بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_ششم 6⃣ .
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هفتم 7⃣
دوڪوهه حسینیه باصفایی داشت ڪ اگرآنجا سرب سجده میگذاشتی بوی عطراززمینش ب جانت مینشست
سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمـــــام روح و جانم میبلعم...
اگراینجا هستم همه ازلطف #خـــــداست...
الهی #شڪرت..
فاطمـــــه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته...
_ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی!
_ هوی و....!😕.لااله الا الله....اینجا اومدی آدم شی..!
_ هر وخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته..؟
_ تشنمهههه😩...
_ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟
_ واع بخیــل!..ی آب میخـــــااما...
_ منم میخـــــاام ...اتفاقا برادرا جلو در باڪس آب معدنی میدن...
قربونت بروبگیر!خدااجرت بده😂
بلند میشوم ویڪ لگدآرام ب پایش میزنم:خعلی پررویییی😒
اززیرچادرمیخندد...
سمت درحسینیه میرم و ب بیرون سرڪ می ڪشم،چندقدم آن طرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسئولییییی😐
آب دهانم راقورت میدهم وسمتت می آیم....
_ ببخشیدمیشه لطفا آب بدید؟
ی باڪس برمیداری وسمتم میگیری
_ علیڪم السلام!...بفرمایید
خشڪ میشوم ...سلام نڪرده بودم!
#چقدخنگم...
دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمـــــع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم...
یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود...
چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری...
_ آخ آخ...
روی پایت افتاده بود!
محڪم ب پیشانی ام میزنم
_ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟
پشت ب من می ڪنی،میدانم میخـــــااهی نگاهت راازمن بدزدی...
_ ن خواهرم ،خوبم!....بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!.😢..الان خوبید؟...
ببینم پاتونو!....
بازهم ب پیشانی می ڪوبم! #چراچرت_میگی_عااااخع..
باخجالت سمت درحسینیه میدوم.
صـــــدایت را ازپشت سرمیشنوم:
🗣_ خانوم علیزاده!...
لب میگزم وبرمیگردم سمتت...
لنگ لنگان سمتم می آیی با بطری های آب...
_ اینو جاگذاشتید...
نزدیڪ ترڪ می آیی،خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم...
ڪ عطـــــرت رابخوبی احساس می ڪنم☺️
#بووووی_یـــــااس_میدهی...
همه وجودم میشود استشمـــــام عطرت...
چقدر آرام است....#یاااااس_نگاهت....
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق