🍂💜 رمان نرگس و لاله💜🍂
#پارت_46
+ مادر نرگس : خدای من شما دارید من رو تهدید میکنید؟😅
من فکر میکردم مهمون شما هستم و خودم رو برای آشنایی با یک دوست خوب آماده کرده بودم🙂 راستش اصلا تصور چنین برخوردی رو نداشتم😔
_ مادر لاله : خانم هر چی رو که باید میگفتم ، گفتم و چیزی رو که شما باید میشنیدید ، شنیدید🦻 نیازی به گفتوگوی بیشتر نمیبینم😒
+ مادر نرگس : بله ، من حرف های شما رو شنیدم ؛ اما شما حرف های من رو نشنیدید ! من این حق رو برای خودم قائلم که برای شما نکاتی رو توضیح بدم و قضاوت رو به خودتون واگذار کنم🙂 پس لطفا چند لحظه تحمل کنید و به صحبت های من گوش کنید همینطور که من به صحبت های شما گوش دادم💖
مامان لاله سکوت کرد و چیزی نگفت .......
مادر نرگس وقتی سکوت مادر لاله را دید صحبت هایش را ادامه داد :
+ مادر نرگس : اول درباره ی چادر دخترخانمتون ، ایشون برای جشن تولدشون دختر من نرگس رو دعوت کرده بودن✉️
توی این مواقع رسم هستش که مهمونا با خودشون کادو میارن🎁 و سعی میکنن با کادوهاشون اون شخص رو خوشحال کنن😍
نرگس هم همین فکرو داشت ؛ چون لاله جون از چادر نرگس خوشش آمده بود ما تصمیم گرفتیم یه چادر هدیه بدیم بدون هیچ فکر خبیثانه ای .......
ادامه دارد ...
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🎀 نرگس و لاله 🎀 به کانال زیر بپیوندید🥺👇🏻
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr