#تلنگرانه
هرگاه در نماز عجله کردی
خواستی زودتر به پایان برسانی
به یاد بیاور
همه ی آنچه که می خواهی بعد از نماز
بروی به آن برسی ؛
و همه ی آنچه که می ترسی
در این مدت از دست بدهی
به دست همان کسی است
که در مقابلش ایستاده ای
برای حرف زدن با خدا بیشتر وقت بزار☘
•┈┈┈𝐣𝐨𝐢𝐧┈┈┈•
↳ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنبدت دل میبرد
وقت ملاقاتی بده...💔✋🏻
#امام_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما نمک گیر حسینیم حرام است به ما
هر نانی به جز نان °اباعبدالله° 🖤
#حدیث♥️
#دروگوهر💎
امامرضاعلیهالسلام:😍
هرگاهسختیایبهشمارسیدبه
واسطهماازخــداکمکبجویید👌🏻🍃
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📜تفسیر العیاشی:ج۲،صفحه ۱۷۶ ح ۱۶۶۲
#خادم_الرضا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی قاضی دادگاه شهید عجمیان از پدر و مادر شهید عذرخواهی میکنه 😔
#شهدا
#شهادت
#شهیدعجمیان
#شهیدسیدروح_الله_عجمیان
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
@Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
روزچهارشنبہمجروحشدنشآخرین
ڪلاسحوزهروباهمبودیم...
ڪلاسڪہتمومشدسریعوسایلشو
جمعڪردکهبره؛
گفتیمآرمانڪجامیری؟
گفتامشبآمادهباشهستیم:)
گفتمآرماننرو
گفتنہ!بایدبرم..
بہشوخۍگفتیم:آرمانمیرۍشهید
میشیها!باخندھگفت
اینوصلہهابہمانمیچسبه:)
گفتیمبیاعڪسبگیریمشھیدشدی
میگذاریمپروفایلمون
نیومد؛هرکاریڪردیمنیومد:)
#Part_129
با بیاهمیتی از کنارش بلند میشم و میگم:
- پاشو بریم که کم کم داره هوا تاریک میشه!
از جاش بلند میشه و موهای پریشونش رو از روی صورت سفیدش جمع میکنه و باهم راه میافتیم!
به سمت ماشین میریم، که همون لحظه صدای زنگ گوشی کیانا بلند میشه، کیانا گوشی رو از داخل کیف زرشکی رنگش بیرون میکشه!
- وای مامانه، حتما نگران شده!
- آره شب شده.
کیانا تماس رو وصل میکنه و مشغول صحبت میشه:
- الو؟
که با شنیدن صدای مامانش رنگ صورتش عوض میشه!
- چیشده مامان؟
و با لحنی که نگرانی توش موج میزنه میگه:
- چرا گریه میکنی مامان؟
نگرانی توی لحن و صورت کیانا به من هم اضافه میشه و میگم:
- چیشده؟
که انگشتش رو به نشونهی هیس نشون میده و میگه:
-کسری چی؟
یعنی چه بلایی سر کسری اومده؟
بغضش میترکه و هق هق کنان میگه:
- کدوم بیمارستان آدرسش رو برام بفرست الان خودم رو میرسونم!
- نگران نباش مامان، الان حرکت میکنم!
و گوشی رو قطع میکنه، به درخت تکیه میده و میزنه زیر گریه...
- چیشده؟
که هق هق کنان ناله میکنه:
- داداشم، کسری!
دستش رو میگیرم و با نگرانی میگم:
- کسری چیشده؟
گوشی رو داخل کیفش میذاره و کلید رو سمتم میگیره و میگه:
- اگر زحمتی نمیشه بشین پشت فرمون من رو تا بیمارستان برسون!
کلید رو میگیرم و به سمت در راننده میرم، کیانا هم کنارم میشینه و میگه:
- ببخشید!
- عیب نداره این حرفها چیه!