•♥️
بهڪورۍچشممنافقینڪوردل
وهمـهدشمنانانقلاب،
پاۍرهبرۍبصیر،فرزانهومحبوبمان
تاآخـرینقطرهۍخونهستیم
وتنہامنتظریڪاشاره ..!😌☝️🏽
#حضࢪتآقـا
~حیدࢪیون🍃
💌 #شھیدانہ
یڪبارڪہجلوےدوستانمقیافہ
گرفتہبودم😌ابراهیمڪنارمآمدو
آرامگفت:نعمتےڪہخداوندبہتو
دادهبہرخدیگراننڪش..!
↵شَھیـدابـراهـیـمهــادی••
❤️
ذِڪرروزِپـنجشَنـبـھ
لـآاِلہاِلااللّٰـہالْمـلکُالْحَـقُّالمُبـین! خُـدآیۍجزآنخُـدآ؎یِڪتاڪہسُلطآنحَـقو
آشڪاراَسـتنَخوآهـدبُـود..
~حیدࢪیون🍃
❝
خوبانِروزگارمسلمانزینباَند ،
دیوانہۍِحُسینمُوپریشانزینباَند؛
آنانکھخاكرابھنظرکیمیاکنند ،
حتماکنیزوپیرغلامانزینباَند🥀'!
-کُلنٰافِدٰاڪْیٰازِینَبْﷺ✋🏽'
ـــــــــــ
-پنجشنبهویادشهداءباصلوات
«اَللّهُمَّصَلِّعَلۍمُحَمَّدِوَآلِمُحَمَّد
وَعَجِّلفَرَجَهُم🌱»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•<☘>•
ضامن آهو...❤️
قبلہ عالمے...❤️
بطری وقتی پُره و میخوای خالی کنی
خَمِش میکنی دیگه!
دلِ آدمَم همینطوره؛ بعضی وقتها از
غم، حرف و طعنه دیگران پُر میشه.
خدا میگه ما میدونیم و اطلاع داریم
دلت میگیره به خاطر حرفهایی که
میزنند . .
پس سرت رو بـه سجده بگذار و خدا
رو تسبیح کن🙇🏻♂🌱
_ از شیخرجبعلےخیاط
#امام_رضا
💗••
تواینزمونہچشمپاڪڪہسھلہ!!!
گوشےپاڪڪمپیدامیشہ
چشمےڪہقرارهیوسـفزهـراروببینہ
حیفنیستحـرامببینہ💔
ولےبعضیاموندمشونگرمباگوشے
همچشمشونروپاڪنگہمیدارن:)
"گوشےتوپاڪنگہداررفیق"
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #پنجاه_وهشت تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم.. که آنهم مادر
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #پنجاه_ونه
خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد
_بفرمایید!
شش ماه بود سعد🔥 غذای آماده از بیرون میخرید..
و عطر دستپخت او🌺 مثل رایحه دستان #مادرم بود..
که دخترانه پای سفره نشستم..
و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت...
مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق #میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد...
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد
_خواهرم!
نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد..
که #سربه_زیر زمزمه کرد
_من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!
و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت
_شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!
از پژواک پریشانی اش #ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام #نشده..
و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم...
و از طنین تکبیرش✨ بیدار شدم...
هنگامه سحر رسیده..
و من دیگر #زینب بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨
سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم...
و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از #شرم و #وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید...
نمازم که تمام شد...
از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
در آرامش این خانه دلم میخواست...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #پنجاه_ونه خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد _بفرمایی
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #شصت
دلم میخواست دوباره بخوابم..
اما #دردپهلو امانم را بریده.. و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم...
آفتاب بالا آمده.. ☀️
و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی اختیار گریه میکردم..
که دوباره در حیاط به هم خورد..
و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید
_مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد..
و صدای مادر مصطفی را شنیدم
_بیداری دخترم؟
شالم را با یک دست مرتب کردم و تا
خواستم بلند شوم،..
در اتاق باز شد...
خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید..
که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی صبرش تمام شده بود
که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند
_میتونم بیام تو؟
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم
_بفرمایید!
و او بلافاصله داخل اتاق شد...
دل زن پیش من مانده..
و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده.. که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت...
مصطفی #مقابل_در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد..
و دل من در قفس سینه بال بال میزد.. که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید
_شما شوهرتون رو دوست دارید؟
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید.. و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم
_ازش خبری دارید؟
از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه هایم شک کرده..
و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد
_دوسش دارید؟
دیگر درد پهلو...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر چه سنگین است😢😢
خبرپراز درد است😢😢
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷حیدریون
↻🔗🖤••||
بحرانندیدنتراچهڪنم؟
جوابدلتنگراچهدهم؟
باسیزدهدیچهڪنم؟! (:
🖤⃟🔗| #شهیدانہ
🖤⃟🔗| #ښڔڋآڔ
﹝ @Banoyi_dameshgh🕊﹞
#تلنگر :)
••↻
یهروزلباسِتنگ ...
یهروزلباسِگشـاد ...
یهروزلباسِڪوتـاه ...
یهروزلباسَبلند ...
یهروزلباسِتیره ...
یهروزلباسِشاد ...
یهروزلباسِپاره ...
هیرفتیمدنبالِمدڪهیهوقت
بھموننگنعقبموندھ❗️
رفتیمدنبالسِتڪردنڪه
بشیمشیڪتریــنآدمِدنیا :|
یهوقتبهخودتمیایمیبینی
باشیطونستشدے !!!
« ســـورهاعـــرافآیــھ²⁶ »
وَلِبٰـــــاسُاَلتَّقْــــوىٰذٰلِكَخَیْــــرٌ
بھترینلباس؛لباسِتقواست (:
#وقتشھکھبیداࢪشویم 🙂
˹ @Banoyi_dameshgh˼
سلام دوست عزیز می خواستم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ☺️✋
دنبال یک کانال می گردی که جوک های خفن بزاره خوب بهت تبریک می گم چون پیدا کردی دل درد می گیری از خنده😂😂😂😂😂
بیا تو خودت ببین بد بود بیا بیرون
.🌸@CottageLaugh🌸
🌾🔅🍁
سال اول دبیرستان بود. هر روز صبح با هم کلاسیهایش می رفت دبیرستان،
یک روز صبح زنگ در خانه را زدند، گفتم دوستانت آمدند دنبالت
گفت بگویید آنها بروند، دیگر نمیخواهم با آنها بروم آنها توی خیابان چشمشان دنبال دخترهای مردم است .
شهید محمدتقی مجتهد زاده (سمت چپ)
#غیرت
✍️بیداری ملت
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷حیدریون
کلام شهید... 💌
اگه تو هر کاری حکمت خدا رو در نظر بگیریم.
دیگه ناراحت نمیشیم...☺️🌱
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#شهیدمدافعحرم🕊
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷حیدریون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
شهدا خیلی انسانهای تیزهوش و با ذکاوتی هستند، دلیلش هم همین پیروزی و بُرندگی و برُد از صحنه ی دنیاست. این نشانه ی تیزهوشی است.
ذکاوت این است که من چگونه بین دنیا و آخرت ابدی، بتوانم برنده ی آخرت ابدی بشوم.
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
🌷حیدریون
~حیدࢪیون🍃
↻🔗🌹••||
يَامَنْإِلَيْهِيَلْجَأُالْمُتَحَيِّرُونَ
ا؎آغوشگرمتپذیرآۍهرچہ
درماندھدلشڪستہ...シ❁!
#آیه_گرافی
↻📕📍••||
خدامیدونہدلتنگیمآقا
خیلےوقتہنرفتیمڪربلا...💔
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله
#شبجمعسهوایتنکنممیمیرم
🖍⃟📕¦⇢ #استوࢪے📽
🖍⃟📕¦⇢ #حیدࢪیوݩ
~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #شصت دلم میخواست دوباره بخوابم.. اما #دردپهلو امانم را ب
🍃
📖🍃
🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ #شصت_ویک
دیگر درد پهلو فراموشم شده..
و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای آواره شدن پیشدستی کردم...
_من امروز از اینجا میرم!
چشمانش درهم شکست..
و من دیگر نمیخواستم اسیر سعد شوم که با بغضی #مظلومانه قسمش دادم
_تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم..
و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید
_کجا میخواید برید؟
شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست..
و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید
_من کی از رفتن حرف زدم؟از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند
و صدایش به سختی شنیده شد..
_من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به همسرتون دارید...همین!
پیشانی ام از شرم نم زد و او بی توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد
_میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!
انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود.. و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت..
_صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت...گفت دیشب بچه ها خروجی داریا به سمت حمص یه #جنازه پیداکردن.
با هر کلمه...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂