eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_رسول_خلیلی #شهید_مدافع_حرم #سیره_شهدا
🌺 🌴همیشه نشسته میخوابید و پایش را دراز نمیکرد. 🌴یک بار از او پرسیدم: حاج حمید، چرا این کار را انجام میدهید⁉️ جواب داد: در محضر چه کسی بخوابیم؟ ما اینجا با بهترین👌 بندگان خدا زندگی میکنیم. من پایم را جلوی شما دراز کنم!؟ 🔻شهیدی که داعش را از کربلا و شهر حله به عقب راند تا امنیت مسیر پیاده روی تامین گردد. 🕊🌹 @khamenei_shohada
همسر شهید دقایقی: 🌼یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم؛ او عصبانی شد؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب که برگشت، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت: «بابت امروز صبح معذرت می خواهم.» می گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند...» 📚«نیمه پنهان ماه/ جلد چهارم/ صفحه 37»
رفتیم خریـد ... ولی یک کلام با هم حرف نزدیم! هم من خجالت می‌کشیدم هم محمد، هرکاری بود با خواهرم هماهنگ می‌کرد فردای همان روز عقـد کردیم ... محمد با لباس سپاه اومد، من هم با یک چادر و لباس سفید نشستم سرِ سفره عقـد یک سفره سـاده ؛ نان‌ و پنیر سبزی، میوه و‌ شیرینی... عقد که کردیم ، اذان ظهر بود وضو گرفتیم، رفتیم مسجد ... ✍🏻 به نقل از : همسر شهید فرمانده‌گردان‌کمیل لشکر۱۶قدس 🌹🕊 @khamenei_shohada
🌹 🌹 محسن از ۹ سالگی نماز خواندن را شروع کرد اما من نمی دانستم. یک روز پسر کوچکم گفت :«مامان، محسن یک کاری کرد.» من با ناراحتی پرسیدم:«چه کاری؟» گفت:«روزی دو ریال به من می دهد و می گوید به مامان نگو که نماز می خوانم.» عادت همیشه اش بود کارهای خداپسندانه اش را از من مخفی می کرد 🇮🇷🌷 🌷🇮🇷 برای نشر آثار شهدا به مابپیوندید ⇩⇩⇩⇩ ـــــــــــــــــــــ🌷🕊ــــــــــــــــــــ
🖇دینداری شهدا تازه از مدرسه برگشته بود، آمد پیش من و گفت: مادر اگه یه چیزی بخوام برام می‌خری؟ با خودم گفتم حتماً دستِ دوستاش یه چیزی خوراکی ای دیده دلش کشیده، گفتم: بگو مادر، چرا نخرم، گفت: کتاب نهج‌البلاغه می‌خوام، اون موقع (دوران طاغوت) کم کسی پیدا می‌شد اهل قرآن و نماز باشه، چه برسه به نهج‌البلاغه، هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور کردم و بهش دادم، وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمی‌گنجه، کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمی‌کردم برا خوندنش وقت بذاره، اما از اون روز به بعد همیشه باهاش بود، حتی توی جنگ. 🌷🌷 ــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــ http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
🕊🌺🕊🌺🕊🌺 ❣می‌گفت: من ‌دوست ‌دارم ‌وقتی شهادت بیاد دنبالم‌ ڪه شهادتم ‌بیشتر از موندنم برا بقیه اثر داشته باشه.. ❣اونجا بود ڪه فهمیدم بعضی ها هستند تو مرگ‌ و زندگیشون.. دنبال‌ِ عاقبت ‌به خیری بقیه هستند..! حتی وقتی دیگه تو این ‌دنیا فانی نیستند..! ✨❤️ ــــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🕊🥀🕊🥀 🌟السلام علیک یا صاحب زمان 🌟: نمازش هيچ وقت قضا نميشد ☝️ هميشه نماز رو به جماعت میخواند🌸 سه توصيه هم داشت در وصيت نامه اش 👈 نماز اول وقت❤️ 👈صبر و تحمل❤️ 👈ياد امام زمان ❤️ در كار خير پيش قدم بود و يك خيريه هم در مسجد محلشون راه اندازي كرده بودن كه بعد از شهادتش گسترش پيدا كرد✨ ـــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
پدرم خيلی زيبا و مؤثر به ما تذکر می داد. دعوا کردنش هميشه غير مستقيم بود؛ يعنی اصلا دعوا نمی کرد و سرمان داد نمی کشيد. وقتی کار اشتباهی می کرديم، صدايمان می کرد و ما را می برد توی اتاقش. می نشستيم کنار هم. بابا سوره ی والعصر را می خواند. حالا من دل توی دلم نبود که من چی کار کردم!؟ آن قدر زيبا و با ادب حرف می زد که به خودم قول می دادم ديگر اشتباهم را تکرار نکنم. 👈فرزند ــــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد . می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد. یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود.🍺 کار جالبی میکرد. در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، . معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود. 🌹 ـــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
نانوایے محل بسٺہ بود. و براے خرید نان باید مسافٺ زیادے را طے مےڪردیم. بہ محسن ڪہ ٺازه از راه رسیده بود، گفٺم: 《 مادرجان نانوایے بسٺہ بود؛ مےرے یہ جاے دیگہ چندٺا نون بگیرے؟》 گفٺ:《بلہ،چرا ڪہ نہ؟》 بعد موٺورش را گذاشٺ داخل حیاط و ڪیسہ را از من گرفٺ. پرسیدم:《چرا با موٺور نمیرے؟ گفٺ: 《پیاده مےرم موٺور مال خودم نیسٺ؛ مال بیٺ‌المالہ》. . . منبعـ📚:ڪٺاب فرهنگ‌نامہ شهداےسمنان ــــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🚫تقوا در رانندگی شهید خرازی🚫 مي‌خواست بره فاو؛ ماشين رو برداشت و رفت؛🚖 ساعتي بعد ديدم پياده داره بر مي‌گرده؛ گفتم چي شده ؟ چرا نرفتي؟ ماشينت كو؟ ‼️ گفت: "داشتم رانندگي مي‌كردم كه اطلاعيه‌اي از راديو پخش شد.🎧 مثل اينكه مراجع فرمودند رعايت نكردن قوانين راهنمايي رانندگي حرامه. ❌❌ من هم يه دستم قطع شده و رانندگي كردنم خلاف قانونه. ❌ تا اطلاعيه رو شنيدم ماشين رو زدم كنار جاده، برگشتم يه راننده پيدا كنم كه منو تا فاو ببره ..."🔙 📚منبع: سامانه سرداران عشق 1388 ـــــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
عزتی ابدی و ماندنی 🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد 🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد . ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
✍ وارد خانه که شد، دید لامپ را عوض کرده‌ام، خوشحال شد و کلی تشکر کرد که دیگر دارم مرد می‌شوم و از این حرف‌ها! 🔹اما وقتی گفتم که آن را از تعاونی دادگستری آورده‌اند، از ناراحتی صورتش سرخ شد. 🔹بعد هم چراغ را خاموش کرد و گفت: شما فکر می‌کنید پدرتان بعد از انقلاب با قبل از انقلاب تفاوت کرده است که گفته‌اید برایتان لامپ بیاورند؟! ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❇️ 💠 شهید مدافع‌حرم هیچ‌وقت از کارش در خانه حرفی نمی‌زد؛ یک مرتبه اصرار کردم که درجه‌ات چی هست نمی‌گفت؛ خیلی التماس کردم تا گفت: این درجه‌ها به درد من نمی‌خورد به درد شما که دیگه اصلاً نمی‌خورد. بعد از شهادتش دیدم نامه‌ای خطاب به مقام معظم رهبری نوشته بود یکی از جملاتش این بود: " من تا جایی که توانسته‌ام در احوال شهیدان دقت کرده‌ام و زندگی آنها را مطالعه نموده‌ام و سعی کردم آنها را الگویم قرار دهم؛ آنها برای ترفیع درجه، امضای حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را می‌خواستند ولی الان خیلی‌ها دنبال درجه و مقام می‌دوند ولی من قسم میخورم که قدمی برای ترفیع درجه و رتبه برنداشتم ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❇️ 💠شهیــــد عمــــر ملازهــــی عمر روی مسائل دينی تعصب داشت و روی نماز و روضه تعصب زيادی به خرج می‌داد؛گاهي برای نماز خواندن كل افراد خانواده را بسيج می‌كرد؛يادم هست آنقدری كه عمر صبح‌ها برای نماز خواندمان تأكيد داشت، پدرمان حساسيت نداشت📿 عمر خيلی روی مسائل اعتقادی حساس بود و به همان اندازه‌ای كه در مسائل اعتقادی محكم بود در موارد ديگر زندگی شوخ‌طبعی هم داشت🤍 هر وقت از روستا می‌آمد، ماشين پدرم را نگاه می‌كرد و می‌گفت كدام قسمت ماشين خراب است و ماشين را تعمير می‌كرد🔧🚗 پدرم می‌گويد عمر واقعاً در هر زمينه‌ای عصای دستم بود و الان مانده‌ام چه كار كنم؛ برادرم واقعاً ستاره‌ای بود كه الان نبودش در زندگی همه‌مان احساس می‌شود💔 💿راوے: برادر شهید ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
❇️ 💠شهیــــد الیــــاس چگینــــی 🔹همسر شهید الیاس چگینی نقل می‌کنند: بسیار اهل بازی کردن با بچه‌ها بود؛ دخترمان فاطمه وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، ۹ساله بود. 🔹در عین حال اگر اشتباه بچه‌ها را می‌دید براحتی از آن نمی‌گذشت؛ مثلا یکبار بچه‌ها چیزی از پدرشان خواستند اما ایشان قبول نکرد و با اینکه خودش هم ناراحت بود ولی این‌کار را به صلاح بچه‌ها می‌دانست، محبتش به بچه‌ها باعث نمیشد از خطاهای آنان براحتی بگذرد و این از ویژگی‌های خوب اخلاقی‌اش بود. 🔹خصوصیت دیگرش دل بزرگ،صاف و ساده‌اش بود؛ همکارانش می‌گویند نماز اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمی‌کرد. 🔹سر نماز حالت خاصی داشت و در قنوت دستش را طوری بالا می‌آورد که به شوخی می‌گفتم همه چیز را برای خودتان می‌خواهید!! می‌گفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید. 🔹روی بیت‌المال خیلی حساس بود؛ مدتی در محل کار مسئول خرید شده‌بود؛ جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش را می‌کرد که کمترین پول بیت‌المال را خرج کند اما برای وسایل منزل اینطور حساس نبود. شهید ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
❇️ 💠شهید ▫️همسر شهید نقل می‌کنند: هربار که قرآن می‌خواند، دفترچه‌ای از جیبش در می‌آورد و درون آن یادداشتی می‌کرد؛ به این کارش عادت کرده بودم؛ با خدا عهد کرده بود هر روز قرآن بخواند. ▫️بعد از شهادتش که وسایلش را برایم آوردند، قرآنش هم درون جیبش بود؛ قرآن را که باز کردم دیدم لای قرآن کاغذی است که درونش یادداشت کرده از آیه چند تا چند قرائت کرده است؛ آیه‌های یادداشت‌شده را که شمردم، دیدم هر روز ۱۴ آیه قرائت می‌کرده است؛ آخرین علامت ✔️ برای روزی بود که به شهــادت رسیده بود؛ آری، او تا شهادت به عهدش وفا کرده بود. 🌺 🍃🌺 🌸🍃🌺 🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
❇️ 💠شهید 🔹دستگیری از فقرا ▫️همسر شهید نقل می‌کنند: وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضاکردن از افراد دیگری نباشد. ▫️بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد؛ به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد؛ ▫️وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده بود ┄┅─✵🌹🕊🌹✵─┅┄ @khamenei_shohada
❇️ 💠شهید مدافع‌حرم ▫️محسن فرامرزی یک سرباز با اخلاص، با تدبیر و مدیریت بالا برای اسلام بود. من جوانی با این ادب و اخلاق و معلومات و شجاعت ندیده بودم. این شهید در تمام امور حالت فداکاری داشت. ▫️در سفر کربلا وقتی به قتلگاه رفتیم، ایستادیم تا زیارت کنیم. همانطور که این شهید کنارم بود، متوجه زمزمه او شدم که به امام حسین علیه‌السلام می‌گفت: "هَل مِن ناصَرِِ یَنصُرُنی"، من ناصر تو هستم و می‌خواهم ناصر تو باشم. از همان زمان متوجه شدم در فكر شهادت است. ▫️آقای فرامرزی شما راه را درست رفته‌ای؛ هم در گفتارت و هم در کردارت صادق بودی و هم الان جسدت صادق و روح شما حاضر است. 📀راوے: آیت‌الله امــــامی‌کاشــــانی ┄┅─✵🌹🕊🌹✵─┅┄ @khamenei_shohada
شهید محمدحسین علاقه شدیدی به مسائل نظامی داشت؛ آخرین مدل سلاح های سبک و سنگین دنیا را از اینترنت دریافت می کرد و با مهندسی معکوس با پیچیدگی آنها آشنا می شد وپ در صورت ضرورت در بسیج و تداوم آموزشپ سپاه تدریس می کرد؛ کم کم شایستگی خودش را نشان داد تا لیاقت استادی آموزش سلاح های پیشرفته و به روز را دریافت کرد. محمدحسین عاشق ولایت بود؛ حضور همیشگی چفیه بر دوشش نشان از همرنگی با مقام معظم رهبری داشت🇮🇷 فروردین 94 که به پابوس امام رضا رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت «دعا کنید بابا شهید بشه.» بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند «باشه. دعا می‌کنیم.» هرچند زینب مقاومت می‌کرد و می‌گفت «اگر شهید شوی من دیگر بابا ندارم😢!» حسین هم می‌گفت «شهید بشم براتون یه خونه خوشگل می‌خرم تو بهشت تا بیاین😍» یک‌بار که از زیارت برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان من برای بابا دعا کردم.» گفتم «چقدر خوب. چه دعایی مامان جان؟» گفت «دعا کردم بابا شهید بشه!» یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت «خب اگه شهید بشه که بهتر از مُردنه!» از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد.
💠شهید حجت الاسلام محمدمهدی مالامیری مسلط به زبان عربی و انگلیسی بود و پایان‌نامه ارشد خود را به زبان عربی نوشت. زمان دفاع از پایان‌نامه دکترایش بود که به سوریه رفت. 🌺🌸🌺🌼🌺🌷🌷🌺🌺 💎 از ویژگی‌های بارز شهید خوشرویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان می‌کرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بی‌اطلاع بودند. 🌸🌸🌹🌸🌸🌷🌼🌼 💢 ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی الرضا(ع)، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بیکرانه‌اش را زلال‌تر می‌کرد. در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش مقام معظم رهبری، آمیخته‌ای از تحصیل، تهذیب و ورزش بود. 🌺🌺🌹🌸💐🌼🌼 بابای مهربان بُشری و فاطمه(5و2 ساله) تاب شنیدن ناله‌های جانسوز کودکان سوریه و عراق را نداشت و طعم خوش آرامش و لذت‌های زندگی به ذائقه بهشتی‌اش را تلخ می‌نمود. از همین رو سفرهای تبلیغی آخرش را به مناطق مرزی و سنی نشین رفت تا با نشر افکار التقاطی وهابیت و داعش مبارزه کند. اما غیرت و شجاعت عالمانه اش، وجدان بیدارش را به آن سوی مرزها کشاند.
🌷شهید چمران می گفت: ▫️ توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکرپیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... اما روحم شفا پیدا کرد چه مریضی لذت بخشی ...
💠 خاطره ای از دکتر چمران: ⚪️ اوج عصبانیت شهید چمران ▫️دکتر بعد از این که تیر خورد و عملش کردند دیگر نمی‌توانست خط برود. سربازی به نام "عسگری" او را با ماشین ستاد می‌آورد. عسگری همیشه در آن جاده‌های پر از چاله با سرعت ۱۷۰ می‌رفت. بالاخره همین سرعت زیاد کار دستش داد و یکبار تصادف کرد و ماشین را درب و داغان کرد و به همین دلیل سه روز فراری بود. بچه‌ها که بخاطر تذکرهای پی در پی به او برای سرعت زیادش عصبانی بودند بالاخره او را پیدا کردند و کشان کشان پیش دکتر آوردند. حسابی ترسیده بود. دکتر تا او را دید گفت: ▪️«خودت طوری نشدی عزیز؟» او که انتظار هر عکس العملی جز احوالپرسی را داشت جواب داد: ▫️«نه؛ طوریم نشده.» دکتر به او گفت: ▪️«پس ببر ماشینو تعمیر کنند، دیگه هم تند نرو لطفاً.» ☀️ این اوج عصبانیت و خشم او بود!
🕊🌺 📌خیلی صبـــور و مهربون بودن، اززمانی که بچه ها نوزاد بودند میگفتند که هر جـــــایی برای عزاداری آقا امام حســین علیه السلام میرید این بچه ها رو هم با خودتون ببرید،😊 📌چون بچه وقتی بدنیا میاد از روز اول متوجه همه چیزهستش ومن خیلی دوست دارم بچه ها ازهمین الان بادین ومذهب خودشون آشناباشندوخوب درکش کنند✅ 📌همیشه احترام همه رونگه میداشتن براشون بزرگ و کوچیک نداشت میگفتند همه دارای شخصیت هستند وباید احترامشون رونگه داریم👌 📌بچه هاروخیلی دوست داشت میگفت بچه هاروح پاکی دارندکه آدم روبه خدانزدیگترمیکنن☝️ 📌من هیچوقت ندیدم درمقابل پدرومادرشون پاهاشون رودرازکنندخیلی مودب وبااحترام باهاشون صحبت میکرد.💔 *