◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
🏖 رمان نرگس و لاله 🏖 #پارت_44 مادر نرگس همچنان مبهوت به مادر لاله نگاه میکرد🥴 چند لحظه سکوت برقرار
🌺 رمان نرگس و لاله 🌺
#پارت_45
_ مادر لاله : هر چند میدونم خودت رو به بی خبری میزنی ؛ اما باشه ، الآن روشنتون میکنم☝️🏻اینکه شما تعیین میکنید پوشش دختر من چی باشه فضولی و نسخه پیچیدن نیست؟🤨 اینکه با حرفاتون دختر من رو گول میزنید و هر روز یه ادا بهش یاد میدید این ورود به حریم شخصی نیست؟😤 ما اگه میخواستیم دخترمون این ریختی باشه خودمون این مسائل رو به بچه مون یاد میدادیم و نیازی به شما نداشتیم🤦♀ ما اگه میخواستیم برای دخترمون چادر و ساق دست و چه میدونم از این آت و آشغالا میخریدیم . ما آدم های گدا گشنه ای نیستیم که نیاز به چادر صدقه ای شما داشته باشیم😏
مادر نرگس تازه متوجه موضوع و دلیل عصبانیت مادر لاله شده بود🤭
با لبخندی سعی در آرام کردن مادر لاله داشت.😮💨
با حوصله و متانت گفت :
+ مادر نرگس : خانم اجازه بدید براتون توضیح بدم😊
_ مادر لاله : من احتیاجی به توضیح های شما ندارم ! لطفا دیگه کاری به دختر من نداشته باشید و گرنه باهاتون برخورد سختی میکنم🙅♀ امروز باهاتون نرم برخورد کردم ولی بعد از این باهاتون برخورد سختی میکنم!!
این اخطار منو جدی بگیرید☝️🏻
ادامه دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 💞 نرگس و لاله 💞 به کانال زیر بپیوندید🥺👇🏻
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr