eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا همه روز مي‌بری دلـ همه‌ جا نهان ز مايی نه پيـام مي‌فـرستی نه جمـال می گشايی✘ ز طبيب کـار نـايــد ز دوا هنـر نخيـزد تو فقط مرا طبيبـی تـو فقط مـرا دوايـی 🌸🍃 ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❤️ خدایا بہ رد پاهایشان بہ قطره قطره خونشان بہ قلب پر اضطرابمان بہ اشتیاق قلبشان قسمت مےدهیم خدایا! عاقبتــ ما را ختم به شهادتــ ڪن! ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🥀بسم رب الشهدا الصدیقین🥀 |بهش پیشنهاد بازی در سینمای🕊️🌹 لبنان را داده بودند اما رها کرد و دعوت حضرت زینب را لبیک گفت🕊️🌹 و سعادتمند شد🕊️🌹 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
〰💠〰💠〰💠〰💠〰💠 شهید در آذرماه ۱۳۴۳ در شهر کرمانشاه محله فردوسی کوچه ابراهیم پور در سالروز ولادت امام حسین چشم به جهان گشود ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
〰💠〰💠〰💠〰💠〰💠 #شهید_حسین_اجاقی شهید در آذرماه ۱۳۴۳ در شهر کرمانشاه محله فردوسی کوچه ابراهیم پور در سا
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ شهید اجاقی زندگی خود را سراسر در جهاد در راه خدا گذرانید و در عملیات های زیادی شركت كرد و شجاعانه برای حفظ نظام اسلامی و حفظ ارزشهای والای اسلامی جنگید و بارها نیز مجروح گردید و كم كم دنیای فانی برایش كوچك می نمود و آهنگ رفتن می كرد. در آخرین حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل، در عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان شرکت کرد و سرانجام در تاریخ 16/4/1365 سرود شهادت سرود و در هوای تفدیده مهران به جوار دوستان شهیدش پر كشید. این جمله از شهید گرانفدر میباشد : آنقدر به جبهه می روم تا مرحمت خدا شامل حالم شود و شهید شوم. ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✅ زبان علم فقط انگلیسی نیست! ✍رهبر اتقلاب: اصرار بر ترویج انحصاری زبان انگلیسی ناسالم است. زبان‌های دیگر مثل اسپانیولی، فرانسه، آلمانی و کشورهای شرقی هم زبان علمند. ۹۵/۲/۱۳ ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقون اند. 📿 اول وقت ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀 🌷 جاوید الاثر (حاج حیدر) 🌷در یک جلسه کاری که فرماندهان پاکستانی زینبیون از منطقه هم حضور داشتند، آقا سید عباس موسوی موسس زینبیون و شهید حاج حیدر درباره ی برنامه های زینبیون که شامل رزمنده های زینبیون در منطقه و وسایل مورد نیاز آنها و درباره ی خانواده های شهداﺀ و جانبازان بود باهم مشورت می کردند که شهید حاج حیدر برنامه ی مفصلی را در این باره توضیح دادند. بعد از شنیدن این برنامه آقا سید عباس موسوی به ایشان گفتند : "شما چمران زینبیون هستید ...! " 🌷چون که دکتر شهید چمران هم برای حزب الله مثل همین برنامه ریزی ها را کرده بودند . ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
✅ زبان علم فقط انگلیسی نیست! ✍رهبر اتقلاب: اصرار بر ترویج انحصاری زبان انگلیسی ناسالم است. زبان‌های دیگر مثل اسپانیولی، فرانسه، آلمانی و کشورهای شرقی هم زبان علمند. ۹۵/۲/۱۳ ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اسرائیل قناعت نمی‌کند به آنجایی که هست امام خمینی(ره): 🔹️ مکرر این مساله ذکر شده است که اسرائیل قناعت نمی‌کند به آنجایی که هست؛ قدم قدم پیش می‌رود و هر قدمی که رفت، هی می‌گوید ما کاری نداریم، همین است، فردا قدم بالاتری برمی‌دارد؛ امروز لبنان است، فردا- خدای نخواسته- سوریه، پس فردا عراق است و همین طور. ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیسـت_و_چهـارم (ب) صدای زنگ در بلند شد: -غذا رسید نترس،نمیذار
🍃🌸🌺 🍃💖 🌸 (الف) ✍صدایی نا آشنا و مردانه به گوشم رسید. تعجب کردم،آنجا چه خبر بود؟ بی سرو صدا به سمت منبع صدا رفتم، از جایی داخل آشپزخانه کنار دیوار ایستادم و گوش کردم. عثمان با مردی حرف میزد. مرد مدام از شرایط بد روحی مادر میگفت و با اصطلاحاتی که هیچ از آنها سر در نمی آوردم برای عثمان توضیح میداد که مادر باید به برود و عثمان با لحنی عصبی از او میخواست تا راه حل دیگری پیدا کند. راهی که آخرش به رفتن از این شهر منتهی نشود،اما مرد پافشارانه تاکید میکرد که درمان فقط برگشتن به سرزمین مادریست و بس و این عثمان را دیوانه میکرد ناراحت بودم از اعتمادی که به عثمان پیدا کردم،از غریبه ای که در خانه بود و از تجویزی که برای مادر داشت. ایران ترسناکترین نقطه ی زمین بود،پر از مسلمان غوطه ور در کلمه ی خدا آنجا ته ته دنیا بود تصور سفر به آن خاک بعد از سالیان،با توجه به شرایط تبلیغاتی دولتهای غربی علیه این کشور و تصویری که پدر برایم ساخته بود،غیر قابل باور می نمود،حتی اگر میمردم هم پا به آنجا نمیگذاشتم. هر چند که در آخرین سفر،جز زنانِ چادر به سر و مردان ریش دار،تجربه ی بدی در ذهنم نماند اما از آن سفر سالها میگذشت و شرایط بسیار تغییر کرده بود. حالا منشا اصلی خونریزی و مرگ و زن کشی در دنیا،ایران بود. تا زمانی که پدر زنده بود جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلویزیون و بروشورهای سازمان در خانه دنبال میشد. هر چند که هیچ وقت برایم مهم نبود اما خواسته و ناخواسته به گوشم میرسید صدای عثمان کمی بالا رفت - تو نمیفهمی دارم چی میگم،انگار یادت رفته که قبل از اینکه اینجوری دربه در بشم،منم رشته ی تو رو خوندم پس یه چیزایی حالیمه انقدر جریانو پیچیده نکن سارا نباید از اینجا بره،اینو بکن تو کلَت هر درمانی،هر تجویزی،هر چی که فکر میکنی درسته باید همینجا انجام بشه،تو همین شهر مرد با لحنی پر آرامش جواب داد - آروم باش پسر،تو انگار بیشتر از اینکه نگران این خاونواده باشی،نگران خودتی. اگه درسایی که خوندی یادت مونده باشه،الان باید بدونی که اون زن بیشتر از هر چیزی به دوری از اینجا و رفتن به خاک خودش احتیاج داره تو منو آوردی اینجا که مشکل اون زنو حل کنم یا به فکر علاقه ی تو باشم؟ روی زمین چمپادمه زدم پس حرفهای صوفی در مورد عثمان کاملا درست بود. کاش دنیا چند لحظه ساکت میشد. صدای گام های تند و سپس ایست عثمان را شنیدم: - سارا! سارا تو اینجایی؟ پیشانی به زانوام چسباندم،دوست نداشتم چشمان تیره رنگش را ببینم. مسلمانها همه شبیه به هم بودند. در هر چیزی به دنبال منفعت خود میگشتند،محبتهای این مرد هم به خاطر خودش بود نه مهربانی های یک انسان یا مسلمان ترسو عثمان رو به رویم زانو زد،صدای قدمهای آن مرد روانشناس را شنیدم در جایی در کنار عثمان ایستاد،بی حرف،بی کلام، حرکت محتاطانه و آرام دستان عثمان را روی انگشتانم حس کردم - سارا جان از کِ کی اینجایی؟ منظورم اینه کی اومدی؟ چقدر صدایش ترسیده و دستپاچه به نظر میرسید نفسهایش تند بود و عمیق سکوت کرد احساس کردم مرد روانشناس بازوی عثمان را گرفت و از جا بلندش کرد: - میشه یه لیوان آب برامون بیاری؟ عثمان اعتراض کرد - آخه مرد ایست داد: - هییس ممنون میشم رفت با بی میلی و این و آن پا کردنی کوتاه مرد درست رو به رویم،تکیه زده به دیوار نشست @khamenei_shohada