سالروز_شهادت 8/21
#Part_39
چند روز گذشته بود، دیشب تا به بابا گفتم گفت سرش شلوغه و بعدا صحبت کنیم. اسما تازه از سفر برگشته بود و توی اتاق خوابیده بود.
بابا روی مبل نشسته بود به سمت آشپزخونه میرم و دوتا چای خوشمزه درست میکنم داخل سینی میذارم.
از اشپز خونه خارج میشم و روی مبل تک نفره
روبروی بابا میشینم، فنجان چای رو جلوی بابا میذارم و میگم:
- میشه باهم حرف بزنیم؟
بابا نگاهش رو از تلوزیون میگیره و منتظر به چشمهای مشکیم نگاه میکنه؛ و گفت :
- میشنوم!
فنجان چای رو میان دستم گرفتم و مشغول بازی باهاش شدم و در همون
موقع میگم :
- راجعبه راهیان نور که گفتید بعدا صحبت کنیم!
و بریده بریده میگم :
- پارسال گفتید کنکور داری بشین درس بخون! و با مامان مخالفت کردید.
امسالم کم مونده دانشگاهها شروع بشه، اجازه بدید برم 10 روز تا خستگی درس خوندنمهم در بیاد.
اجازه میدید؟
- قول میدی مواظب خودت باشی و حواست جمع باشه؟
با لبخند میگم:
- آره بابایی من نوزده سالمه الان بچه نیستم
بابا- شما بچه ها هر چقدر هم بزرگ بشید بازم برای ما همون بچهی لوس و شیطونید
پام رو محکم زمین میکوبم و میگم:
- عه بابا واقعا که
بابا میخنده اسما با شیطونی میگه:
- منم برم؟
- تو خواب نبودی؟
اسما با لحن لوسی میگه:
- نچ، بابایی منم بذار منم برم؟
- باش
بابا پوفی میکشه و میگه:
- آخيش تا یک هفته میتونیم از دست دعوا ها و کلکل ها شما یک نفس راحت بکشیم با مامانتون
پشت چشمی براش نازک میکنم و میگم:
- وای بابا دلت میاد ما به این مظلومی؟
بعد کلی شوخی و خنده میرم تو اتاقم و روی تخت دراز میکشم و مشغول فکر کردن میشم که به عالم بیخبری فرو میرم.
@Banoyi_dameshgh
#Part_41
داخل آینه چوبی معرق کاری شده، شالم رو مرتب میکنم و عقب گرد میکنم و، وارد آشپزخانه میشم.
به مریم نگاهی میاندازم که، مشغول ریختن چای داخل استکانهای زینتی هستش.
بعداز پر شدن استکانها سینی استیل رو بر میدارم و به سمت پذیرایی میرم.
خم میشم و سینی رو به سمت ثمین و مادرش، سمیه خانوم میگیرم.
ثمین همون دختری که دیروز داخل پایگاه بسیج با اون ظاهره عجیب دیده بودمش.
مادرش با گرمی تشکر میکنه، اما ثمین استکانی رو از عقب ترین قسمت و از لابه لای استکانهای دیگه بر میداره و ناچاربه سمتم بر میگرده و آروم زمزمه میکنه:
- مرسی!
بعد از تمامشدن چایها به سمت آشپزخانه برمیگردم.
ساجده چایی خوش رنگی به دستم میده، از داخل قندون نقرهای رنگ
چند حبه قند بر میدارم و روی صندلی چوبی گوشه آشپزخانه مینشینم.
بعد از خوردن چای که حسابی حالم رو جا آورد، همراه ساجده از آشپزخانه خارج میشیم و جلوی آشپزخانه، کنج دیوار مینشینیم تا اگر لازم شد به آشپز خانه
بر گردیم. مفاتیحی بر میدارم و صفحه زیارت عاشورا رو از داخل فهرست پیدا میکنم و بازش میکنم. از ردیف اول همگی به نوبت شروع به خواندن میکنند.
نوبت که به من میرسد با صوت شروع به خواندن میکنم:
- السلام علیک یا اباعبدالله..
ساجدههم با ترتیل میخواند.
زیر چشمی نگاهی به ثمین میاندازم
که از ابتدا مشغول گوشیاش بود و به ما توجهی نمیکرد .
فکرم یه سمت دوروز دیگر میرود که، قرار بود از جلوی مسجد راه بیافتیم.
باصدای رویا به سرم رو به عقب بر میگردونم، چشمهایم را از مریم که به کابینت تکیه زده بود میگیرم و از جا
بلند میشوم. تعدای بشقاب سرامیکی را از روی میز بر میدارم که همون موقع با صدای ثمین به سمتش
بر میگردم؛ جلوی در ایستاده بود
و لبخند ملیحی روی لب داشت :
- عزیزم کمک نمیخوای؟
@Banoyi_dameshgh
خدایا کمک کن جوری زندگی کنیم که وقتی از دنیا رفتیم بگن فلانی رفت پیش حاج قاسم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
#پایان_مماشات
🌼زندگی نامه شهید حجت اللّه رحیمی
حجت الله رحیمی متولد ۱۳۶۸/۱۲/۲۴ در شهرستان باغملک دیده به جهان گشود و در سن ۹ سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا باغملک درآمد.
وی از سال ۱۳۸۰در سطح مساجد و هیأتهای شهرستان مداحی میکرد و در سال ۱۳۸۵ هیأت خانگی نورالائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت راه اندازی نمود. همزمان با راه اندازی این هیأت، چند سالی بود که در منطقه جنوب فعالیّت داشت.
وی دانشجوی رشته کامپیوتر بوده و در سال ۱۳۹۰به عنوان فرماندهی پایگاه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک انتخاب شد.
🌼مداومت به نماز اول وقت
شهید حجت الله رحیمی بسیار به نماز اول وقت مداومت داشت و ایشان در اقامهی نماز اول وقت، شهرهی خاص و عام بود.
🌼علاقه و تعصب خاص ایشان به خانم فاطمه زهرا
ایشان علاقه و تعصّب خاصّی نسبت به حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) داشت و در هر کاری از این بانوی کریمه مدد میجوست و ذکر یا زهرا (سلام اللّه علیها) را همیشه بر لب داشت.
🌼علاقهی زیاد شهید حجت اللّه رحیمی به حضرت آقا
شهید عزیز، شیفته و دلباختهی قدوم مقام معظم رهبری بودند و همیشه نگران حالات حضرت آقا بوده و به همین دلیل میتوان او را به حق، از جوانان نسل سوم انقلاب نامید.
🌿نوشتهی شهید حجت اللّه رحیمی دربارهی امام زمان ارواحنا فداه🌿
احتیاجی نیست، بری جمکران، آقا رو ببینی، آقا میاد پیشت. اگه نمیتونیم اینطوری باشیم، حداقل بیایم سفیرهای خوبی برای امام زمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف) باشیم . ماها امام زمانمون رو قدّ رفیقمونم دوست نداریم، خیلی بدیم!!!
اگه دوستت بهت بگه به خاطر من فلان کار و نکن، یا نزدیک ترین کست بگه مثلاً زنت. زودی میخوایم خودمونو تو دلش جا کنیم، میخوایم شیرین کنیم، جلوه کنیم، زودی میگیم به خاطر تو این کار رو نمی کنم!!!...
بیاید جان ابالفضل علیه السّلام، سفیرهای خوب و با وفایی برای امام زمانمون که تولّدش نزدیکه باشیم. به خودش قسم آقا کشته، مردهی این چراغونیهای توی خیابون ما نیست.
هر چند کار پسندیده ای است از جانب ما، امّا آقا بیشتر با این کارهامون دلش میسوزه و میگیره. شاید بگه آخه تو که آنقدر ما رو دوست داری حیف نیست ...
🌼خصوصیات اخلاقی شهید حجت الله رحیمی
حجت اللّه رحیمی از ویژگیهای اخلاقی و شخصیّت معنوی خاصّی برخوردار بود و رعایت ادب، حفظ حرمت دوستان و گفتن یا زهرا و یا علی در ابتدا و انتهای مکالمات تلفنیاش به جای سلام و خداحافظی مشهود بود. او بسیار انسانی محجوب، صبور و مهربان بود و در فضای خانواده، یک الگو برای دیگر فرزندان بود و ایشان همیشه با لبخندی ملیح و زیبایی که بر لب داشت و با ظاهری دلنشین و باطنی پاک به پدر و مادر خود احترام میگذاشت و دست پدر و مادر خود را با عشقی فراوان میبوسید.
💔شهادت حجت اللّه رحیمی
شهید رحیمی در حالیکه تنها ۶ روز تا تولّد ۲۲ سالگیاش باقی مانده بود در ساعت ۷:۴۵ صبح مورخه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر ۸ در منطقهی اروند کنار آبادان بود، بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از ناحیهی پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت، دعوت حق را لبیک گفت و به فوز شهادت نائل آمد.
وصیت نامه شهید حجت اللّه رحیمی :
بسم رب الشهداء والصدیقین
هر کس که پیمان ولا دارد بیاید، هر کس هوای کربلا دارد بیاید
(فان مع العسر یسرا ، ان مع العسر یسرا )
(پروردگارا تو خود گواهی بر من چه می گذرد.)
بارالها !... خدایا ! دوری خانه ، پدر ، مادر ، برادر و خواهر را
خدایا ! بی خوابیهای فراوان را
خدایا ! دنیا و خواریهایش و همه چیز خوب و بدش را تحمّل میکنم، ولی دوری تو را یک لحظه تحمّل نخواهم کرد.
خدایا ! تو را سپاس میگزارم که این بار سعادت را نصیبم کردی تا در راه خودت و اهل بیتت و شهدای خالصت حضور داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری .
خدایا ! چشم طمع به بهشت تو نیز ندارم ؛ زیرا عبادتهایم را برای این به درگاهت میکنم که تو را لایق عبادت میدانم ، و تو را عادل میدانم و میدانم که تنها بودن در جوار تو سعادت حضور در قیامت توست که انسان را سعادتمند میکند .
خدایا ! سالها و ماههاست که به دنبال دست یافتن به وصال خویش شهرها و آبادیها و کوهها و دشتها و بیابانها را پشت سر گذاشتهام ولی هنوز خود را نشناختهام .
با کاروانی از دوستان و عزیزان حرکت کردم ، در هر مسیری ، بر سر هر کوی و برزنی یکی یکی ، از عاشقان و مخلصان تو جدا گشتم. یک یکشان به سوی تو پرواز کردند و شهد شهادت را نوشیدند و این من بودم که از قافله جاماندهام. همیشه به یاد شهدا شال عزا بر گردن نهادم و همیشه در این فکر بودم که چگونه میتوان عاشق شد ، عاشق اللّه ، شیفته اللّه، تا مرا جز انصار حسین قرار بدهی و درجه رفیع شهادت را نثارم کنی.
آری خدای مهربان ، این بار نیز دنبال رسیدن به وصال خویش حرکت کردم ، شاید به آرزوی خویش دست یابم.
خدایا ! وقتی اسلام و انقلاب در خطر باشد، دیگر این سینه را نمیخواهم.
خدایا ! مکش این چراغ افروخته را و مسوز این سوخته را و مران این بندهی آموخته را.
معشوقا ! اگر بپرسی حجت ندارم ، اگر بسنجی بضاعت و اگر بسوزانی طاقت ...
معبود من ! اگر مرا به جرم بگیری تو را به کرم بگیرم و حاشا که کرم تو از جرم من بیشتر است .
الهی ! اگر با تو دوستی نکردم ، دشمنی هم نکردم . گریخته بودم ، تا تو مراخواندی و بر خوان خود نشاندی .
خدایا ! عاشق در برابر معشوق آن حد عشق میورزد تا که بمیرد ، من هم آنقدر عاشق تو هستم که میخواهم در راه تو ، تکه تکه شوم.
خدایا ! مرا به صراط شهدا و صراط امام ثابت بدار تا شرمنده آنها نشوم و با روی سفید به دیدارشان بیایم.
خدایا ! در این سرزمین مقدّس و خونین سوگند میخورم که تا آخرین نفس پیرو راه امام و شهدای عزیزم باشم .
خدایا ! من رضای تو را و لقای تو را بر خوشی دنیا ترجیح میدهم .
خدایا ! اجر و مزد مارا در جوارت به ما عنایت کن .
بارالها ! هیچ در خودم لیاقت وصل به لقای تورا نمیبینم ، ولی امیدم به عفو و بخشش توست .
خدایا ! از جمع یاران جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمندهام مساز ؛ زیرا به عشق شهادت به درب خانهات میآیم.
پروردگارا ! تو خود گفتی هر که عاشق من باشد ، عاشقش خواهم بود و هر که را عاشق باشم شهیدش میکنم و خون بهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت . خدایا ! من عاشق توام ، پس خون بهایم را که شهادت است به من پرداخت کن.
محبوب من ! شهادت را نه برای فرار از مسئولیّت اجتماعی ، و نه برای راحتی شخصی میخواهم ؛ بلکه از آنجا که شهادت در رأس قلّهی کمالات است و بدون کسب کمالات ، شهادت میسّر نمیشود، میخواهم و خوشا به حال آنان که با شهادت رفتهاند.
بارالها ، جنداللّه را که با سوگند به ثاراللّه در سنگر روح اللّه برای شکست عدو اللّه و استقرار حزب اللّه زمینهساز حکومت جهانی بقیه اللّه گردیده، حمایت فرما!
ای سید و مولای من ! بگذار این دیدگان دیگر نبینند ، بس است هر چه دیدهاند . بگذار این گوشها دیگر نشنوند ، بس است هر چه شنیدهاند، بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند ، بس است هرچه جنبیدهاند.
خدایا ! دوست دارم تنهای تنهای بیایم ، دور از هر کثرتی ؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم ، دور از هر هویتی .
خدایا ! اگر بگویی لیاقت نداری خواهم گفت : لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشتهام .
یا سیدی و مولای ! ابراهیم را گفتی که عزیزترین فرزندش را قربانی کند و او اسماعیل را محیا کرد ، هنگامی که پدر کارد را نزدیک گلوی فرزندش آورد ، ندا آمد دست نگهدار ، ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود. زمان زیادی گذشت که عزیزترین فرزند آدم در راه خدا قربانی شد و آن هم حسین ابن علی (علیه السّلام) بود ...
پروردگارا ! قلبم مالامال عشق تو است و از شوق عشق تو و به حسین تو میتپد .
جانا ! جان ناقابلم که امانت توست را بپذیر و از خطاهایم درگذر که من فراق تو و طاقت و تحمّل عذاب تو را ندارم.
بارالها ! من همان بندهای هستم که سالها در گمراهی به سر برده و عصیان اوامر تو را کردهام ، امّا اینک معترفم به گناهانم و اقرار میکنم به ای