♥️⃟🖇
چہزیباگفتحاجحسینخرازے♥️!'
یادمونباشھ!کہهرچےبراےِخُدا
کوچیکےوافتادگےکنیم
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنھ :)🖇
#شهیدانہ🕊 | #حاجحسینخرازۍ🌿
#مُجٰاهِدِ_زِینَبی
دخترݜدانشگاهشهـید
بهشتـےتهراندرسمیخوانـد،
بہڪسینگفتہبـودڪہدختـر
حاجقاسـماسـت!🍃
استـاددررونـدتحصیلـیشمشڪل
درستڪرد،حاجقاسـموقتـۍ
مطلعشـد،پدرۍراتمـاموڪمـال
اجـراڪردوگفـت:دختـرمبراۍ
حلمشڪلتهمنگویـےڪہ
دختـرمنهستۍ...!
#شهیدانہ🕊
#حاج_قاسم_سلیمانے♥️
💬 #روایتگری
🚶♂باهممےرفتیمبھمحلتولدش!
همھجاࢪانشانماندادوگفت:
اگࢪروز؎آقابھمناجازھبدهنداز
شغلمڪناࢪھبگیࢪمحتمابھࢪوستا
بࢪمےگࢪدمودوبارھ ڪاࢪپدࢪمࢪاانجام مےدهم🌿
پدࢪمڪشاوࢪزبود؛ تماماینبوتھ
هاࢪابادستخودشڪاشت.:)
دوستداࢪمبࢪگࢪدمویڪڪاࢪدرآمدزااز
همینبیابانڪھڪسےبراےآناࢪزشےقائل نیست!بࢪا؎جوانهاےࢪوستامھیاڪنم:)!
#شھیدحاجقاسمسلیمانے↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگترین خنده های قرن♥️🌱
#شهید_محسن_حججی
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #شهید_عباس_دانشگر
#شهید_علی_خلیلی
#شهید_مجید_قربانخانی #شهید_مهدی_بختیاری #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_رسول_خلیلی #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_مسعود_عسگری #شهید_میثم_مدواری #شهید_محمدهادی_امینی #شهید_عبدالمهدی_کاظمی #شهید_حسین_معز_غلامی #شهید_جواد_محمدی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری #شهید_علیرضا_نوری #شهید_محمودرضا_بیضایی
#کلیپ 🎥
~حیدࢪیون🍃
«💛📜»
ـاَزهَمیـنفـٰاصِلِہۍدۅرسَلـٰامَمبِـپَذیـر
ڪِہخَرـٰابِتۅشُدَمخـٰانہِـاَتـآبـٰاد
حُـسِین…!
#اَلسَّلـامُعَلَیڪیـااَبـاعَـبدِاللـہ🕊
#اللّٰھُمعـجللولیڪالفࢪج
•📚❤️•
[ #تیکهکتاب📚 ]
که چی صبح من رو جلوی بچهها ضایع کردی؟
هرچی گفتم بذار یه عکس تکی ازت بگیرم، گفتی
باشه بعداً وقت زیاده، اصلا ازت توقع نداشتم.
یکدفعه پرید صورتم رو بوسید و با خنده گفت:
اصلا ناراحت نشو، فکرش رو هم نکن. من امروز
بعد از ظهر میخوام برم! تعجبم بیشتر شد.گفتم:
خب کِی میخوای تشریف ببری؟ با همان شادی،
دستهایش را به هم مالید و گفت:
- من... امروز... شهیـــــد میشم!
(متن کامل در تصویر)
📔: {دیـــــدم ڪه جانم مــیرود}
[خاطراتـیازشهیـدمصطفـیڪاظمزاده
بـهروایـــتحمیـــــد داود آبـــــادی ]
📱لینکخریدکتابازفروشگاهوصـال ↯
@Vesaal_shop
#سبک_زندگی_با_کتاب 🌱
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
🌿| @Banoyi_dameshgh |🌿
~حیدࢪیون🍃
•📚❤️• [ #تیکهکتاب📚 ] که چی صبح من رو جلوی بچهها ضایع کردی؟ هرچی گفتم بذار یه عکس تکی ازت بگیرم،
این فروشگاه پر از کتاب های بی نظیره دوستان و قابل اعتماد ...
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_بیست_و_دوم 🌈 نرگس: باشه حتمن الان برات پیامک میکنم ،فعلن یاعلی - خدانگهدار
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_بیست_و_سوم 🌈
آقا رضا: وسیله های بازی رو واسه بچه ها آوردیم کجا بزاریم
نرگس: عع قربون دستت ببر داخل سالن بزار ،الان چند نفرو میفرستم بیان کمکت
آقا رضا: باشه،فعلن با اجازه
- به سلامت
- نرگسی ،منم برم ،مثل اینکه سرت شلوغه
نرگس: کجا میخوای بری،بمون یه کم ازت بیگاری بکشم بعد برو
- از همین الان رییس بازیت شروعشد که
با نرگس رفتیم سمت سالن ،چند تا خانم هم اونجا بودن
نرگس: سلام بچه ها معرفی میکنم رها جون دوستم
رها جون ،زهرا خانم،مریم خانم،اعظم خانم از بهترین همکارام
با خانوما احوالپرسی کردم
نرگس: خوب بچه ها ،اینا رو ببرین داخل چند تا اتاق بزارین مرتب کنین واسه بازی بچه ها
نزدیکای ظهر بود که کارا تمام شد
صدای اذان کل کانون شنیده میشد
به اتفاق نرگس و خانمهای دیگه رفتیم سمت نماز خونه و نماز خوندیم
بعد از نماز به اصرار نرگس ناهارو پیشش خوردم و خداحافظی کردم
از کانون زدم بیرون که آقا رضا رو دیدم
نزدیک هم شدیم ،برای چند ثانیه چشماش دوخته بود به صورتم ،
چادرمو گذاشتم روی صورتم،تا رد پنجه ها کمتر دیده بشه
- با اجازه تون
آقا رضا: اگع بخواین میرسونمتون؟
- نه خیلی ممنون جایی کار دارم
آقا رضا: پس در امان خدا
رفتم سمت بازار و برای خودم یه سجاده با یه چادر نماز سفید با گلای صورتی خریدم47
دیگه هوا کم کم تاریک شده بود
رسیدم خونه
وارد خونه شدم
از پله ها خواستم برمبالا که چشمم به پیانو گوشه سالن افتاد
رفتم سمت پیانو
روی صندلی نشستم و شروع کردن یه نواختن
نمیدونستم چند وقت بود که لمسش نکرده بودم
مامان و هانا یا شنیدن صدای پیانو اومدن پایین
یه نگاهی به مامان کردم
-مامان جون، میشه این پیانو رو ببرم جایی؟
مامان: این پیانو رو بابات برات خریده هیچ کسم به غیر از تو پیانو زدن بلد نیست ،حالا کجا میخوای ببری؟
- یه کانونی هست ،مخصوص بچه هایی که یه کم مشکل دارن ،میخوام ببرم واسشون پیانو بزنم
مامان: باشه میتونی ببری؟
- دستتون درد نکنه
مامان: راستی ،ما امشب داریم میریم خونه همکار بابات ،بهتره که تو ،خونه باشی!
- چشم
صبح زود بیدار شدم و رفتم پیانو رو جمع کردم
مامان اومد سمتم: رها جان با ماشین من برو ،سویچ رو میز ناهارخوریه
- قربونتون برم که اینقدر ماهین ، دیشب خوش گذشت ؟
مامان : نه بابا چه خوشی ،زن عموت هر چی تیکه بود بارمون کرد ،میخواستم خفش کنم
الان واقعن خوشحالم که با نوید ازدواج نکردی ،معلوم نبود ،زن عموت تو زندیگت چه دخالتایی که نمیکرد
- مامان قشنگم ،به این چیزای بی اهمیت فکر نکن
مامان: مگه میشه فکر نکرد،تا برسیم خونه ،بابات صدتا فوحش نثارم کرد با این بچه تربیت کردنم
) رفتم صورتشو بوسیدم (: الهی قربونتون برم ،مگه ما چمونه
یکی از یکی خل تر
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
~حیدࢪیون🍃
#تسبیح_فیروزه_ای #پارت_بیست_و_سوم 🌈 آقا رضا: وسیله های بازی رو واسه بچه ها آوردیم کجا بزاریم نرگس:
#تسبیح_فیروزه_ای
#پارت_بیست_و_چهارم 🌈
مامان: اره ولا ،خل نبودی که الان سر خونه زندگیت بودی که
- من برم دیگه ،میخوام بچه ها رو سورپرایز کنم
مامان: برو عزیزم
سوار ماشین شدم و سمت کانون حرکت کردم
رسیدم به کانون ،از ماشین پیاده شدم ،نگهبان و صدا زدم ،ازش کمک گرفتم ،پیانو رو بردیم داخل
سالن بزرگ همایش گذاشتیم وسط سکو
رفتم سمت دفتر ،درو باز کردم
- سلاااام بر بانویی گرامی
نرگس: سلام ،صبح بخیر
- پاشو همرام بیا
نرگس : کجا؟
- بیا بهت میگم
با هم رفتیم سمت سالن
دستمو گذاشتم روی چشمای نرگس
نرگس: چیکار میکنی دیونه
- همینجوری برو جلو
نرگس: خدا نکشتت با این کارات ،الان یکی و منو با توی خل ببینه ،تمام ابهت مو از دست میدم
- بریم بابا ،بیخیال
رسیدیم نزدیک سکو ،دستامو برداشتم
نرگس: این چیه ؟
- فک کنم زمان ما بهش میگفتن پیانو
نرگس: میدونم ، اینجا چیکار میکنه ؟
- دیروز که بچه ها داشتن میخوندن ،فک کردم یه چیزی کمه ،اونم آهنگ بود که بهشون انرژی بده واسه خوندن
نرگس: چه فکر خوبی کردی! آفرین49
- خواهش میکنم
خوب حالا برو بچه ها رو بیار
نرگس: باشه
منم تا رفتن نرگس ،وسیله ها رو آماده کردم ،یه صندلی هم گذاشتم روبه روی پیانو ،روش نشستم
بچه ها وارد سالن شدن
با دیدن پیانو اومدن نزدیک تر
- سلام عزیزای من خوبین ؟
نرگس: بچه ها ،رها جون براتون میخواد آهنگ بزنه ،تا شما بخونین
بچه ها با خوشحالی همه هورااا میکشیدن
نرگس: زهرا خانم بچه ها رو مرتب کن
زهرا خانم: چشم
- اول صبر کنین آهنگ و بزنم ،بعد که خوب شنیدین از اول باهم میخونیم
شروع کردم به پیانو زدن ،ذوق و خوشحالی رو تو چشماشون میدیدم ،اشک تو چشمام جمع شده بود
بعد از تمام شدن آهنگ از بچه خواستم بخونن
منم با آهنگ همراهیشون میکردم
بعد از تمام شدن آهنگ همه با خوشحالی میپریدن هوا و دست میزدن
نرگس: واااییی رها ،فکرشو نمیکردم اینقدر تاثیر داشته باشه
ممنونم که کمک کردی
- خواهش میکنم
به همراه نرگس رفتم داخل دفتر نشستیم
نرگس: خوب خانم معلم ،از کی قرار داد ببندیم
- یعنی چی؟
نرگس: خوب واسه آهنگ زدن واسه بچه ها، بیا همینجا کار کن ،حقوق هم میدیم بهت
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه باقری
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
@Banoyi_dameshgh
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
استاد شهید مرتضی مطهری:
حجاب نھ تنها یڪ پوشش دینۍ، بلڪہ فࢪصتۍ بࢪای خویشتن شناسی ، خودیابۍ،بھࢪورۍ ســࢪمایھ هاۍ خدادادۍ،خود سازۍࢪهیدن از پدیده ۍبا خودبیگانـــگۍووسوسـہ هاۍ شیطانۍ،نیڪ اندیشۍ، تامین سلامت جسمۍ،ذخیࢪه ســازۍنیـــࢪوهاۍ انسانۍ وحفظ روح مࢪوت مردانگـــــۍ انسانیت شرافت دࢪ زن ومࢪد مسلمان واحیاۍ ارزشهاۍ متعالی است.
چهل چراغ حڪمت
دفتـــــࢪ۳۷
صفحه ۹۱
#پویش_حجاب_فاطمے
#حیدریون