eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
#Part_103 که همون لحظه عمو اینا میان داخل... با کیانا و کسری از روی مبل ها بلند می‌شیم و سلام می‌کن
به ورودی سالن رسیدم که آقای امامی رو می‌بینم با قدم های محکم به سمتم میاد و با من من میگه: - سلام خانوم توکلی، خوب هستید؟ مقنعه ام رو صاف می‌کنم و میگم: - سلام الحمدالله خوبم. دستی به صورتش می‌کشه و میگه: - یک چیزی می‌خوام بگم نمیدونم چطوری بگم! - بفرمایید. - راستش یک مدتیه می‌خواستم شماره‌ی منزلتون رو بگیرم و با خانوادتون صحبت کنم که برای امر خیر مزاحم بشیم! وا؟ این الان خواستگاری کرد؟ چی بگم؟ با مکث میگه: - می‌دونم خیلی یهویی گفتم و الان آماده گیش رو نداشتید ولی میشه شماره‌ی پدرتون رو بدید؟ شماره ی بابا رو روی کاغذی می‌نویسم و به سمتش می‌گیرم کاغذ رو از دستم می‌گیره و با لبخند میگه: - خیلی ممنونم اسرا خانوم! ازش فاصله می‌گیرم و به سمت کلاسمون میرم که یهویی دستی دور شونه ام حلقه میشه و دم گوشم میگه: - چکارت داشت؟ که می‌فهمم کیاناست. - ولم کن تا بگم. حلقه‌ی دست‌هاش رو آزاد تر می‌کنه و میگه: - بفرمایید عروس خانوم! - خواستگاری کرد. که کیانا با شوک میگه: - واقعا؟ تبریک میگم بهت، تو هم پیوستی به جمع مرغ‌ها... که می‌زنم تو دستش و میگم: - گمشو، من جوابم منفیه! - می‌بینیم. *** چند روزی می‌گذره و دیروز پدرش به بابا زنگ زد و قرار شد آخر هفته بیان خواستگاری، و امروز سه‌شنبه بود! قرار بود کیانا بیاد پیشم و توی کارها و انتخاب لباس کمکم کنه... @Banoyi_dameshgh
~حیدࢪیون🍃
#Part_104 #قسمت‌اول به ورودی سالن رسیدم که آقای امامی رو می‌بینم با قدم های محکم به سمتم میاد و با
صدای زنگ در خونه به صدا در میاد، به سمت در میرم و در رو باز می‌‌کنم که با چهره‌ی ملیح و خندون کیانا مواجه میشم. با هم به سمت اتاقم می‌ریم؛ روی تخت می‌شینم و میگم: - خوب بفرمایید من چی بپوشم؟ رو به روم می‌شینه و میگه: - آقاتون چه رنگی دوست دارن؟ پشت چشمی نازک می‌کنم و میگم: - خودم نیام بکشمت ها! که دست‌هاش رو به‌ نشونه‌ی تسلیم بالا می‌بره و میگه: - من موندم آقای امامی عاشق کدوم اخلاقت و کارت شده؟ پوزخند می‌زنم و میگم: -همین که مثل شما دیگران رو اذیت نمی‌کنم و به تمسخر نمی‌گیرم! - او مای گاد، خانوم موافقی برامون کلاس اخلاق هم بذاری؟ و از جاش بلند میشه و به سمت کمد میره تا می‌خواد در کمد رو باز کنه به سمتش میرم که اون صحنه ای که نباید اتفاق بیوفته می‌افته! و تمام لباس‌های چروک و مچاله ام از کمد بیرون می‌ریزه و می‌ریزه روی سرکیانا... کیانا چند تا از مانتو هام رو بر‌می‌داره و به سمت تختم پرتاب می‌کنه و میگه: - فکر کنم منظم بودنت یک دلیل عشقش به تو باشه! می‌زنم زیر خنده و میگم: - تیکه می‌ندازی؟ یک تار ابروهاش رو بالا میده و میگه: - تیکه؟ - بله، سرم شلوغ بود درس هام عقب افتاده بود نتونستم مرتب کنم! که با خنده میگه: - خیر، کمال همنشین روت اثر کرده و مثل خودم شلخته ای! می‌زنم زیر خنده... - والا، مامان همیشه میگه نظم رو یکم از کسری یاد بگیر! @Banoyi_dameshgh ... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱