eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
که مرد جوونی به سمتمون میاد و میگه: - چی میل دارید خانوم ها؟ که کیانا جواب میده: - دوتا قهوه لطفا! - چیز دیگه ای میل ندارید؟ که همونطوری که منو رو روی میز می‌ذارم جواب میدم: - نه ممنون. از ما دور شد که همون لحظه پژمان وارد کافه میشه که نگاهش به من و کیانا می‌افته... کیانا از جاش بلند میشه و میگه: - من برم فعلا، مواظب خودت باش! - خدانگهدار عزیزم! و کیانا ازم دور میشه و پژمان به سمتم میاد از جام بلند میشم و مثل خودش محترمانه سلام می‌کنم، جواب سلامم رو میده و روی صندلی می‌شینه و شروع می‌کنه به صحبت کردن: - حدود سه سال پیش بود که مامان اسرار داشت تا با روژینا ازدواج کنم اما روژینا خیلی بلند پرواز بود و برادرش هاش هم مخالف ازدواجمون بودن روژینا گفت....
حدود سه سال پیش بود که مامان اسرار داشت تا با روژینا ازدواج کنم اما روژینا خیلی بلند پرواز بود و برادر هاش هم مخالف ازدواجمون بودن، روژینا گفت که می‌خواد چند سالی بره لندن تا ادامه تحصیل بده دوست نداشتم بره اما چه کنم که رویا پروازی هاش زیاد بود،بعد رفتن روژینا تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم و تحمل نبودنش رو ندارم، بعد رفتن روژینا دوماهی دانشگاه رو ول کردم و افسرده شده بودم تا اینکه بعد مدتی برام عادی شد و گفتم اگر اون هم دوستم داشت نمی‌رفت، گذشت تا دوباره اومدم دانشگاه و شما رو دیدم، روزهای اول دوست داشتم اذیتت کنم چون ظاهرت با تمام دخترهای دانشگاه فرق داشت و با دیدنت حس جدیدی بهم منتقل میشد تا اینکه کم کم فهمیدم عاشقت شدم و به خانوادم گفتم تا بریم خواستگاری تا تو رو هم مثل روژینا از دست ندادم، که اونروز توی دانشگاه یهو سر و کله‌ی روژینا پیدا شد و بعدش فهمیدم که مامان به روژینا گفته که قراره با یکی دیگه ازدواج کنم و روژینا هم سریع برگشته ایران... به اینجا که رسید قهوه‌ رو از روی میز برمی‌داره و میون دستهاش می‌گیره و میگه: - آخه روژینا دختر خالمه! منم قهوه ام رو از روی میز بر می‌دارم بو و عطر قهوه مستم می‌کنه، مقداری از قهوه می‌نوشم و میگم: - الان خانواده‌ی روژینا موافق هستند؟ که سرش رو می‌ندازه پایین و میگه: - میشه من نظر شما رو راجع به خودم بدونم؟ همونطوری که با فنجان قهوه بازی می‌کنم جواب میدم: - خب راستش رو بخواید من آمادگی ازدواج ندارم! به قلم رایحه بانو کپی ممنوع