eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
.......♡.........♡..........♡..........♡...........♡..........♡....... _محمد حسین بحث امیرحسین و نیلوفرو وسط کشید و به بابا گفت اگه شما راضی باشید بعد از اینکه امیر کار پیدا کرد بریم خواستگاری! بابا اولش سکوت کردو بعد گفت من که بدم نمیاد بچه هام سروسامون بگیرن اما یه شرطی دارم. همه گفتن چه شرطی؟ بابا گفت اول محمد حسین زن بگیره بعد میریم سر وقت امیرحسین! همه متعجب خیره به محمد حسین شدن! اصلا دور از انتظار بود که محمد حسین بخواد زن بگیره. مامانو خانم جونم که از خداشون بود سریع گفتن اره اره مام موافقیم محمدحسین اول باید زن بگیره! محمد حسین از جا بلند شدو کلافه گفت: ای بابا بازم رفتیم سر خونه ی اول من نمیخوام زن بگیرم پدر من! بحث ما سر امیر حسین بود. امیرحسینم با لبو لچه ی اویزونش گفت: نچ ای بابا مگ داداش راضی به زن گرفتن میشه منه بدبخت این وسط چه گناهی دارم. این چه شرطیه بابا جان؟ امیرم با خنده گفت محمدحسین شورشو دراوردی این همه خواستگار داری این همه دختر دورو برت زن بگیر دیگه. بابا با عصبانیت گفت محمد بشین سرجات همین که گفتم همین الان تصمیم میگیری کجا بریم خواستگاری! درارم قفل کردیم که فرار نکنه اخه یه بار فرار کرد‌. واااای لیلی باید داداشمو میدیدی بیچاره تو منگنه گیر کرده بود. داداش رضا هم میگفت مگ اینکه اینجوری بتونیم واس این جون سخت زن بگیریم! مامان و خانم جونو مرجان شروع کردن دونه دونه دختر معرفی کردن: مژگان که میگی نه! دختر منیر خانم چی؟ اگ اونم نه دختر اکبر اقا از توام خوشش میاد مگ نه زینب؟ فلانی چی ؟ فلانیو فلانی؟ یعنی قیافه داداشم که فقط کلافه نگاهشون میکرد دیدنی بود اونم با اون ته ریشو موهای بهم ریختشو چشمای خستش! _خب! بعدش؟ _اها بعدش. یهو خیلی غیره منتظره دوباره از جاش بلند شد و گفت: نه مژگان نه دختر منیر نه هیچکس دیگه ای اگ قرار به خواستگاریه فقط لیلیی خانم! در حال شربط خوردن بودم که با حرفش هر چه در دهانم بود به بیرون پاشیده شد و به سرفه افتادم. از تعجب دلو روده ام در دهانم بود. زینب همانطور که به پشتم میزد میگفت: _وااای عروسمون از دست رفت! لیلی نمیری داداشم دق مرگ شه! همانطور که سرفه میکردم به سختی گفتم: _دهنتو ‌.. ب..ببند زینب چه..چه شوخیه مسخره ای بود؟ _وا شوخیه چیه دختر دل داداش دل سنگ مارو بردی میگی شوخی؟ اصلا برایم قابل باور نبود! چه میگفت زینب؟ مگر میییشد؟ واااای نه غیر قابل باور بود! صدای زینب مرا به خودم اورد: _حالا گوش کن بقیشو بگم. همه از تعجب خیره به محمد حسین مونده بودن! اصلا باورمون نمیشد تو یکی از خانواده ی ما به حساب میومدی اصلا! خانم جون با ذوق فراوون شروع کرد از تو تعریف کردن! امیر حسینم اون وسط قر میداد و میگفت کی بهتر از لیلی! مامانمم که واس خودش خیال میبافت و منو مرجانم کل میکشیدیم... خلاصه همه خوشحال بودن. _وااای زینب چی داری میگی! _اره لیلی همین روزا منتظر زنگ مامانم باش! منم میام خواستگاریااا ادامه دارد... ☆حیدریون @Banoyi_dameshgh