بصیـــــــــرت
۳۷سال قبل #رمضان 👇👇👇👇👇 @khamenei_shohada
۳۷سال قبل
#رمضان سال ۱۳۶۱
زیر گرمای ۵۰ درجه
خوزستان #عملیات_رمضان
پیکر خونین فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر ۲۵ کربلا
#سردار_شهید_علیاکبر_درویشی
که #روزه بود و با #لبان_تشنه به #شهادت رسید .
#حالا_بهانه_بیاورید
🔶تاریخ ولادت ؛۱۳۳۶
🔷محل تولد؛ روستای ولشکلا (ساری)
🔶تاریخ شهادت ؛ ۱۳۶۱/۴/۲۳ (مصادف با روز بيست و سوم ماه مبارک رمضان)
🔷عملیات ؛ رمضان
🔶منطقه شهادت ؛ شلمچه
@khamenei_shohada
🔆#ماه_رمضان_در_جبهه_ها
🌠بعداز ۴۸ ساعت درگیری با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
🌾مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقی مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت: برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می توانند، تا فـردا صبح تحمل کنند.
🌈جعبہ خرما بیـن بچه ها دست به دست چرخید تا به فرمانـده رسید ...
🍀فرمانـده بہ جعبـه خرما نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچهها تنها با آب قمقمههایشان افطار ڪرده بودند.
💧ماه رمضـان بود ...
تیرماه شصت و یڪ ...
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسین
🌾 @khamenei_shohada
🍁در #عملیات_رمضان
صحنه های سخت و تلخ زیاد بود.
عده ای رفتند مجروح های شب قبل را بیاورند.
وقتی برگشتند گریه می کردند.
می گفتند همه #شهید شده اند.
پرسیدیم تیر خلاص بهشان زده بودند؟
گفتند: نه، از تشنگی شهید شده بودند.
طبق دستور بر می گشتیم عقب.
بعضی از بچه هایی را که روی زمین افتاده بودند می شناختم.
رفتم بالای سرشان.
زخمی نبودند.
تکان هم نمی خوردند.
سرم را روی سینه شان که گذاشتم می شنیدم که قلب شان آرام می زند.
لب هایشان هم خشک خشک بود.
در گرمای بالای 50 درجه که می جنگی، تیر و ترکش لازم نیست.
چند ساعت به تو آب نرسد کارت تمام است."
#عملیات_رمضان
@khamenei_shohada
🌹 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها 🌹 .
🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. 🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... 🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. 🌹ماه #رمضان بود... 🌹تیرماه شصت و یڪ... 🍂
#عملیات_رمضان
🍂 #بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسن
#ماه_رمضـان_در_جبهه_ها
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
ماه #رمضان بود...
تیرماه شصت و یڪ...
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسین🌷
ــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#ماه_رمضـان_در_جبهه_ها
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
ماه #رمضان بود...
تیرماه شصت و یڪ...
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یا_حسین🌷
ـــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــ
http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
💢 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
ماه #رمضان بود...
تیرماه شصت و یڪ...
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسین
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#برادرم دعا ڪن ، ڪہ ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافلۂ مهـدیِ فاطمہ جا نمانیم #معرفی_شه
✍ #خواهر شهید #احسان_فتحی
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در #عملیات_رمضان به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برایمان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند. دیگر غم نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد ، روزی با هم رفتیم گلزار شهدا؛ سر مزار برادرم، با صدای بلند داشتم گریه می کردم. احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شهید شود. گفتم احسان از من چنین انتظاری نداشته باش نمیتوانم
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada