بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_وشش
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_و_هفت 7⃣3⃣
زینب هل می ڪند و مچ دستت رامیگیرد.
_ داداش چی شد؟
_ چیزی نیست عه! آفتاب زده پس ڪلم همین خـــــواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست..
و بلند میشوی و ازمیز فاصـــــله میگیری.
فاطمـــــه ب من اشاره می ڪند
_ برو دنبالش
ومن هم ازخدا خـــــواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی
_ چرااومدی؟...چیزی نیست ڪه!چرااینقد گُندش می ڪنید!؟
_ این دومین باره!
_ خب باشه!طبیعیه عزیزم
می ایستم #عزیزم؟ این اولیـــــن باری است ڪ این ڪلمه رامیگویی.☺️
_ ڪجاش طبیعیه!
_ خب وقتی تو آفتاب زیاد باشی خون دماغ میشی..
مسیر نگاهت رادنبال می ڪنم.سمت سرویس بهداشتی!...
_ دیگه دستمــال نمیخـــــوای؟
_ ن همرام دارم.
و قدمهایت رابلند ترمی ڪنی...
پدرم فنجـ☕️ــــان چایش راروی میز میگذارد و روزنامه ای ڪ دردستش است را ورق میزند.من هم باحرص شیرینی هایی ڪ مادرم عصـــــر پخته را یڪی یڪی میبلـــــعم!مادرم نگاهم می ڪند و میگوید
_ بیچاره ی گشنه!نخورده ای مگه دختر! آرووووم تر...
_ قربون دست پخت مامان شم ڪه نمیشه آروم خوردش...
پدرم اززیر عینڪ نگاهی ب مادرم می ڪند
_ مریم؟ نظرت راجب ی مسافرت چیه؟
_ مسافرت؟ الان؟
_ آره! ی چندوقته دلم میخـــــواد بریم مشهد...
دلموووون وامیشه!
مادرم درلحظه بغض می ڪند
_ مشهد؟....آره! ی ساله نرفتیم
_ ازطرف شرڪت جا میـــــدن ب خانواده ها. گفتم ماهم بریم!
و بعد نگاهش را سمت من میچرخـــــاند
_ ها بابا!؟
پیشنهاد خوبی بود ولی اگرمیرفتیم من چندروزم رااز دست میدادم...ڪلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم!
سرم راتڪان میدهم و شیرینی ڪه دردست دارم را نگاه می ڪنم...
_ هرچی شما بگی بابا😌
_ خب میخـــــوام نظر توروهم بدونم دختر. چون میخـــــواستم اگر موافق باشی ب خانواده آقادومادم بگیم بیان
برق ازسرم میپرد
_ واقعاً..؟
_ آره! جا میدن...گفتم ڪ...
بین حرفش میپرم
_ وای من حسابی موافقم
مادرم صـــــورتش راچنگ میزند
_ زشته دختراینقد ذوق نڪن!
پدرم لبخند ڪمرنگی میزند...
_ پس ڪم ڪم آماده باشید. خودم ب پدرشون زنگ میزنم و میگم....
شیرینی رادردهانم میچـــــپانم و ب اتاقم میروم.دررامیبندم و شروع می ڪنم ب ادا درآوردن و بالا پایین پریدن.مسافرت فرصـــــت خوبی ست برای عاشـــــق ڪردن.خصوصن الان ڪ شیر نر ڪمی آرام شده.
مادرم لیـــــوان شیرڪاڪائو بدست دررا باز می ڪند.نگاهش ب من ڪه می افتد میگوید
_ وا دخترخل شدی؟چرا میرقصی؟
روی تختم میپرم و میخندم
_ آخه خوشاااالم مامان جووونی.
لیـــــوان راروی میزتحریرم میگذارد
_ بیا یادت رفت بقیشو بخوری..
پشتش رامی ڪند ڪ برود و موقـــــع بستن در دستش را ب نشانه خاڪ برسرت بالا می آورد
_ یعنی ...تواون سرت! شوهر ذلیـــــل!
میرود و من تنها میمانم بای عالـــــم تووووو!
مدتی هست ڪ درگیر سوالی شده ام
توچ داری ڪ من اینگونه هوایی شده ام❤❤
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada
#قاب_ماندگار
📜دفترچه وصیت نامه شهید کشف شده در عملیات تفحص شهدا
💐امام خمینی(ره):
این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.
#شبتون_شهدایی
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
❇#تقویم_ابراهیم✔
✍ #امروز
🌹 #جمعه ، مورخ👇
بیستونهم(۲۹)، آذر(۹)، نود و هشت(۹۸)؛ میباشد.
مصادف با:
۲۳ربیعالثانی۱۴۴۱
۲۰دسامبر۲۰۱۹
🔸️ذکر امروز: #صلوات
🔹️حدیث امروز: هر که از نصیحت سر پیچد، هلاک گردد. #امام_علی(ع)
🔸️رویدادهای امروز:
روز تجلیل از مهندس تندگویان
روز شهدای صنعت نفت
🔴۱۲روز تا ولادت حضرت زینب(س)
🔵۲۰روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز
🆔️ @khamenei_shohada
نسل ما . . .
نسل ظهور است اگر ما خواهیم
این زمان فصل حضور است اگر ما خواهیم
گر که آماده شود لشگر حق ، او آید
زین گذر وقت عبور است
اگر ما خواهیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
صبحتون امام زمانی عج
@khamenei_shohada
سلام آقا
پرده از رخسار زیبایت
کدامین جمعه
آقا می گشایی
درد بی درمان ما را
تا به کی
دارو و درمان می نمایی
@khamenei_shohada
#معرفی_شهدا
🔰 #سردار_شهید_علی_خوش_لفظ
8 آبان 1343 در محله کمالآباد همدان و در خانوادهای مذهبی و انقلابی به دنیا آمد.وی از نوجوانی در جبهههای نبرد حضور یافت و در عملیاتهای متعدد شرکت کرد و 11 بار به شدت مجروح و در نهایت شیمیایی شد.😓
🔰 #جانباز #شهید_علی_خوش_لفظ، پس از سالها تحمل درد و رنج، چهارشنبه 29 آذر 96 به درجه رفیع شهادت نائل آمده و به جمع یاران شهیدش پیوست
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا 🔰 #سردار_شهید_علی_خوش_لفظ 8 آبان 1343 در محله کمالآباد همدان و در خانوادهای مذهبی و
#معرفی_کتاب
🔆 #شهید_علی_خوش_لفظ رزمنده و جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس بود که پس از تحمل سالها درد و بیماری ناشی از جنگ تحمیلی به دیدار همرزمان شهیدش پیوست و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
او در عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر ۵، کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشت و سرانجام در عملیات کربلای ۵ بر اثر اصابت تیر به نخاع به درجه جانبازی نائل شد و سالها این درد و رنج را تحمل کرد.
♻️کتاب «وقتی مهتاب گم شد بود» روایتی عاطفی از خاطرات جانباز سرافراز علی خوشلفظ، همرزم حاج احمد متوسلیان است. رهبر معظم انقلاب پس از خواندن کتاب، بر این کتاب تقریظ کردند. ایشان همچنین در دیدارهای مختلف به این کتاب اشاره و از آن تمجید نمودند و دیگران را به خواندن آن توصیه کردند.
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
توجه📣📣📣📣📣
به زودی چالش با جایزه های ویژه در این کانال 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/1561591825Cbbbb3d6ad6
لینک کانال چالش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚امام صادق علیه السلام فرمودند:
به انتظار صدائی باشید که ناگهان از سوی دمشق بهشما خواهد رسید و در آن صدا شما را فرجی بزرگ خواهد بود.
📗غیبت نعمانی، باب ۱۴،ص ۶۶
🌺 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
گزیده ای از زندگینامه : #شهید_محمد_جواد_تندگویان 🔸تاریخ ولادت: ۲۶ خرداد ۱۳۲۹ 🔸محل ولادت: تهران ایر
🔰 بهتر از صد #ژنرال
🔸 یکروزی وزیر نفت ما، شخصا برای بازدید از پالایشگاه وسط جنگ رفت، اسیر شد، یک کلام نگفت و به شهادت رسید!
ژنرالواقعی جنگ تو بودی، بیژن اداتم نمیتونه دربیاره دلاور!
#شهید_محمد_جواد_تندگویان
#وزیر_نفت_دولت_شهید_رجایی
مصطفی ردانی پور.mp3
14.23M
مجموعه #صوتی🔊 8⃣
✨" نیمه پنهان ماه "💫
روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_سی_و_هفت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_سی_و_هشت 8⃣3⃣
.
روی صندلی خشڪ و سرد راه آهن جابجا میشوم و غرولنـــــد می ڪنم.مادرم گوشه چشمی برایم نازڪ می ڪند ڪه:
_ چته ازوقتی نشستی هی غرمیزنی.
پدرم ڪ درحال بازی باگوشی داغون و قدیمی اش است میگوید
_ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خـــــانوووم!
خجـــــالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و ب ورودی ایســـــتگاه نگاه می ڪنم.دلشوره ب جانم افتاده " نڪند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری صـــــورتی رنگم را ب دور انگشتم میپیچم و بازمی ڪنم. شوق عجیـــــبی دارم،ازین ڪ این اولین سفرمان است. طاقت نمی آورم ازجا بلند میشوم ڪ مادرم سریـــــع 🗣میپرسد:
_ ڪجا؟
_ میرم آب بخورم.
_ وا آب ڪ داریم تو ڪیف منه!
_ میدونم! گرم شده! شمـــــا میخورین بیارم؟
_ ن مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من ی لیـــــوان بیار
آهسته چشم میگویم و سمت آب سردڪن میروم اما نگاهم میچرخد درفڪراین ڪ هرلحـــــظه ممڪن است برسید. ب آب سردڪن میرسم ی لیـــــوان ی بارمصرف راپراز آب خنڪ می ڪنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم ب اطراف میگردد ڪ یدفه ب چیزی میخورم و لیـــــوان ازدستم می افتد ..
_ هووی خانوم حواست ڪجاست!؟😕
روبه رو رانگاه می ڪنم مردی قدبلند و چهارشانه باپیرهن جذب ڪ لیـــــوان آب من تمـــــاما خیسش ڪرده بود!بلیط هایی ڪ دردست چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرم را روی صـــــورتم می ڪشم ،خـــــم میشوم و همانطور ڪ لیـــــوان راازروی زمین برمیدارم میگویم:
_ شرمنده!ندیدمتون!
ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم می ڪشد و درحالی ڪ گوشه پیرهنش را تڪان میدهد تاخشڪ شود جواب میدهد:
_ همـــــینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید..
دردلـــــم میگویم خب چیزی نیست ڪ ...خشڪ میشه!
اما فقـــــط میگویم..
_ بازم ببخشید
نگاهم ب خانوم ڪناری اش می افتدڪ آرایش روی صـــــورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتـــــقل می ڪند! خب پس همـــــین!!دلش ازجای دیگر پراست!
سرم راپایین میندازم ڪ ازڪنـــــارش رد شوم ڪ دوباره میگوید
_ چادریین دیگه!ی ببخشید و سرتونو میـــــندازید پایین هری!
عصبی میشوم اما خونسرد فقـــــط برای بارآخر نگاهش می ڪنم
_ درحدخودتون صحبت ڪنید آقا!!😡
صورتش راجمـــــع می ڪند و زیر لب آرام میگوید برو بابا دهاتی!
ازپشت همـــــان لحظه دستی روی شانه اش مینشیند.برمیگردد و با چرخشش فضـــــای پشتش را میبینم.تو!! با لبخند و نگاهی آرام ،تن صدایت را ب حداقل میرسانی...
_ ی چند لحـــــظه !!
مرد شانه اش را ڪنار می ڪشدوبالحن بدی میگوید
_ چندلحـــــظه چی؟حتمن صاحابشی!
_ مگه اسباب بازیه؟...نه آقای عزیزبزارید تو ادبیات ڪمڪ تون ڪنم! خانومم هستن..
_ برو آقا!برو بحد ڪافی اسباب بازی گونی پیچت گنـــــد زد ب اعصــابم...ببین بلیطارو چی ڪار ڪرد!
نگرانی ب جانم می افتد ڪ الان دعوا می شود.اما تو سرد و تلــــخ نگاهت را ب چهره مرد میدوزی.دست راستت رابالا می آوری سمت دڪمه آخر پیرهن مرد نزدیڪ گردنش و دری چشم بهم زدن انگشتت را در فضـــــای خالی بین دودڪمه میبری و بافشار انگشتت دودڪمه اول را میکَنی!!!
مرد شوڪع نگاهت می ڪند.باحفظ خونسردی ات سمت من می آیی و بالبخند معـــــناداری میگویی
_ خـــــاستم بگم این دوتا دڪمه رو ما دهاتیا میبندیم!بهش میگن یقه آخوندی...اینجوری خوشتیپ تری!
این ڪمترین جواب بود برای اون ڪلمه ی گونی پیچت! یاعـــــلی !!☺️
بازوی مرامیگیری و بدنبال خود می ڪشی.مرد عصبی داد میزند وایسا بینم!و سمتمـــــان می اید.باترس آستینت را می ڪشم.
_ علی الان می ڪشتت!
اخم می ڪنی و بلند جوابش را میدهی
_ بهتره نیای! وگرنه باید خودت جوابشون رو بدی
و ب حراست اشاره می ڪنی.
مرد می ایستد و باحرص داد میزند
_ آره اونام ازخودتون!!
میخـــــندی
_ اوهوم! همه دهاتی!!
و پشتت ب اومی ڪنی و دست مرا محڪم میگیری.باتعجب نگاهت می ڪنم.زیر چشمی نگاهم می ڪنی
_ اولن سلام دومن چیـــــع داری قورتم میدی باچشات؟
_ نترسیدی؟ازین ڪ...
_ ازین ڪ بزنه ترشیم ڪنه؟
_ ترشی؟
_ اره دیگه ! مگه منظورت له نیست؟
میخندم.😅
_ آره!ترشی!
_ ن! اینا فقـــــط ادا و صدان!
_ ڪارت زشت نبود؟...این ڪ دڪمشوپاره ڪردی
_ زشت بود!اما اگر خودمو ڪنترل نڪرده بودم .....لااله الا الله...میزدم... فقط بخاطر ی ڪلمش...
دردلم قند آلاسڪا میشود!!چقـــــدر روم حساسی!!!
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@khamenei_shohada
#معرفی_شهدا
#شهید_اسماعیل_خانزاده
در روستای زنگی کلا دابو شهرستان محمودآباد متولد شد و در سن 31 سالگی در 29 آذر ماه همزمان با شب شهادت امام حسن عسگری (ع) در منطقه حلب سوریه در درگیری با اشرار داعش به شهادتــــ🌷ــــــ رسید و از این شهید گرانقدر یک فرزند دختر به نام نرگس به یادگار مانده است.
#سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_اسماعیل_خانزاده در روستای زنگی کلا دابو شهرستان محمودآباد متولد شد و در سن 31 س
#وصیتنامه
شهیدمدافع حرم اسماعیل خانزاده به دخترش🔰
❣ای دختر عزیزم، جگر گوشه بابا ❤️، خیال نکن من بیخیال تو بودم ، بدان که بابا تو را بینهایت دوست داشت😍 اما چه کنم که بر من تکلیف بود و احساس مسئولیت داشتم بابا لحظه ای از یاد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگی در یاد تو خواهم بود🌹 ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود حفظ #حجاب و شعائر دینی کن و اگر روزی حافظ قرآن شدی به یاد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت کن و همچون شب ها که برای من آیه الکرسی می خواندی بیا سر قبر بابا بخوان . 😓
#روحمان_بایادش_شاد
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
@khamenei_shohada
💔غروب #جمعه گذشت و فقط تأسف ماند
💔دوباره قصه یعقوب و هجر یوسف ماند
💔غروب جمعه گذشت و خبر ز یار نشد
💔دعای منتظرین هم اثرگذار نشد
❣اللهم عجل لولیڪ الفرج❣
#شبتون_مهدوی
⚘﷽⚘
#یاصاحب_الزمان_عج...🌼
شنـبہ هاے من، درنبودتو
جمعــہ هایے اند
ڪه فقط اسم دیگرے دارند
لبریز از تڪـرار
پر از ســـردے
وهوای گـریه
این شنبه ها بدون تــو
همیشه جمعـہ اند...😔
🌼 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌼
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
🔰 #معرفی_شهید
▫️متولد 1339/08/09(اصفهان)
▫️تاریخ شهادت : 1360/09/30
▫️محل شهادت : سقز
#شهید_هوشنگ_لهراسبی در سال 1340 در خانواده ای مذهبی قدم به دایره وجود نهاد. ایشان فردی نمونه و با شخصیت بودند ، بسیار سخاوتمند و باهوش بودن و اخلاق مذهبی او جلوه ای خاص داشت. در انجام فرایض دینی اصرار می ورزید و به خاطر تعهد ذاتی خود در مقابله با دشمنان نظام مقدس اسلامی می کوشید تا اینکه در 30/9/60 در جریان درگیری با اشرار ضد انقلاب و گروهک های ضد انقلاب شهد شیرین شهادت را نوشید و عروجی آسمانی یافت
#روحمان_بایادش_شاد
#سالروز_شهادت
@khamenei_shohada
❇#تقویم_ابراهیم✔
✍ #امروز
🌹 #شنبه ، مورخ👇
سیام(۳۰)، آذر(۹)، نود و هشت(۹۸)؛ میباشد.
مصادف با:
۲۴ربیعالثانی۱۴۴۱
۲۱دسامبر۲۰۱۹
🔸️ذکر امروز: #یا_رب_العالمین
🔹️حدیث امروز: هر که در طلب دنیا زیادهروی کند، فقیر از دنیا میرود. #امام_علی(ع)
🔸️رویدادهای امروز:
شب یلدا
🔴۱۱روز تا ولادت حضرت زینب(س)
🔵۱۹روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز
🆔️ @khamenei_shohada
#معرفی_شهید
#شهید_حسین_علی_محمدی، #قائم_مقام_فرمانده_گردان_حمزه_سید_الشهدا(س) لشگر31 عاشورا در سوم بهمن سال 1344 در روستای ولی آباد طارم علیا چشم به جهان گشود.
#وصیتنامه
حسین در وصیت نامه اش نوشت: "وقتی خبر شهادت مرا شنیدید به درگاه خداوند نماز شکر به جای آورید. ازاین رو، پدرش با شنیدن خبر شهادت فرزند پس از زبان آوردن کلمه استرجاع ؛ خدا را شکر کرد از اینکه پسرش به آرزوی خود رسیده است.
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@khamenei_shohada
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهید #شهید_حسین_علی_محمدی، #قائم_مقام_فرمانده_گردان_حمزه_سید_الشهدا(س) لشگر31 عاشورا در سوم ب
#شهادت آرزوی حسین علی محمدی
🌷 صبح روز 30 آذر 1364 حسین برای جایگزینی تعدادی از نیروهای تازه نفس به جای نیروهایی که مدتها بود در پایگاههای کوهستانی مشغول دفاع از مرزهای ایران بودند،حرکت کرد. شب هنگام به روستایی رسیدند، به همراه یک نفر دیگر به داخل روستا رفت تا موضوع را به اطلاع شورای روستا برساند. در همان ابتدای امر متوجه حضور حدود 150 نفر از نیروهای کومله در روستا شد و آنها نیز متوجه حضور نیروهای سپاه شده بودند. حسین علیمحمدی همرزم همراه خود را برای آگاه کردن نیرو ها به طرف آنها فرستاد و خود با شروع درگیری و کشتن چند نفر از آنان، توجه نیروهای کومله را به خود جلب کرد.او در آن درگیری در اثر اصابت گلوله به قلبش به شهادتـــــــ🕊🌷ــــــ رسید،😓
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@khamenei_shohada
❣ #شهید_محسن_فرامرزی از شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) است شهید فرامزری دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق،
دارای سه فرزند به نامهای محمدرضا، فاطمه و محمدطاها و از اعضای تیم حافظت آیتالله امامی کاشانی بود
که سیام آذر سال 94 طی عملیاتی مستشاری در سوریه به درجه رفیع شهادتــــــ🕊🌷ــ نائل آمد
#روحمان_بایادش_شاد
#سالروز_شهادت