eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_بیست_و_دوم 🌈 نرگس: باشه حتمن الان برات پیامک میکنم ،فعلن یاعلی - خدانگهدار
🌈 آقا رضا: وسیله های بازی رو واسه بچه ها آوردیم کجا بزاریم نرگس: عع قربون دستت ببر داخل سالن بزار ،الان چند نفرو میفرستم بیان کمکت آقا رضا: باشه،فعلن با اجازه - به سلامت - نرگسی ،منم برم ،مثل اینکه سرت شلوغه نرگس: کجا میخوای بری،بمون یه کم ازت بیگاری بکشم بعد برو - از همین الان رییس بازیت شروع‌شد که با نرگس رفتیم سمت سالن ،چند تا خانم هم اونجا بودن نرگس: سلام بچه ها معرفی میکنم رها جون دوستم رها جون ،زهرا خانم،مریم خانم،اعظم خانم از بهترین همکارام با خانوما احوالپرسی کردم نرگس: خوب بچه ها ،اینا رو ببرین داخل چند تا اتاق بزارین مرتب کنین واسه بازی بچه ها نزدیکای ظهر بود که کارا تمام شد صدای اذان کل کانون شنیده میشد به اتفاق نرگس و خانمهای دیگه رفتیم سمت نماز خونه و نماز خوندیم بعد از نماز به اصرار نرگس ناهارو پیشش خوردم و خداحافظی کردم از کانون زدم بیرون که آقا رضا رو دیدم نزدیک هم شدیم ،برای چند ثانیه چشماش دوخته بود به صورتم ، چادرمو گذاشتم روی صورتم،تا رد پنجه ها کمتر دیده بشه - با اجازه تون آقا رضا: اگع بخواین میرسونمتون؟ - نه خیلی ممنون جایی کار دارم آقا رضا: پس در امان خدا رفتم سمت بازار و برای خودم یه سجاده با یه چادر نماز سفید با گلای صورتی خریدم47 دیگه هوا کم کم تاریک شده بود رسیدم خونه وارد خونه شدم از پله ها خواستم برم‌بالا که چشمم به پیانو گوشه سالن افتاد رفتم سمت پیانو روی صندلی نشستم و شروع کردن یه نواختن نمیدونستم چند وقت بود که لمسش نکرده بودم مامان و هانا یا شنیدن صدای پیانو اومدن پایین یه نگاهی به مامان کردم -مامان جون، میشه این پیانو رو ببرم جایی؟ مامان: این پیانو رو بابات برات خریده هیچ کسم به غیر از تو پیانو زدن بلد نیست ،حالا کجا میخوای ببری؟ - یه کانونی هست ،مخصوص بچه هایی که یه کم مشکل دارن ،میخوام ببرم واسشون پیانو بزنم مامان: باشه میتونی ببری؟ - دستتون درد نکنه مامان: راستی ،ما امشب داریم میریم خونه همکار بابات ،بهتره که تو ،خونه باشی! - چشم صبح زود بیدار شدم و رفتم پیانو رو جمع کردم مامان اومد سمتم: رها جان با ماشین من برو ،سویچ رو میز ناهارخوریه - قربونتون برم که اینقدر ماهین ، دیشب خوش گذشت ؟ مامان : نه بابا چه خوشی ،زن عموت هر چی تیکه بود بارمون کرد ،میخواستم خفش کنم الان واقعن خوشحالم که با نوید ازدواج نکردی ،معلوم نبود ،زن عموت تو زندیگت چه دخالتایی که نمیکرد - مامان قشنگم ،به این چیزای بی اهمیت فکر نکن مامان: مگه میشه فکر نکرد،تا برسیم خونه ،بابات صدتا فوحش نثارم کرد با این بچه تربیت کردنم ) رفتم صورتشو بوسیدم (: الهی قربونتون برم ،مگه ما چمونه یکی از یکی خل تر ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛