eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔تمنیت بیني و بین کربلا شارع واحد فقط !! کلما ضاق صدري ذهبت للحسین...🖤 آرزو بہ دل ماندم بین من و کربلا فقط یک خیابان باشد هروقت دلم‌گرفت بیایم پیش حسین...💔🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر مےخواهید ڪارتان برڪت پیدا ڪند بہ خانوادہ شهدا سر بزنید زندگے نامہ شهدا را بخوانید سعے ڪنید در روحیہ خود شهادت طلبے را پرورش دهید .👌
🔻شهید صیاد شیرازی : «فقط یکبار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلو معروف » از چپ : پشت به تصویر در مقابل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ابراهیم مۍگفت: برای رفع گرفتارے ها با دقت تسبیحات حضرت زهراﷺ را بگویید... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خدمت شما بزرگواران وقتتون مهدوی 😊 تو نماز هاتون دعا برای ظهور آقا صاحب الزمان فراموش نشه وهمچنین برای ما هم از ته دلتون دعا کنید عزیزان🙏🌹 نمازت سرد نشه مومن🌹🌸 محتاجیم به دعای همه شما عزیزان شهدا🌺😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اونجایی‌کہ‌یہ‌آدم ‌..؛ بہ‌درجہ‌ی‌شھادت‌میرسہ ..؛ خدا‌براش‌میخونہ ..: یہ‌جورے‌عاشقت‌میشم‌ ؛ صداش‌دنیارو‌بردارھ . . .🌿! ((:✨💔 چرا اینجوری نصیب ما نمیشه😭😔💔
دلجویی تبریزی‌ها از دستفروشان با گل و شیرینی 🔹پس از رفتار نامناسب یکی از ماموران شهرداری با یک دستفروش معلول، جمعی از دانشجویان دانشگاه تبریز در حرکتی خودجوش با گل و شیرینی از دستفروشان شهر تبریز دلجویی کردند.🙂✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #نهم پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی قواره تر
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید.🔥سعد🔥 زیر لب به ولید ناسزا میگفت و من نمیدانستم چرا در ایام نوروز آواره اینجا شده ایم.. که سرم را بالا گرفتم و با گریه اعتراض کردم _این ولید کیه که تو اومدی اینجا؟ چرا منو نمیبری خونه خودتون؟ این چرا از من بدش اومد؟ صورت سفید سعد در آفتاب بعد از ظهر گل انداخته و بیشتر از عصبانیت سرخ شده بود و انگار او هم مرا میدانست که به جای دلداری با صدایی خفه توبیخم کرد _چون ولید بهش گفته بود زن من ، فهمید هستی! اینام 🔥وهابی🔥هستن و شیعه رو کافر میدونن! از روز نخست میدانستم.. سعد سُنی است، او هم از تشیّع من باخبر بود و برای هیچکدام این تفاوت مطرح نبود که اصلاً پابند مذهبمان نبودیم.. و تنها برای و مبارزه میکردیم. حالا باور نمیکردم وقتی برای سوریه به این کشور آمده ام به جرم که خودم هم قبولش ، تحریم شوم که حیرتزده پرسیدم _تو چرا با همچین آدمهای احمقی کار میکنی؟ و جواب سوالم در آستینش بود که باپوزخندی سادگی ام را به تمسخر گرفت _ما با اینا نمی کنیم! ما فقط از این احمقها میکنیم! همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم میرسید.. و همین هیاهو شاهد ادعای سعد🔥 بود که باز مستانه خندید و گفت _همین احمقها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه! سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡حیدࢪیون♡•
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #دهم لبم لرزید و اشکم تا روی زمین چکید.🔥سعد🔥 زیر لب به ول
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ _فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمقهای وحشی می تونیم حکومت بشار اسد رو به زانو دربیاریم! او میگفت و من تازه میفهمیدم تمام شب هایی که خانه نوعروسانه ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا میکردم.. و او فقط در شبکه های العریبه و الجزیره میچرخید، چه خوابی برای نوروزمان میدیده.. ! ترسیده بودم،.. از نگاه مرد وّهابی که تشنه به خونم بود،.. از بوی دود،.. از فریاد اعتراض مردم... و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود.. و مقابل چشمانش به التماس افتادم _بیا برگردیم 🔥سعد!🔥من میترسم! در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه ام صورتش از عرق پُر شده.. و نمیخواست به رخم بکشد به این معرکه آمدم.. که با درماندگی نگاهم کرد.. و شاید اگر آن تماس برقرار نمیشد به هوای عشقش هم که شده برمیگشت، اما نشد! از پشت تلفن برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد.. و دیگر گریه هایم فراموشش شد..که به سمت خیابان به راه افتاد. قدمهایم را دنبالش می کشیدم.. و هنوز سوالم بی پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم _چرا نمیریم خونه خودتون؟ به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا را بهتر بشنوم _خونواده من حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می اومدیم درعا باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید _امشب میریم مسجد العُمَری میمونیم تا صبح! دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡حیدࢪیون♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️اگه صدهزار بار به چهره والدین خود نگاه کنید،یعنی صدهزار بار حج صحیح پای تون نوشته میشه....✌️❤️ قدرشون رو بدونیم💔💫
12.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی نجات جان یک دختربچه از دست ساواک به دست حاج قاسم 📺 نسخه قابل پخش تلویزیونی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🕊 سرِ‌مزار‌شھـید‌جھـٰان‌آرااز‌محمدرضـٰا‌فیلم‌ مـےگرفتم؛🎥 گفت:این‌فیلم‌هـٰا‌روبعـدازشھادتم‌‌پخش‌کن(:💔 من هم‌شروع ‌بـھ‌‌خندیدن‌ڪردم😄 وگفتم حالاڪو‌تا‌شھادت‌چیزۍبگـوانداز‌ت‌باشـھ ڪمے‌شوخۍکـردیم‌و‌بعد‌گفت: اگردمشق‌نشد‌حلب‌شھید‌مےشوم(:♥️🕊- •🌻🔗• محمد رضا دهقان امیری🌙 -یادش‌با‌صلوات🌱 دوست شهیدم😍❤️🦋🕊🥀🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت نه چیزی است که بتوان در مردم دمید که هدایت، موهبتی است خدایی و آنان که در راه خدا بکوشند ‌خدایشان هدایت می‌کند! - شهیدعلیرضا‌حاجی‌بابایی🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برسد به دست آن عزیز دلتنگ 💔 آرزویےکه‌خودم‌دارم‌بخاطرش‌نابودمیشم :) یعنےواقعا‌‌لیاقت‌ندارم !..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─┅═༅‌‌‌‌۞﷽۞༅═┅─ 🍃 اگر فکر میکنی زیادی غرق در گناه شدی😢 و خدا دیگه نمیبینتت و صداتو نمیشنوه و فراموشت کرده.... لطفا دور بزن! خـــ🦋ــداوند توبـــ🍃ــــه کنندگان را دوســــ❤️ــــــت دارد ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خسته از مدرسه بر می‌گشت، وقتی می‌گفتم خسته نباشی، دستانم را می‌بوسيد و در آغوشم می‌گرفت و می‌گفت: مامان خیلی دوستت دارم:) شما از صبح تا حالا زحمت كشيديد، من كه كاری نكردم، از حالا به بعد نوبت من‌ست شما بريد استراحت كنيد! ♥️🌱
~حیدࢪیون🍃
عَجـیب دلَـم‌حـرم‌ِمیخـوآھَـد نگآھـم‌ِبھ‌گُنبـدت‌ِبآشـدو پـروآز‌دلَـم‌درصَحـن‌ِوسَرآیَـتِ ومَـن‌ِبآشَـم‌وگریھ‌ھـآی‌ِنـاتَمـامَـمِ . . .‌ツ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #یازدهم _فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با ه
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید _من میخوام برگردم! چند قدم بینمان فاصله نبود.. و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکمتر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را میشنیدم،.. در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و از پشت شیشه گریه میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند.. و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم... 🔥سعد🔥 دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده،.. شانه ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت.. و گلوله طوری شانه ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم... هیاهوی مردم در گوشم میکوبید،. در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه می گوید... بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند.. و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی باحالت تهوع به هوش آمدم.. و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید.. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم،.. زخم شانه‌ام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود... بدنم سُست و سنگین... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد •♡حیدࢪیون♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا