eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
سـیمِخـٰاردارِنَفـس‌مۍدۅنـۍیَعنـۍچـۍ؟ یَعنـۍ: ۅاردِھَـرڪـٰانـٰالۍ‌نَشـۍ ۅاردِھَـرگَپـۍنَشـۍ ۅاردِھَـرپیـۅۍنَشـۍ ۅاردِھَـربَحثـۍنَشـۍ. 🐹⃟🌷¦⇢ 🐹⃟🌷¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢‹ @Banoyi_dameshgh
🌹 نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها برای حاجات مهم 🌹 شیخ عباس قمی رحمه الله در کتاب مفاتیح الجنان نقل فرموده: هرگاہ حاجتی داری، دو رکعت نماز به جای آور و پس از سلام نماز سه بار تکبیر(الله اکبر) بگو و پس از تسبیح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به سجدہ برو 100 مرتبہ بگو : « یا مَولاتی یا فاطِمَةُ اَغیثینی» سپس جانب راست صورت را بر زمین بگذار و همان ذکر را 100 مرتبه بگو سپس جانب چپ صورت را بر زمین بگذار و 100 مرتبه بگو، باز هم بہ سجدہ رفتہ و 100 مرتبه بگو و حاجت خود را یاد کن، به خواست خداوند حاجتت برآوردہ میشود. مفاتیح الجنان
برادرم‌مجروح‌شد‌ودر‌بیمارستان‌ بستری‌بودوقتی‌ملاقاتش‌می‌رفتیم؛ به‌محض‌رسیدن‌ما‌می‌گفت:اول‌به‌ دیدن‌رزمنده‌های‌دیگه‌برین‌اونایی‌که‌ از‌شهرهای‌دیگه‌هستن‌واینجاغریبن... به‌نقل‌ازخواهرشهید شهیدسیدابوالقاسم‌موسوی‌بایگی
#شهیدانھ #حاج‌قاسم
#پروفایل #پسرانھ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگواران شرمنده جایی بودیم که اینترنت جواب نداد
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_دوم #عطر_مریم #بخش_دوم . با یادآورے نام محراب در ذهنم انگشت اشارہ ام را بہ سمت
. ریحانہ چشمے گفت و ڪنارم آمد،جلوتر از خالہ ماہ گل و ریحانہ وارد خانہ شدم. از راهروے عریض گذشتم و مستقیم وارد آشپزخانہ شدم. زنے با قدے ڪوتاہ و اندامے چاق پشت بہ من ڪنار ڪابینت هاے آبے روشن ایستادہ بود و قالب هاے پنیر را داخل پیش دستے ها مے گذاشت. سریع گفتم:سلام! زن بہ سمتم برگشت،صورت مسن و گوشت آلودے داشت و گونہ هایے سرخ رنگ. چشمان مشڪے رنگش شبیہ چشمان عمو باقر بودند و برایم آشنا. لبخند ریزے لب هایش را از هم باز ڪرد. _سلام! خوش اومدے! _ممنون! خالہ ماہ گل ڪنارم ایستاد و گفت:رایحہ جان! خدیجہ خانم رو یادتہ؟! خواهر آقا باقر. چیزے در ذهنم جرقہ زد سریع با ذوق گفتم:بلہ! بلہ! یادمہ وقتے بچہ بودیم هر زمان از تبریز مے اومدن تهران برامون ڪلے باقلوا تبریزے و گردو و آلو خشڪ میاوردن. سپس با قدم هاے بلند بہ سمتش رفتم و هر دو گونہ اش را بوسیدم. _خیلے خوش اومدین عمہ خدیجہ! یادمہ بچہ بودیم میگفتین عمہ صداتون ڪنیم. ببخشید نشناختمتون‌. خیلے وقتہ همو ندیدیم. در آغوشم گرفت و با محبت گونہ هایم را بوسید و گفت:ماشاللہ چہ خانمے شدے رایحہ جان! ماشاللہ! از آغوشش بیرون آمدم:فڪر ڪنم خیلے وقت بود تهران نیومدہ بودین! دلتنگتون بودیم. در حالے ڪہ بہ سمت ریحانہ مے رفت جواب داد:یہ هف هش سالے میشہ دختر! بیاے دیار خودمون خاڪش انقد پاگیرت میڪنہ ڪہ طاقت یہ روز دورے ازشو ندارے! ریحانہ را هم در آغوش ڪشید و گونہ هایش را بوسید. _شما هم باید ریحانہ جان باشے! چقدر بزرگ شدے عزیزم! ریحانہ تشڪر ڪرد و چادرش را برداشت. عمہ خدیجہ بہ سمت ڪابینت برگشت و پرسید:آقا خلیل و فهیمہ خانم چطورن؟! ریحانہ چادرش رو روے میز غذاخورے گذاشت و بہ سمتش رفت. _خوبن! سلام دارن! عمہ خدیجہ رو بہ خالہ ماہ گل گفت:ماہ گل جان! محراب بیدار نشد؟! بچہ م نہ ناشتا خوردہ نہ ناهار! ریحانہ سریع پرسید:مگہ داداش برگشتہ؟! خالہ ماہ گل بہ سمت یخچال رفت و جواب داد:آرہ عزیزم! سر راہ هم رفتہ تبریز عمہ خدیجہ رو آوردہ. صبح رسیدن بالا خوابیدہ. سپس رو بہ عمہ خدیجہ ڪرد:فڪ ڪنم ڪم ڪم سر و ڪلہ ش پیدا بشہ اگہ تا نیم ساعت دیگہ نیومد خودم میرم بیدارش میڪنم. بے میل و‌ توجہ بہ بحث پرسیدم:خالہ! من و ریحانہ چے ڪار ڪنیم؟! خالہ ماہ گل سبد بزرگ سبزے خوردن را از یخچال بیرون ڪشید و روے میز ناهار خورے گذاشت. _بشینین پر و پیمون لقمہ بگیرین تا عصرے محراب ببرہ پخش ڪنہ. ریحانه‌ پشت‌ میز نشست و پرسید:نذریہ؟! خالہ ماه‌ گل سرے تڪان داد:دیروز بہ دلم افتاد یہ خیرات ڪوچیڪ بہ نیت پدرشوهر و مادرشوهر خدابیامرزم بدم. من هم ڪنار ریحانہ نشستم و گفتم:خدا رحمتشون ڪنہ. خالہ ماہ گل "خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه" اے گفت و چند ظرف خرما و قالب پنیر هم روے میز گذاشت و رو بہ رویم نشست. عمہ خدیجہ هم بہ جمع مان پیوست،خالہ ماہ گل همانطور ڪہ تڪہ اے نان برمیداشت گفت:دانشگاهو چہ ڪردے رایحہ جانم؟! شانہ بالا انداختم:امسال ڪہ نہ! یعنے حاج بابا اینطور صلاح دونستن. عمہ خدیجہ سریع پرسید:مگہ چندسالتہ؟! لبخند زدم:هیجدہ! با لبخندے گرم و خریدارانہ جوابم را داد! لبخندها و نگاہ هایے ڪہ این روزها از زن هاے در و همسایہ و فامیل زیاد مے دیدم و جنسشان دستم آمدہ بود. بے توجہ سرم را مشغول ڪارم ڪردم. صداے عمہ خدیجہ سڪوت را شڪست:ماہ گل! میخواین بالا رو چے ڪار ڪنین؟! _اگہ خدا بخواد یہ سر و سامونے بهش بدیم تا همین روزا براے محرابم آستین بالا بزنیم. محراب میگہ دستم تنگہ آقا باقر میگہ در ڪار خیر حاجت هیچ استخارہ نیس! طبقہ بالا رو یہ مدت برات ردیف میڪنیم تا دس و بالت وا شہ. عمہ خدیجہ با ذوق گفت:خوب میڪنین! حالا ڪسیو هم در نظر دارین؟! _والا ڪم و بیش! حاج فتاح رو ڪہ مے شناسے؟! عمہ خدیجہ سریع جواب داد:آرہ! همون ڪہ حجرہ ش ڪنار حجرہ ے داداشہ! _آرہ! یہ دختر دارہ عین پنجہ ے آفتاب! خوبے و خانمیش زبون زدہ. میخوام با محراب حرف بزنم ببینم موافقہ یا نہ. _ان شاء اللہ ڪہ خیرہ! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے 🖤⃝⃡🖇️• ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎ @Banoyi_dameshgh ❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
~حیدࢪیون🍃
●➼‌┅═❧═┅┅─── ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت دوم👇 🥀 التماس ميكردم كه زودتر به سراغم
●➼‌┅═❧═┅┅─── ﷽ قسمت سوم👇 🌷در همان عالم خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعت 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمين خوردن، نيمه چپ بدن من به شدت درد گرفت در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود. 🍁 ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد!! خواب از چشمانم رفت. اين چه رویايی بود؟ واقعاً من حضرت عزرائيل را ديدم!؟ ايشان چقدر زيبا بود!؟ 🌷روز بعد از صبح دنبال كار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس ها بودند كه متوجه شدم رفقای من، حكم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند. سريع موتور پايگاه را روشن كردم و باسرعت به سمت سپاه رفتم. 🍁 در مسير برگشت، سر يك چهارراه، راننده پيكان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد كرد. آنقدر حادثه شديد بود كه من پرت شدم روی كاپوت و سقف ماشين و پشت پيكان روی زمين افتادم. نيمه چپ بدنم به شدت درد ميكرد. 🌷راننده پيكان پياده شد و بدنش مثل بيد ميلرزيد. فكر كرد من حتماً مرده ام. يك لحظه با خودم گفتم: پس جناب عزرائيل به سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شديد بود كه فكر كردم الان روح از بدنم خارج ميشود. 🍁 به ساعت مچی روی دستم نگاه كردم. ساعت دقيقا ۱۲ ظهر بود. نيمه چپ بدنم خيلی درد ميكرد! يكباره ياد خواب ديشب افتادم. با خودم گفتم: اين تعبير خواب ديشب من است. من سالم ميمانم. حضرت عزرائيل گفت كه وقت رفتنم نرسيده. 🌷 زائران امام رضا(ع)منتظرند. بايد سريع بروم. از جا بلند شدم. راننده پيكان گفت: شما سالمی! گفتم: بله. موتور را از جلوی پيكان بلند و روشنش كردم. با اينكه خيلی درد داشتم به سمت مسجد حركت كردم. التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🕊 @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋─═हई╬ شب همگی حیدری🕊🌚 ان شاء الله فردا پر انرژی میایم ✋🏻😍 ایده و پیشنهادهاتون رو با ما در میون بگذارید 🖋✉️ @ya_zeinab09🍀 صبور باشید 🕊🌸 وضو قبل از خواب یادتون نره🍁 یاعلی علیه السلام 💚 التماس دعا سر نماز هاتون مارو فراموش نکنید🤲📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان عزیز🌹 قرار بود روزانه ۱۰ صلوات به نیت ظهور اقامون امام زمان بفرستیم❤️ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم ‌‌‌‌
⚡️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود⚡️ 🌻 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، 🌻 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، 🌻 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . ⛅️ دعای غریق⛅️ 🌸 دعای تثبیت ایمان درآخرالزمان 🌸 ⚡️یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ⚡️ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ⚡️ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک⚡️ 🎄أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 🖇•[💗] 🌹شهید احمد مشلب: حضرت صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) خدا به شما صبر دهد؛ او منتظر ماست، نه این که ما منتظر او باشیم. هنگامی میشود گفت منتظریم، که خود را اصلاح کنیم، ولی اگر خود را اصلاح نکنیم، هیچ گاه ظهور نخواهد کرد. ♥️ 🌻🌱اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌱🌻 ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
🚶🏿‍♂✨ رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! +حاج‌حسین‌یکتا🎤 [ 🖐🏽] ‌♥️•╣ @Banoyi_dameshgh╠•♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بزرگواران قرار شد که هر جمعه رمان مقتدا خدمتتون داده بشه هر جمعه ۳ پارت تقدیمتون میشه😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
📚رمان: #مقتدا #قسمت_3 مانتو و روسری ساده ای پوشیدم. در حالی که در را باز میکردم سرم را به طرف آشپزخ
📚رمان: …به شهدا یکی یکی سرزدیم: شهید جلال افشار، شهید خرازی، شهید زهره بنیانیان، شهید بتول عسگری، شهید عبدالله میثمی، شهید آیت الله اشرفی اصفهانی، شهید حسن هدایت، شهید مسلم خیزاب (اولین شهید مدافع حرم اصفهان) شهید تورجی زاده… زهرا سر مزار هر شهید درباره خصوصیات و نحوه شهادت هر شهید توضیح میداد. هیچکدام غریبه نبودند. به شهید تورجی زاده که رسیدیم گفت: شهید تورجی زاده عاشق حضرت زهرا(س) بود. موقع شهادتم تیر به پهلوش خورد… ناخودآگاه گریه ام گرفت. روی مزار پرچم یازهرا نصب شده بود. کمی که نشستیم، زهرا اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: بریم برات یه چیزی بخرم. رفتیم داخل فروشگاه فرهنگی. زهرا برای خودش یک سرکلیدی با عکس امام خامنه ای خرید. یکی دوبار سخنرانی هایشان را گوش کرده بودم و بدم نمیامد با آقا بیشتر آشنا شوم. برای خودم یک سنجاق سینه خریدم با عکس آقا. سبد پلاک ها توجهم را جلب کرد. تعدادی پلاک فلزی شبیه پلاک های دفاع مقدس را داخل سبدی ریخته بودند. زهرا جلو آمد و گفت: اره اینا خیلی قشنگن! میخوای یکیشو یادگاری بخرم برات؟ سری تکان دادم و نگاهی به نوشته روی پلاک ها کردم. پلاکی برداشتم که رویش نوشته بود:”یا فاطمه الزهرا (س)”. همان وقت آن را گردنم انداختم. زهرا آرام گفت: بریم مغازه بعدی! مغازه بعدی چادر و روسری می فروخت. زهرا گفت: میخوام غافل گیرت کنم. ما با بچه های هئیتمون نذر داریم هرماه به یه دختر خوب چادر هدیه بدیم. امروزم نوبت توئه. … ادامه دارد.... - - - - - - - - ‌- - - - -