eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part131 تا صبر کنیم که مجتبی بیاد و بدونیم درب بانوان کجاس
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> با هم سلام کردیم و نگار لپم رو کشید و گفت: مگه قول نداده بودی خونه خودم رفتم بیای، ولی حتماً یه شب شما این عروس خانم با آقاش دعوت می‌کنم البته آقا رضا گفته یه شب رفیقای من ورفیقای خودش رو دعوت میکنه حتما شما رو دعوت می کنم + ممنون عزیزم خوشحال شدم دیدمت از اون موقع که عروسی کردی کم پیدا شدی؟ -وا زهره باور کن ما رو یک دقیقه ای میتونی پیدا کنی خودت از بس که سر توی درسه مادر نمیبینی هردوتاشون خندیدنو با هم جور شدن مثل قبل من اصلا تغییر کرده بودم انگار باهاشون بور نمیخوردم شاید به خاطر این بود که او ازدواج کرده بودند و من هنوز مجرد بودم ولی اینو میدونم که چند هفته میشه که احساس می کنم افسردگی گرفتم.... همراه بچه ها چای و خشک خوردیم و همسر نگار برای زنگ زد و گفت بیاد در همین حین مجتبی تماس گرفت و گفت بریم بیرون کفش هامون رو از نایلون درآوردیم پوشیدیم خداروشکر خیلی بهم خوش گذشت حس سبک شدن کردم ، همین طور سه تایی یه کنار ایستاده بودیم که نگار و ساره داشتند با هم حرف میزنن منم با چشمام دنبال مجتبی میگشتم که روی خودم حس سنگینی نگاهی رو کردم . هر لحظه فکر میکردم یک نفر داره بهم نگاه میکنه رو اون طرف کردم که دیدم دم در یک نفر نشسته روی صندلی و داره نگام میکنه هوای کمی سرد بود چشام یه جوری شده بود ولی کمی که چشمم رو زوم کردم دیدم آقا مصطفی ، سرم رو اون طرفی کردم و نگاهش نکردم قلبم تپشش به صد رسیده بود نمیدونستم الان باید چیکار کنم هزار بار به خودم نفرین کردم که مثل نگار توی خونه نقاب داشتم و نزدم ؛پس چرا این مجتبی نمیاد. اصلا نمی دونستم الان کجا ایستادم هم ذوق داشتم که دیدمش هم خجالت میکشیدم کنار ساره اینا ایستاده بودم والکی سرم و تکون میدادم که انگار دارم حرف اونا روگوش میدادم دلم میخواست رومو سمت آقا مصطفی کنم ببینم واکنشش با دیدنم چیه ولی باز بیخیالش میشدم همینطور ایستاده بودیم که مجتبی اومد سمتمون و با نگار سلام کرد پشتش آقا رضا هم•••••••••••••••••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10