eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم با صدای در بیدار شدم نرگس: رها خانم ،بیدار نمیشی ؟ ) چشمام به زور باز میشد، یه نگاهی به کنارم کردم ،رضا نبود( - چیزی شده ؟ نرگس: خانم خانما، من مرخصی قبل عقد به شما دادم نه مرخصی بعد عقد - وااییی نرگس تو رو خدا یه امروزه هم مرخصی باشم ،قول میدم از فردا از تو زودتر بیدار شم ،قول قول نرگس: مثل بچه کوچیکا قول دادی که ،باشه فردا نیای ،اخراجی - چشم ،رییس بد اخلاق با رفتن نرگس گوشیمو برداشتم شماره رضا رو گرفتم - سلام رضا: سلام خانومم خوبی؟ چه زود بیدار شدی - مدیرمون بیدارم کرد رضا:) صدای خنده اش بلند شد،چقدر دلنشین میخندی (نرگس و میگی؟ - اره رضا: هیچی خواهر شوهر بازیش شروع شده پس - تو کجا رفتی؟ رضا: با مرتضی اومدیم سپاه بعد میریم کانون - ناهار میای؟ رضا: برای دیدن یار حتمن میام - خیلی ممنونم رضا: خیلی دوستت دارم رهای من - منم خیلی دوستت دارم71 رضا: برم که مرتضی داره صدام میزنه - باشه مواظب خوت باش رضا: تو هم همین طور،یا علی دیگه خوابم پریده بود ،تخت و مرتب کردم موهامو شونه زدمو گیس کردم رفتم از اتاق بیرون دست و صورتمو شستم و رفتم سمت آشپز خونه عزیز جون داشت غذا درست میکرد - سلام عزیز جون: سلام به روی ماهت ،بیا بشین برات چایی بریزم - نه نمیخواد خودم میریزم عزیز جون: باشه ) عزیز جون سفره رو پهن کرد روی زمین ،وسایل صبحانه رو روی سفره چید ،منم یه لیوان چایی برای خودم ریختم و کنار سفره نشستم به عزیز جون نگاه میکردم که چقدر با عشق داره غذا درست میکنه ( بعد از خوردن صبحانه ،سفره رو جمع کردم رفتم توی حیاط روی میزی که کنار حوض بود نشستم و به گلای کنار حوض نگاه میکردم کی فکرشو میکرد من یه روزی عروس این خونه بشم واقعن کسی از حکمت خدا سر در نمیاره خدایا به خاطر همه چی شکر عزیز جون: رها مادر - جونم عزیز عزی جون: رها جان گوشیت زنگ میخوره - چشم الان میام ادامه دارد... نویسنده:فاطمه باقری ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @Banoyi_dameshgh ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛