◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
🧊 رمان نرگس و لاله 🧊 #پارت_34 به همین خاطر وقتی او آمد مامان دست هایش را باز کرد و گفت : گل لاله ی
🫐 رمان نرگس و لاله 🫐
#پارت_35
_لاله : پس از این به بعد مهمونی نمیام و تنها توی خونه می مونم. وقتی هم مهمون اومد خونمون ، اگه نامحرم همراهشون بود توی اتاقم می مونم و اگه نامحرم نبود میام پیش مهمونا😪
+ مامان لاله : یعنی تو میخوای با من بجنگی ؟ لاله یعنی تو منو دشمن خودت میدونی ؟ لاله منو نگاه کن😟
توی چشم های لاله اشک جمع شده بود و با گریه گفت ....
_ لاله : نه مامان خوبم . تو دشمن من نیستی😭 من تورو خیلی دوست دارم 😢 چون نمیخوام به خاطر من خجالت بکشی و پیش دوستات و فامیل ناراحت باشی این فکرو کردم🤧!
مامان چند لحظه به لاله و اشکهایش نگاه کرد . اشک های دخترش را پاک کرد و گفت : امشب شب بدیه ، حال هردومون خوب نیست😪
اینجا نمیشه حرف زد .
دیگران دارن بهمون نگاه می کنن . 👁 یه وقت دیگه مفصل باهم صحبت میکنیم .
دخترم دیگه گریه نکن🥲
من میدونم که تو من و باباتو خیلی دوست داری ، میخوام بدونی منو بابا هم خیلی تورو دوست داریم ، خیلی بیشتر از اون چیزی که حتی تصورشو بکنی😍💝
لاله خوشحال شد ♡ صورتش را روی صورت مادرش گذاشت ...
ادامه دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان ⛱ نرگس و لاله ⛱ به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr