eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
۳۷سال قبل #رمضان 👇👇👇👇👇 @khamenei_shohada
۳۷سال قبل سال ۱۳۶۱ زیر گرمای ۵۰ درجه خوزستان پیکر خونین فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر ۲۵ کربلا که بود و با به رسید . 🔶تاریخ ولادت ؛۱۳۳۶ 🔷محل تولد؛ روستای ولشکلا (ساری) 🔶تاریخ شهادت ؛ ۱۳۶۱/۴/۲۳ (مصادف با روز بيست و سوم ماه مبارک رمضان) 🔷عملیات ؛ رمضان 🔶منطقه شهادت ؛ شلمچه @khamenei_shohada
🔆 🌠بعداز ۴۸ ساعت درگیری با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌾مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقی مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت: برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می ‌توانند، تا فـردا صبح تحمل کنند. 🌈جعبہ خرما بیـن بچه ها دست به دست چرخید تا به فرمانـده رسید ... 🍀فرمانـده بہ جعبـه خرما نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچه‌ها تنها با آب قمقمه‌هایشان افطار ڪرده بودند. 💧ماه رمضـان بود ... تیرماه شصت و یڪ ... 🌾 @khamenei_shohada
🍁در صحنه های سخت و تلخ زیاد بود. عده ای رفتند مجروح های شب قبل را بیاورند. وقتی برگشتند گریه می کردند. می گفتند همه شده اند. پرسیدیم تیر خلاص بهشان زده بودند؟ گفتند: نه، از تشنگی شهید شده بودند. طبق دستور بر می گشتیم عقب. بعضی از بچه هایی را که روی زمین افتاده بودند می شناختم. رفتم بالای سرشان. زخمی نبودند. تکان هم نمی خوردند. سرم را روی سینه شان که گذاشتم می شنیدم که قلب شان آرام می زند. لب هایشان هم خشک خشک بود. در گرمای بالای 50 درجه که می جنگی، تیر و ترکش لازم نیست. چند ساعت به تو آب نرسد کارت تمام است." @khamenei_shohada
به یاد شهدای #عملیات_رمضان و تمام شهدایی که با زبان روزه و با لبانی تشنه، بال در بال ملائک گشودند؛ ☑️ @khamenei_shohada
🌹 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها 🌹 . 🌺 بعد از ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... 🌺 مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. 🌺 جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... 🌺 فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. 🌹ماه #رمضان بود... 🌹تیرماه شصت و یڪ... 🍂 #عملیات_رمضان 🍂 #بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسن
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. ماه بود... تیرماه شصت و یڪ... 🌷 ــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. ماه بود... تیرماه شصت و یڪ... 🌷 ـــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــ http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
‍ 💢 بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ... مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می ‌توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند. جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید... فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد. ماه بود... تیرماه شصت و یڪ... ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#برادرم دعا ڪن ، ڪہ ما از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد و از قافلۂ مهـدیِ فاطمہ جا نمانیم #معرفی_شه
شهید ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برای‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند. دیگر غم نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد ، روزی با هم رفتیم گلزار شهدا؛ سر مزار برادرم، با صدای بلند داشتم گریه می کردم. احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شهید شود. گفتم احسان از من چنین انتظاری نداشته باش نمیتوانم ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ @khamenei_shohada