eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_دو
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 2⃣4⃣ نعمــت و ڪرم زمین را خیس و معطر می ڪند.. هوا رفته رفته سردتر میشود و تو سربه زیر آرام به هق هق افتاده ای..دستهایم راجــلوی دهانم میگیرم و ها می ڪنم،ڪمی پاهایم را روی زمین تڪان تڪان میدهم.چیزی ب اذان صـــبح نمانده..بادستهای خودم بازوانم را بغـــل میگیرم و بیشتر به تو نزدیڪ میشوم.. چن دقیقه ڪه میگذرد با ڪناره ڪف دستت اشڪ هایت را پاڪ می ڪنی و میخـــندی..😅 _ فڪرشم نمی ڪردم به این راحتی حاضــر شم گریه ڪردنم رو ببینی... نگاهت می ڪنم.پس برایت سخت است مرد بودنت را اشڪ زیر سوال ببرد!؟. ..دستهایت را بهم میمــالی و ڪمی ب خود میلرزی .. _ هوا یهو چقـــد سرد شد!! چرا اذان نمیده..؟ این جمــله ات تمام نشده صدای📣 الله اڪبر در صحن میپیچد..تبسم دل نشینی می ڪنی.. _ مگه داریم ازین بهتر خــدا ؟.. و نگاهت را بمـــن میدوزی.. _ خانوم شما وضـــو داری؟! ... _ اوهوم _ الان بخـــاطر بارون توحیاط صف نمـــاز بسته نمیشه.باید بریم تو رواقا....ازهم جدا شیم.. ڪمی مڪث و حرفت را مزه مزه می ڪنی _ چطوره همینجا بخـــونیم؟😉.... _ اینجا؟..رو زمین؟ ساڪ دستی ڪوچیڪ ت را بالا میآوری،زیپش را باز می ڪنی و چفیه ات را بیرون می ڪشی... _ بیا! سجـــادت خانوم! با شوق نگاهت می ڪنم.دلم نمی آید سرمارا ب رویت بیاورم.گردنم را ڪج می ڪنم و میگویم ـ چشم! همــینجا میخونیم.. توڪمی جلوتو می ایستی و من هــم پشت سرت..عجب جایی نمـــازجماعت میخـــانیم!!! صحن الرضـــاع،باران عشـــــق و سرمایی ڪ سوزشش از گرماست! گرمـــای وجوووود تو! چادرم را روی صـــورتم می ڪشم و اذان و اقامه را آرام آرام میگویم..نگاهم خیره ب چهارخانه های تیره خطـــوط سفید چفیه ی توست..انتـــظارداشتم اذان و اقامه را تو زمزمه ڪنی،اما سڪوتت انتظارم را می شڪند..دستهایم را بالا می آورم تا اقامه ببندم ڪ یدفعه روی شانه هایم سنگینی میخـــابد..گوشه ای از پارچه تیره روی چهره ام راڪنار میزنم. سوئی شرتت راروی شانه هایم انداخـــته ای و روب رویم ایستاده ای.... پس فهمـــیدی سردم شده!فقط خـــواسته بودی وقتی این ڪار راڪنی ڪ من حواسم نیست... دستهایت را بالا میآوری، ڪنارگوشهایت و صدای مردانه ات _ اللـــــه اڪبر... ی لحـــظه اقامه بستن رافراموش می ڪنم و محو ایستادنت مقـــابل خداوند میشوم..سرت را پایین انداختــه ای و باخــواهش و نیاز ڪلمه به ڪلمه سوره ی حمــد را به زبان می آوری..آخر حاجتت را میگیری آقای من! اقامه میبندم.. _ دورڪعت نمـــــاز صبح به اقامه عشــ💖ـق ب قصد قربت...اللــــه اکبر... هوای سرد برایم رفته رفته گرم میشود..لباست گرمای خودرا لمـــس وجودت دارد...میدانم شیرینی این نمـــاز زیر دندانم میرود و دیگر مانند این تڪرار نمیشود..همه حالات بازمزمه تومیگذرد.. رڪعت دوم،بعداز سجده اول و جمـــله ی "استغفرالله ربی و اتوب الیه " دیگر صدایت را نمیشنوم...حتم دارم سجده آخر را میخـــواهی باتمـــام دل و جان بجا بیاوری..سراز مهر برمیدارم و تو هنوز درسجـــده ای...تشهد و سلامم را میدهم و هنوز هم پیشانی ات درحال بوسه ب خاڪ تربت حســـین ع است..چنددقیقه دیگر هم...چقدر طولانی شد! بلند میشوم و چفیه ات را جمـــــع می ڪنم.نگاهم را سمت سرت میگردانم ڪ وحشت زده ماتم میبرد... تمــــام زمین اطراف مهرت میدرخشد از خون!!!...😱 پاهایم سست وفریاد درگلویم حبس میشود..دهانم راباز می ڪنم تاجیغ بڪشم اما چیزی جز نفس های خفه شده و اسم تو بیرون نمی آید... _ ع...ع...علــــی...؟؟ خادمی ڪ دربیست قدمی ما زیر باران رامیرود،میچرخد سمت ما و مڪث می ڪند...دست راستم راڪ ازترس میلرزد ب سختی بالا می آورم و اشاره می ڪنم..میدود سوی ما و درسه قدمی ڪه میرسد با دیدن زمیـــــن و خون اطرافت داد میزند.. _ یاامام رضــــاع.... سمت راستش را نگاه می ڪند و صدا میزند.. ـ مشدی محمـــد بدوبیا بدو... آنقدر شوڪه شده ام ڪ حتی نمیتوانم گریه ڪنم... خـــادم پیر بلندت می ڪند و پسر جوانی چندلحـــظه بعد میرسد و با بی سیم درخـــواست آمبولانس می ڪند... خادم درحالی ڪه سعی می ڪند نگهت دارد بمــن نگاه می ڪند و میپرسد _ زنشی؟؟؟... اما من دهانم قفـــل شده و فقط میلرزم... _ باباجون پرسیدم زنشی؟؟؟؟ سرم رابه سختی تڪان میدهم و ...ازفڪر این ڪه " نڪند به این زودی تنهایم بگذاری " روی دوزانو می افتـــــم... ♻️ ... 💘 @khamenei_shohada
هدایت شده از عمود1452
4_5868526954000418289.mp3
1.16M
❖✨﷽✨❖ 🔮 #عمود_1452 🔮 اشکهای روضه..... میدونم انشالله شهید میشم.... 👇🌹یادشهدای غواص @amode1452 ••●❥✧❥●•
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ما میفهمیم ڪہ دست بستہ زیرخاڪ تنفس یعنی چہ ! ومامیفهمیم عملیات لورفتہ یعنی چہ ! و میدانیم ڪہ چہ دید م چہ شنیدم وچہ استشمام ڪردیم .. ! 🍃 ۴
❇#تقویم_ابراهیم✔ ✍ #امروز 🌹 #پنج‌شنبه ، مورخ👇 پنجم(۵)، دی(۱۰)، نود و هشت(۹۸)؛ می‌باشد. مصادف با: ۲۹ربیع‌الثانی۱۴۴۱ ۲۶دسامبر۲۰۱۹ 🔸️ذکر امروز: #لا_اله_الا_الله_الملک_الحق_المبین 🔹️حدیث امروز: فرزندم! بعد از تقوای‌الهی، از گرفتن دوستِ‌شایسته نگذر. #لقمان_حکیم(ع) 🔸️رویداد‌های امروز: شهادت استاد نجات‌الهی به دست رژیم پهلوی 🔴۶روز تا ولادت حضرت زینب(س) 🔵۱۴روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز 🆔️ @khamenei_shohada
عاشق دیدار روی تو بگو با طعم دل تنگی چه سازد روز هایش گریه و شبها سرش بر روی دامان غم است
صداهایمان روز بہ روز ضعیف‌تر مےشود. عهدهایمان هم بہ مرور سست تر بیسیم را بہ زمین بگذار و دیگر وضع را گزارش مده! ما بہ اندازه مردانگیتان
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠پاداش مجاهد شهيد در راه خدا، بزرگتر از پاداش عفيف پاكدامنی نيست كه قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد، همانا عفيف پاكدامن، فرشته ای از فرشته هاست. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#معرفی_شهدا #شهید_ماشااله_بوجاری_آرانی🌷 ▫️نام پدر : نصراله ▫️تاریخ تولد: ۱۳۳۰/۱/۰۲ ▫️تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۰۵ 🔰 #فرازی_از_وصیتنامه_شهید 🌷پیامم به امّت شهیدپرور ! ای امّت وای بر کسانی که این سخنان امام را می شنوند امّا به دنبال مال دنیا می روند و خدا را فراموش می کنند . ای ملّت نماز جمعه را اهمیّت دهید که نماز جمعه دشمن شکن است .🌷 ❣ای دوستان ! من از شما می خواهم که جبهه ها را پُر کنید و در پشت جبهه از مال و ناموس مردم حفاظت نمایید و در پایگاه ها حضور فعّال داشته باشید .❣ #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
قسمت اول.mp3
1.31M
#کتاب_صوتی 🌹خدای خوب ابراهیم🌹 💠 قسمت اول ✅ همه چیز دست خداست 🎧 لطفا با #هدفون گوش دهید... 📖 جهت خرید کتاب، با شماره‌ی زیر تماس بگیرید. 📱 09103521454 📝 تهیه شده در جبهه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🆔 @khamenei_shohada
#خاطرات_شهدا 🌷 #شهید_محمد_رضا_فراهانی 🌸شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد. #خوابش را دیدم. بغلش کردم و پرسیدم: " سراغ ما رو نمی گیری؟ " 🌸جواب نداد. دوباره گفتم: " تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم. " 🌸اصرارم را که دید گفت: " فقط یه مطلب می گم، اون هم این که ما شهدا، شب های جمعه می ریم خدمت آقا ابا عبدالله. " 🌸 ✅ راوی: حاج علی اکبر مختاران 📚منبع: ماه نامه جاودانه ها، شماره ۶، ص۶
📣📣📣📣 📣تـــوجه تـــوجه📣 ✅زمان اتمام بنر گیری روز تولد حضرت زینب س زودتر دوستان رو به چالش دعوت کنید تنها چهار روز دیگر زمان دارید برای ثبت بنرهای چالش حدنصاب چهل شرکت کننده هست،کمتر از اون چالش لغو خواهد شد🎁🎁🎁 نگید نگفتیم این هزار مرتبه👉 @chaleshmoshtarak
تفحصی‌که‌به‌شهادت سیدعلی‌ختم شد/ شکرگزار فرزندانم بودم مادر شهیدان موسوی گفت: پسرم داماد سه ماهه بود که برای شهدا به دوکوهه رفت. به او گفتم کمی بیشتر کنار همسرش بماند اما گفت که: «مادران شهدا چشم‌انتظار بازگشت پیکر پسرانشان هستند، باید بروم.»
داستان بعداز حدود 10-11سال پیکرش برگشت ... یک مقدار استخوان،پیچیده در کفن ! می گفت :مدیر کل بنیاد شهید ،آن زمان،آقای اسماعیلی بود...، راجع به این شهید عزیز به او می گوید:"آقا!فردا،در مشهد،روز تشییع این شهیده ! ماشین رو روشن کن و یکسره برو تا مشهد؛ طوری که صبح مشهد باشید ." واو هم قبول می کند . . . می گفت : پیکر شهید را داخل ماشین گذاشتیم وحرکت کردیم!به لطف خدا آقای عابدی هم با من همراه شد . آقای عابدی از کارمندان بنیاد بود که الآن هم در بخش حراست مشغول هستن ؛یک آدم با خدا...جانباز و از جامانده های دوران دفاع ... .علاقه ی شدیدی هم به امام رضا (علیه السلام) دارد ،طوری که گاهی مرخصی می گیرد برای زیارت یک روزه ! ادامه دارد ،،،،،،، ۱ 🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_دو
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 3⃣4⃣ باگوشه ی روسری اشڪ روی گونـــــه ام را پاڪ می ڪنم. دڪتر سهرابی ب برگه ها و عڪسهایی ڪ درساڪ💼 ڪوچڪ ت پیدا ڪرده ام نگاه می ڪند..بااشاره خـــاهش می ڪند ڪ روی صندلی بنشینم.. .من هم بی معطلی مینشینم و منتـــظر میمانم..عینڪ ش راروی بینی جاب جامی ڪند... _ امم...خب خانوم..شماهمسرشونید؟ _ بله!...عقدڪرده... _ خب پس احتمـــالش خیلی زیاده ڪ بدونید... _ چیرو؟😩 بااسترس دستهایم راروی زانوهایم مشت می ڪنم.. _ بلاخره بااطلاع ازبیمـــاریشون حاضرب این پیوند شدید... عرق سرد روی پیشانی و ڪمرم مینشیند... _ سرطان خون!یڪی ازشـــایع ترین انواع این بیمـــاری...البته متاسفانه برای همسرشما...ی ڪم زیادی پیش رفته! حس می ڪنم تمـــام این جمله ها فقط توهم است و بس! یاخـــابی ڪ هرلحظه ممڪن است تمـــام شود... لرزش پاهاو رنگ پریده صورتم باعث میشود دڪتر سهرابی ازبالای عینڪ ش نگاهی ممـــلو ازسوالش را بمن بدوزد _ مگه اطلاع نداشتید..❓ سرم راپایین میندازم ،و ب نشان منفی تڪانش میدهم.سرم میسوزدو بیشترازآن قلــ💔ــبم.. _ ینی بهتون نگفته بودن؟....چندوقته عقدڪردید؟ _ تقریبا دوماه... _ امااین برگه ها....چندتاش برای هفت هشت ماه پیشه!همسرشما ازبیمــــاریش باخبربوده.. توجهی ب حرفهای دڪتر نمی ڪنم.این ڪ تو...توروز خــــاستگاری بمن...نگفتی!! من ... تنها ی چیز ب ذهنم میرسد _ الان چی میشه؟... _ هیچی!...دوره درمانی داره!و...فقـــط باید براش دعا ڪرد! چهره دڪتر سهرابی هنوز پراز سوال و تعجب بود!شاید ڪارتو را هیچ ڪس نتواند بپذیرد یاقبـــول ڪند... بغض گلویم رافشارمیدهد.سعی می ڪنم نگاهم را بدزدم و هجـــوم اشڪ پراز دردم را ڪنترل ڪنم.لبهایم راروی هم فشارمیدهم .. _ ینی...هیـــــچ..هیچ ڪاری...نمیشه?.. _ چرا..گفتم ڪ خانوم.ادامه درمان و دعا.باید تحت مراقبت هم باشه... _ چقد وقت داره؟ سوال خودم...قلـــبم را خرد می ڪند دڪتر بازبان لبهایش را تر می ڪند و جواب میدهد ـ باتوجه به دوره درمانی و ...برگه و...روند عڪسها!وسرعت پیشروی بیمـــاری...تقریبا تا چندماه...البته مرگ و زندگی فقـــــط دست خداست!.. نفسهایم ب شماره می افتد.دستم راروی میزمیگذارم و ب سختی روی پاهایم می ایستم. _ ڪی میتونم ببینمش؟.. سرم گیـــج میرود و روی صندلی میفتم..دڪتر سهرابی از جا بلند میشود و دری لیوان شیشه ای بزرگ برایم آب میریزد.. _ برام عجیبه!..درڪ می ڪنم سخته! ولی شمایی ڪ از حجـــاب خودتون و پوشش همسرتون مشخصه خیـــلی بقول ماها سیمـــتون وصله...امیدوار باشید..ناامیدی ڪار ڪساییه ڪ خــــــداندارن!... جمـــله آخرش مثل ی سطل آب سرد روی سرم خالی میشود..روی تب ترس و نگرانی ام.. ؟.. ♻️ ... 💘
🕊محل تولد قزوین 🕊تاریخ تولد ۱۳۳۸/۱۰/۰۵ استان محل شهادت بصره 🔰 ❣ولایت فقیه را باید از دل و جان بپذیریم.❣ ختم به نیت شادی روح شهید عزیز سهم هرکس ۱۴ صلوات تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان
هدایت شده از بصیـــــــــرت
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥 کانالهای وابسته به کانال استیکروتحت حمایت کانال امام خامنه ای شهدا http://eitaa.com/joinchat/3683975181Cd7403b6b80 ♨️کانال شهدا استیکر👆👆 💮🔱💮🔱💮🔱💮🔱💮🔱💮🔱 https://eitaa.com/serchsticker 💯بانک جستجوی استیکر👆👆 💮⚜💮⚜💮⚜💮⚜💮⚜💮⚜ http://eitaa.com/joinchat/3120431120Cf5d865eec7 ♨️گالری قاب عکس و المان های طراحی پوسترها💯👆👆 💮⚜💮⚜💮⚜💮⚜💮⚜💮⚜ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقا دوباره و دل در هوای دیدنت دائم تلاطم می کند دست و پای خویش را گاهی چنان گم می کند که فقط یابن الحسن شاید که آرامش کند
❣هرانسانے لبخندے از خداوند است ... سلام بر شهیــ🌷ــدان ڪہ زیباترین لبخند خداوندگارند... 🌷نام پدر :محمدعلی 🌷تاریخ تولد :۱۳۳۵/۰۵/۰۱ 🌷محل تولد :دامغان 🌷تاریخ شهادت :۱۳۶۰/۱۰/۰۶ 🌷محل شهادت :گيلان غرب 🌷نام عملیات :مطلع الفجر
بصیـــــــــرت
❣هرانسانے لبخندے از خداوند است ... سلام بر شهیــ🌷ــدان ڪہ زیباترین
🔰 🌷🕊بعد از اخذ دیپلم به دانشکده ی افسری رفت و موفق شد مدرک کارشناسی خود را از این دانشکده بگیرد. در زمان جنگ تحمیلی در منطقه ی گیلان غرب خدمت می کرد و در جبهه ی حق علیه باطل می جنگید تا دست استکبار را از کشورش کوتاه کند او در زمان اعزامش ازدواج کرده بود و نامزد داشت.و در طول مدت خدمتش در جبهه یک بار هم مجروح شده بود و در زمان شهادتش ترکش در پایش بود.🕊🌷 🌼وی در تاریخ ۱۳۶۰/۱۰/۰۶ در منطقه ی گیلان غرب،فرماندهی یک تیپ تکاور را به عهداه داشت و در حین انجام وظیفه بر اثر اصابت ترکش،به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر مطهرش در روستای وامرزان به خاک سپرده شد🌼
🔰🔰🔰🔰 و والپیپر دخترونه پسرونه ، مذهبی، شهدایی و استیکرهای رایگان❣ http://eitaa.com/joinchat/3683975181Cd7403b6b80