eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
با میترا به اتاق می‌ریم، میترا روی تختم می‌شینه و شالش رو از روی‌ سرش بر می‌داره و موهای لخت خرمایی رنگش نمایان میشه، موهاش تا نزدیک گردنش بود و جلوش هم کوتاه شده رو از روی صورتش کنار میده و پشت گوشش می‌ذاره، منم کنارش روی تخت می‌شینم و باهم مشغول صحبت می‌شیم. میترا همسن منه و با هم توی یک دبیرستان درس می‌خونیم! آدامس داخل دهنم رو باد می‌کنم و می‌ترکونمش! میترا نگاهش به دفتر روی میز می‌افته از روی میز بر‌می داره و تا صفحه اولش رو باز می‌کنه از دستش می‌کشم و میگم: -فوضولی نکن دیگه! میترا از جاش بلند میشه و به میز تکیه میده و با حالت لوسی میگه: - مگه قرار نزاشتیم که هر چیزی شد بهم بگی؟ الان چیشده یک هفته است کله ات توی اون دفتره و اصلا من و فرشته رو تحویل نمی‌گیری؟ از جام بلند میشم و میگم: شخصیه به تو مربوط نیست! و از اتاق می‌زنم بیرون، که میترا هم شالش رو می‌ندازه روی سرش و دنبالم میاد! با هم از اتاق خارج می‌شیم مامان لبخندی به من و میترا می‌زنه و میگه: - چه خوب شد اومدید دخترها، کمک کنید میز رو بچینیم! که مشغول چیدن میز می‌شیم، همون لحظه صدای در بلند میشه و بابا و عمو وارد میشن... به سمت بابا میرم و بهش میگم: - خسته نباشی بابایی! - سلام عمو خوبین؟خوش اومدید. عمو لبخندی می‌زنه و میگه: - سلام بر رها کوچولوی شیطون، خودت خوبی؟ هنوز هم مثل اون موقع ها شیطنت های خاصش رو داره انگار نه انگار توی اون دفتر یک جوون بیست و پنج ساله است و حالا یک پیرمرد حدود پنجاه ساله و موهای سرش خاکستری رنگ شده ولی باز هم از جذابیت جوونی اش کاسته نشده.