eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
70 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_هشت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 9⃣4⃣ حسین آقایڪ دستش راپشت دست دیگرش میزندوروی مبل مقابلت مینشیند.سرش راتڪان میدهدو درحالیڪ پای چپش ازاسترس میلرزدنگاهش رابه من میدوزد _ بابا؟...توقبول ڪردی❓ سڪوت میڪنم،لب میگزم وســـرم راپایین میندازم _ دخترم؟...ازت سوال ڪردم! توجدن قبول ڪردی❓ توگلویت راصاف میڪنی ودرادامه سوال پدرت ازمن میپرسی _ ریحـــان؟..بگوڪ مشڪلی نداری! دسته ای ازموهای تیره رنگم ڪ جلوی صورتم ریخته است راپشت گوش میدهم وآهسته جواب میدهم _ بله!... حسین اقا دستش رادرهواتڪان میدهد _ بله چیه بابا؟واضح جواب بده دختر! سرم رابالا میگیرم ودرحالیڪه نگاهم راازنگاه پرنفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم _ یعنی...بله! قبـــــول ڪردم ڪ علی بره! این حرف من آتشی بودبه جان زهـــــراخانوم تاي ڪدفعه ازجابپرد،ازلبه پنجره روبه حیاط بلندشودو وسط هال بیاید. _ میبینی اقاحسین؟...میبینی!!عروسمـــــون قبول ڪرده! رومیڪندبه سمت قبله ودستهایش را باحالی رنجیده بالامی آورد _ ای خـــــدا من چه گناهی ڪردم اخه! ...ببین بچه دسته گلم حرف ازچی میزنه...😔 علےاصغرڪ تاالان فقط محوبحث مابوددرحالیڪ تمام وجودش سوال شده میپرسد. _ ماماداداچ علی ڪوجا میره؟ پدرت باصدای تقریبا بلندمیگوید _ اا ... بسه خانوم! چراشلوغش میڪنی؟؟...هنوزڪ این وسط صاف صاف واساده... وبعدبه علی اصغر نگاه میڪندوادامه میدهد _هیچ جا باباجون هیچ جا... مـــــادرت هم مابقی حرفش رامیخوردو فقط به اشڪهایش😭 اجازه میدهدتا صورت گردوسفیدش راترڪنند احساس میڪنم من مقصرتمام این ناراحتی ها هستم گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیاپی تورا تشـــــویق میڪندڪ برو! توروی زمین روبروی مبلی ڪهپ پدرت روی آن نشسته مینشینی _ پدرمن!ي جواب ساده ڪ اینقدر بحث وناراحتی نداره من فقط خواستم اطلاع بدم ڪ میخوام برم.همه ڪارامم ڪردم و زنمم رضایــــت ڪامل داره... حسین اقا اخم میڪندوبین حرفت میپرد😠 _چی چی میبری و میدوزی شازده؟ ڪجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم ڪشڪ؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت ازتومشتــــاق ترمیشه... توحق نداری بری تامنم رضایت ندم پاتو از دراین خونه بیرون نمیزاری بلندمیشود برودڪ توهم پشت سرش بلندمیشوی ودستش رامیگیری _ قربـــــونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن!"وبمن اشاره میڪند"👈 چرا آخه میزنی زیرحرفات باباجون دستش راازدستت بیرون میڪشد _میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟... این دخترهم عقلشوداده دست تو! ي ذره بفڪردل زنــــت باش همین ڪ گفتم حق نَ داری!! سمت راهرو میرودڪ دیدن چشمهای پرازبغض😢 توصبـــــرم راتمام میڪند.یڪدفعه بلندمیگویم _ باباحسین!؟شماڪ خودت جانبـــــازی...چرااین حرفومیزنی؟... یڪ لحظه میایستد،انگارچیزی دروجودش زنده شد.بعدازچندثانیه دوباره به سمت راهرو میرود... ♻️ ... 💘