~حیدࢪیون🍃
#Part_127 با کیانا از محوطهی دانشگاه خارج میشیم، به سمت صندلی ای میریم و روی اون صندلی میشینیم
#Part_128
همون لحظه زنگ گوشیم بلند میشه و همون شمارهی دیشب که به نام آقای امامی سیو کرده بودم روی گوشی نقش میبنده جواب میدم:
- الو؟
- سلام اسرا خانوم کجا هستید؟
- من دقیقا همون جایی هستم که قرار گذاشتیم هم رو ببنیم.
که پژمان با صدای گرفته ای میگه:
- ببخشید اونجا معطلتون میکنم، داشتم میاومدم ماشین پنجر شده نمیتونم بیام، شرمنده.
بهتر، که با لحن ملایم و ملیحی جواب میدم:
- باشه، خدانگهدار.
که پژمان با لحن مردونش که ناراحتی در اون موج میزنه میگه:
- ببخشید معطل شدید،یاعلی!
و گوشی رو قطع میکنم و داخل کیفم میذارم، کیانا یکم از بستنیش میخوره و همراه با چشمک میگه:
- چی گفت آقاتون؟
که جیغی میزنم و میگم:
- کیانا یک بار دیگه بگی آقاتون دیگه نه من نه تو!
و مشغول خوردن بستنی ام میشم.
کیانا ضربهی کوچیکی به دستم وارد میکنه و میگه:
- بی جنبه، شوخی کردم!
که با پرخاش میگم:
- شوخیشم خوشم نمیاد.
کیانا سرش رو به چپ و راست تکون میده و یک بیت شعر عاشقانه میگه:
- عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود...
که همون لحظه ایدی ای به ذهنم میرسه خودم رو بهش نزدیک میکنم و میگم:
- من عاشقم یا شما عاشقی؟
با مکث میگه:
- تو!