فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🔅
#مهدوی‼️
❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
☀
@Banoyi_dameshgh
💠 #مدیر
❤️ #جانم_امام_زمانم
☀️ای آفتاب زهرا عَجّل علی ظهورک
تنهای شهر و صحرا، عجّل علی ظهورک
گم گشته وجودی، هم غیب و هم شهودی
در دیده و دل ما، عجّل علی ظهورک
💔بی تو غریب، قرآن، بی تو اسیر،عترت
نه طاقتی نه صبری،تا چند پشت ابری؟
🌸 صلی الله علیک یا بقیةالله الاعظم
❣ اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••❀
💠 #مدیࢪ
در آزادشهر مازندران،کمی دورتر از روستای"توران ترک" و نرسیده به روستای "توران فارس"،در میان قبرستانی خاموش،مقبره چند شهید به چشم می خورد.
روی سنگ یکی از مقبره ها ،چند عبارت ساده حکاکی شده است:
🌹"بسیجی شهید علی غفاری.محل شهادت موسیان"🌹
و این جملات هم در انتها به چشم می خورد:
"مانند گل سرخ🌹 به دنیا آمدی،همچون گل سرخ 🌹زیستی و در خون سرخ غلتیدی....راه سرخت را ادامه خواهیم داد."
صفحات ۷۵ و ۷۶ کتاب "فرمانده من"
❀••┈••❈✿♥️✿❈••┈••
☀
@Banoyi_dameshgh
💠 #مدیر
🌱🦋🌱
تلـــــنگࢪ✨
◀️کاش در صحرای محشر
وقتی خدا پرسید⁉️
⬅️بنده ی من روزگارت را چگونه گذراندی⁉️
⚜مهدی فاطمه(عج) برخیزدوبگوید ⏬
👈منتظࢪ من بود...🥀
~حیدࢪیون🍃
#رایحہ_ے_محراب #قسمت_سوم #عطر_مریم #بخش_سوم . نفس عمیقے ڪشیدم و بہ آبنما خیرہ شدم. پس واقعا خبرهایے
#رایحہ_ے_محراب
#قسمت_سوم
#عطر_مریم
#بخش_چهارم
.
صورتش در هم رفت اما حتے آہ ڪوچڪے نڪشید.
ریحانہ بغ ڪردہ بالاے سرمان ایستادہ بود و با استرس بہ صورت محراب و دست هاے من خیرہ شدہ بود،سرے تڪان دادم و بہ شوخے گفتم:تو چرا بالا سر ما بغض ڪردے؟! هنوز ڪہ نمردہ زندہ س!
دستمال را از زیر بینے اش برداشتم و دوبارہ داخل ظرف آب فرو بردم.
زبان محراب خواست نیشم بزند:واقعا برازندتہ دڪتر بشے! مریض زیر دستت زندہ نمیمونہ!
خندیدم:دقیقا!
با وسواس اطراف بینے اش را تمیز ڪردم.
_بدجایے نشستے پسر حاج باقر! ڪاش قدم رنجہ میڪردے میرفتیم پذیرایے!
_راحتم!
نفسم را بیرون دادم:باشہ! سرتو صاف نگہ دار پیشونے تو ببینم!
بدون حرف سرش را صاف نگہ داشت،با دقت بہ پیشانے اش نگہ ڪردم میخواستم زخمش را خوب ببینم اما میدانستم اگر دستم ثانیہ اے با پوستش برخورد ڪند قلمش خواهد ڪرد!
بہ قول خالہ ماہ گل از بس با حجب و حیا بود و روے محرم و نامحرم حساس!
با دقت بہ زخم پیشانے اش خیرہ شدہ بودم و در همان حین روے پنبہ بتادین میزدم.
پنبہ را آرام روے زخمش گذاشتم و بے اختیار از سر حواس پرتے "آقا" را از ڪنار اسمش برداشتم!
_محراب! فڪ ڪنم زخم پیشونیت عمیقہ باید برے درمانگاه. این زخمے ڪہ من مے بینم بخیہ میخواد!
لرزش صورتش را احساس ڪردم و نگاہ هاج و واجش را!
مردمڪ چشم هایش میخ دهانم بودند،تا نگاهش ڪردم سرش را پایین انداخت.
گردن و گونہ هایش سرخ شدہ بودند،خودم را نباختم و با تشر گفتم:مگہ نگفتم سرتو صاف نگہ دار؟!
سرش را بلند ڪرد اما چشم هایش را نہ!
نگاهے بہ ریحانہ انداخت و گفت:میشہ برام یہ لیوان آب بیارے؟!
ریحانہ سریع بلند شد و بہ سمت خانہ رفت.چشم هایش را بہ دستم دوخت.
_فڪ ڪنم بعضے وقتا نمیدونے دارے چے ڪار میڪنے!
متعجب پرسیدم:یعنے چے؟!
لبخند زد،از آن لبخندهایے ڪہ تحویل خالہ ماہ گل و مامان فهیم و ریحانہ میداد!
از آن لبخندهایے ڪہ تا بہ آن روز هیچ گاہ بہ رویم نپاشیدہ بود!
_هیچے!
از گنگ صحبت ڪردنش خوشم نیامد،پرسیدم:حالا چرا بہ این روز افتادے؟!
چهرہ اش از درد جمع شد.
_هرڪہ او بیدارتر،آگاہ تر
هرڪہ او پردردتر،رخ زرد تر
لبخند شیطنت آمیزے زدم:پس مولانا هم بہ جمع انقلابے خواها پیوستہ!
لبخند ڪجے زد،چشم هایش از همیشہ پر نورتر بود.
_پس خیلے چیزا بلدے!
ابروهایم را بالا دادم.
_چطور؟! نڪنہ میخواے عضو گروهتون بشم؟
لبخندش پر رنگ تر شد:شاید!
با غرور ایستادم و دست هایم را بہ ڪمرم زدم.
_دیدے ازت اعتراف گرفتم؟
گنگ نگاهم ڪرد:چہ اعترافے؟!
_ڪہ میدونم با حاج بابا و عموباقر چے ڪارا میڪنین!
نفسش را بیرون داد:فعلا فڪ ڪن هیچے نمیدونے!
_قول نمیدم!
خواست چیزے بگوید اما پشیمان شد. بعد از ڪمے مڪث زمزمہ ڪرد:پس حسابے باید حواسم بهت باشہ!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🖤⃝⃡🖇️• #مدیࢪ
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
@Banoyi_dameshgh
❥︎--᪥•༻🖤༺•᪥--❥︎
هدایت شده از ناشناسے "حــیــدࢪیــۆن"
سلام رفیق جان 😊
ناشناس آوردیم تا بشنویم صداتونو و جوابتونو بدیم حرف ها و سوالاتتو بگو جواب میدیم :
https://harfeto.timefriend.net/16368004806810
جوابتون و از اینجا بگیرید😊👇👇
@HEYDARIYON3134
#تلنگࢪانھ
•°{🍃🌻}°•
-یعنےمیشہ
امام زمان(عج) باخودکارسبزدوراسممون
خطبکشن؟
بگن
اینمنگہداریمشایدبہدردخورد..
شاید
حسینےشد یہروز
دورگناهروخطکشید🕊
حقیقتاً
‹اعوذباللہمنشرنفسے...↷
#ڪپےباذڪرصلوات
سالگرد شهادت شهید مهدی آنیلی(ادواردو انیلی)
شادی روح شهید آنیلی صلوات
پدر شهید انیلی یکی از ثروتمند ترین مردان جهان بوده است.کارخانه های:فیات-فراری-بنز و ......
و همچنین باشگاه یوونتوس از جمله ثروت افسانه ای آنهاست .
شهید انیلی دکترای تاریخ ادیان را گرفت و کاملا اتفاقی ترجمه انگلیسی قران را در کتابخانه ای دید ، چندین شبانه روز آن را خواند و تحت تاثیر قرار گرفت و به دنبال آن به اسلام و سپس مذهب شیعه روی آورد .
پدرش و وابستگانش از اسلام اوردن او به شدت عصبانی بودند و او را آزار و اذیت می کردند
سرانجام ادواردو به طرز مشکوکی به شهادت رسید .پیکر پاک او را شبانه در زیرپای خارج از شهر پیدا کردند و هرگز مشخص نشد که چه کسانی او را به شهادت رسانده اند .🕊
#شهید_مهدی_انیلی
♥️🦋♥️
@Banoyi_dameshgh
یک شماره بین ۱ تا ۱۸ انتخاب کنید
روی لینک شماره انتخاب شده بزنید
ببینید رفیق شهیدتان کیست و پیامش چیست
و یک صلوات مهمانش کنید❤️
۱. digipostal.ir/cofa3zi
۲. digipostal.ir/cmdgvds
۳. digipostal.ir/cu961hs
۴. digipostal.ir/cabb62c
۵. digipostal.ir/c87kide
۶. digipostal.ir/ceiv42d
۷. digipostal.ir/csenas8
۸. digipostal.ir/cezkkiq
۹. digipostal.ir/c0enl2t
۱۰. digipostal.ir/ck0hv4j
۱۱. digipostal.ir/cfir815
۱۲. digipostal.ir/cjt5fhz
۱۳. digipostal.ir/cwbze98
۱۴. digipostal.ir/cwpcc6j
۱۵. digipostal.ir/cjarjqv
۱۶. digipostal.ir/cpexi3q
۱۷. digipostal.ir/cufmm0j
۱۸. digipostal.ir/c3fxydo
#التماسدعا
#مدیࢪ
☑️سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها تسلیت باد
--------------
🌿 @Banoyi_dameshgh
ز چشمه سار شهادت
وضو گرفته به خون ؛
پیِ نماز به محراب کبریا رفتند ...
#نماز_اول_وقت
#سفارش_یاران_آسمانی
#مدیࢪ
@Banoyi_dameshgh
*چہ حیف شد،نشد آخر بہ دلبرش برسد*
*دوباره باز بہ وصل برادرش برسد*
*بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم*
*شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد*
#مدیر
اللهم عجل الولیک الفرج🎗
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
→→ @Banoyi_dameshgh
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
معرفی شهید😉☺️
وی در خانوادهای فرهنگی بزرگ شد و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قران آشنا میشدند و علاقه زیاد و ارتباط عمیق شهید محمد حسین یوسف الهی با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران داشته است.
شهید محمد حسین یوسف الهی در زمان جنگ ایران و عراق در لشکر ۴۱ ثارالله و در واحد اطلاعات و عملیات مشغول به فعالیت و بعدها نیز به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد.
این شهید بزرگوار در طول جنگ تحمیلی، پنج مرتبه به شدت مجروح شد و در نهایت در عملیات والفجر هشت در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیمارستان لبافی نژاد شهر تهران به شهادت رسید.
خصوصیات شهید محمد حسین یوسف الهی
همرزمان این شهید بزرگوار میگویند؛ حسین از عرفای جبهه بود و زیباترین نماز شب را میخواند، ولی کسی او را نمیدید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهامهایی که به او میشد، حل میکرد به مرحله یقین رسیده بود و پردههای حجاب را کنار زده بود.
شهید محمد حسین یوسف الهی را عارفی میدانند که مراتب کمال الی الله را طی کرده است و کمتر رزمندهای است که روزگاری چند با محمدحسین زیسته باشد، اما خاطرهای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.
وی مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده امام خمینی (ره)، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرتزده قطرهای از دریای بیانتهای خود کردند.
خاطرات سردار سلیمانی درباره شهید محمد حسین یوسف الهی
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی اینچنین گفته است که؛ هنگامی که آنها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر هشت دست به حمله شیمیایی میزند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید.
او در ادامه و در توصیف این شهید گفت که دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید.
طبق نقل قولی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وی اینچنین گفته است که؛ دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید.
سردار شهید سپهبد سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار میگوید: یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم. چندتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود واز طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود.
من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیتآمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد. گفت: برای چی؟ گفتم:، چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شدهای. در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق میکنه واز همه سختتر است. موفق میشویم!
حسین خندهای کرد و با همان تکهکلام همیشگیاش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
میدانستم که او بیحساب حرفی را نمیزند. حتما از طریقی چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد.
گفتم: یعنی چه از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب (س). دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چهکار داری. فقط بدان بی بی به گفت که شما دراین عملیات پیروزخواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم.
هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد. نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود.
همان طور که گفتم همیشه به حرفی که میزد. ایمان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود؛ و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.
#خادمحیدر4
بچه بود👧🏻چادر•°{🖤}°•سر می کرد.همه گفتند:
بچه است نمی فهمد...😶
بزرگتر شد👩🏻
بازهم چادر•°{🖤}°• بر سر داشت ...
همه گفتند:مادرش🧕🏻 مجبورش می کند...
ازدواج کرد👰 باز هم چـادر
•°{🖤}°•برسر داشت...😋
بازهم همه گفتند:
از ترس😥 همسرش🧔🏻
چـادر•°{🖤}°• سر میکند ...
همیشه دنبال دلیلی براے تخریبش بودند...😒💔
ولے☝️ هیچ گاه نفهمیدند :
{عاشـ♥️ـق استـ}
عـاشــق حجاب حضرت مـ💚ــادر (س)
نفهمیدند تمام عمرش را وقف این عشــــــق کرد...😍
چـادر •°{🖤}°• همان حـجابی⚫️ بود که
پشت در🚪 سوخـــت🔥.
اما از سرحضرت زهرا{ســ💚}نیفتــــاد...
:
#خادمحیدر4
°•🖤⃝⃡❥•°
باباشمیگهدخترمروسریتوبڪشجلو
نمیدونهچطوریدادبزنهکهتوچیکارهای
ولۍدوستپسرشکههمینحرفوبزنه
قربونصدقهاشمیرهکهممنونروم
غیرتۍمیشۍآقایی🤢!
پسرمردمیـاپدرت¿/:
#تباهیات
#خادمحیدر4
- بسمربشھداء !'🌱
🔺 نوشته بود دوست دارم در منتهای بیکسی باشم، در منتهای گمنامی
دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانه روز بماند❗️
🔹 دوست دارم...
همه اینها را دوست دارم زیرا:
نمیخواهم فردای قیامت که حضرت زهرا(س) برای شفاعت امت پدرش میآیند من با این جسمِ کم ارزش خود سالم حاضر باشم.😔
👤 شهید مدافع حرم نوید صفری
#شهیدانه❤️
#خادمحیدر4
•حاجقاسمیهجاییمیگن:
•حتیاگهیهدرصداحتمالبدیکه
•یهنفریهروزیبرگردهوتوبهکنه
•حقنداریراجبشقضاوتکنی:|🖐🏽
🚓⃟🔗¦⇢ #شهدایی
🚓⃟🔗¦⇢ #مدیࢪ
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh