eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
68 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷، انسان های و است ڪہ نمیگذارند این جان بہ مفتی از چنگشان در برود . @khamenei_shohada
از مڪتبی الهامـ مےگيرد ڪه در بستر را فنا شدن ميداند... اے هاےِ ... در مسيـرِ تندباد ماندن ريشه داران است...
هدایت شده از بصیـــــــــرت
از مڪتبی الهامـ مےگيرد ڪه در بستر را فنا شدن ميداند... اے هاےِ ... در مسيـرِ تندباد ماندن ريشه داران است... 🌷 @khamenei_shohada
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (الف) ✍به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار می آورد و توان را دریغ میکرد. اما من باید با یان حرف میزدم، مطمئنا او از همه چیز خبر داشت. همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم. پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را میخواهم و او فردای آن روز برایم آورد. درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود هیچ وقت نمیداستم تا این حد از مرگ میترسم و بیچارگیم را وقتی فهمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن حس تهی بودن،‌بد طعم ترین حس دنیاست. باید به کجا پناه میبردم؟ من طالب دستی بودم که نجاتم دهد از ،از ، از ،از حسام صفتی که برایم نقشه داشت. به ته دنیا رسیده بودم،جایی که روبرویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم،دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد. با یان تماس گرفتم،صدایم از قعر چاه بیرون می آمد و اون با نگرانی حالم را پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود. پرسیدم دوست ایرانی ات کیست؟ و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام  آورد؟و او باز بحث را عوض کرد. پرسیدم چه نقشه ای برایم کشیده؟ و باز هم جوابی بی معنا عایدم شد. گوشی را قطع کردم،باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتنهای بلند و محکمش در گوشم ماند. دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند؟! روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم،شیمی درمانی شروع شد. چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. ادامه دارد ........ @khamenei_shohada
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 ✍تک تک تصاویر،لبخندها، شوخی هایِ حرص دهنده و محبتهای بی منتِ یان در مقابل چشمانم رژه رفت. مرگ حقش نبود... به حسام خیره شدم،این صورت محجوب چطور می توانست، پر فریب و بدطینت باشد؟ او با کلک، یان را وارد مسیری کرده بود که هیچ ربطی به زندگیش نداشت. دروغگویی های این جوان و خودخواهیش محضِ به دام انداختن مردی دو رگه، و خیراندیشی هایش را به دهان پرتاب کرده بود😡 حالا باید از حسام متنفر میشدم. چرا انزجار از این جوان تا این حد سخت بود؟ - پس تو و دوستات باعث کشته شدنِ یان شدین! این حقش نبود. اون به هممون کمک کرد.😭 سری تکان داد و لبی کش آورد: - بله درسته حقش نبود. به همین خاطر هم الان زندست😁 دیگر به شنیده ام شک کردم. با تحیر خواستم تا جمله اش را دوباره تکرار کند و او شمرده شمرده اینکار را انجام داد. - امکان نداره چون خودت اون شب،وقتی تو اون اتاق گیر افتاده بودیم بهم گفتی که اونا یان رو کشتن. من اشتباه نمیکنم. کنار ابرویش را خاراند: - درسته خودم گفتم اما اون مال اون شب بود. معنی حرفش را نمیفهمیدم و او این را خوب متوجه شده بود - اون شب چندین بار بهتون گفتم که اونجا پُره دوربینه! پس من نمیتونستم از زنده بودنِ یان حرفی بزنم. چون عثمان و بالا دستی هاش فکر میکردن که یان رو کشتن و من حق نداشتم رؤیاشونو بهم بزنم. رؤیا یعنی یان زنده بود! هر چه بیشتر میگذشتم ذهنم توانایی حلاجی اش را بیشتر از دست می داد و حسام با صبوری جزء به جزء را برایم نقل میکرد. - خب یان یه روانشناس صلح طلب آلمانی بود که با طعمه قرار دادنش میخواستیم به هدفمون برسیم. پس مردونگی نبود که بی خیال امنیت و آسایشش بشیم. ادامه دار ..... @khamenei_shohada