🍓 رمان نرگس و لاله🍓
#پارت_27
خانم ها خندیدند و گفتند : حالا با التماس مامانش و پول باباش یه ترم نمره ی خوب آورده فکر کرده ماری کوریه .😏
مامان ها دست بچه هایشان را گرفتند و گفتند : تا وقتی لاله بخواد این شکلی باشه حق ندارید حتی باهاش حرف بزنید چه برسه به بازی .
بچه ها لاله را دوست داشتند و به همین خاطر به مامان ها اعتراض کردند🗣یکی از مادرها به دخترش گفت : اگه به حرفم گوش نکنی از پول تو جیبی خبری نیست !
آن یکی مامان به دخترش گفت : اون لباس عروس رو که دوست داشتی برات نمیگیرم☝️
خلاصه مادرها با تهدید بچه هایشان را از کنار لاله بردند ...
لاله بغض کرده بود و تنها یک گوشه از سالن روی یک صندلی نشست👩🦼تمام مدت مهمانی بچه ها را میدید که باهم میگفتند و میخندیدند و بازی میکردند ، لاله دلش آب شده بود ، او هم دوست داشت با دوستانش حرف بزند و بازی کند ؛ اما اجازه نداشت🤧
یک لحظه خواست حجابش را کنار بگذارد پیش بچه ها برود این جوری هم مجبور نبود تنها یک گوشه بنشیند و هم میتوانست با بچه ها حسابی خوش بگذراند😇 ضمنا آخر شب هم وقتی به خانه می رفتند بابا و مامانش دعوایش نمیکردند😃 اما درست لحظه ای که میخواست که این کار را انجام دهد صدای خانمی را از پشت سرش شنید که میگفت...
ادامه دارد...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🦄 نرگس و لاله 🦄 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr