💜 رمان نرگس و لاله 💜
#پارت_28
صدای خانمی را شنید که میگفت : دختر گلم ، ماه آسمون ، چرا تنها نشستی؟🌚
لاله به پشت سر نگاه کرد . صدای یکی از پیش خدمت ها بود که با لبخند به لاله نگاه کرد🤤🌷
لاله وقتی لباس کار آن خانم را دید متوجه شغلش شد و خوشش نیامد با او حرف بزند ؛ آخر پیش خودش فکر میکرد که چون وضعیت مالیشان خوب است پس از بقیه آدمها بهتر است و در شان خودش نمی دید که با یک آدم فقیر هم کلام بشود ؛ 🍃
به همین دلیل پاسخی به سوال خانم پیش خدمت نداد . اما آن خانم با همان لحن مهربان ادامه داد و گفت : خانوم خونما ، تو امروز به من درس بزرگی دادی😉
از لحاظ سن و سال خیلی از من کوچیک تری ؛ اما مثل یه معلم خوب به من درس زندگی دادی😍👏
آهی کشید و گفت : اگه بچه من هم زنده بود شاید الان هم سن تو بود🥺
لاله از حرف های خانم پیش خدمت تعجب کرده بود🤔
با خودش گفت: .....
ادامه دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍋 نرگس و لاله 🍋 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr