ـــــــــــــــــــــــ🌹🕊ــــــــــــــــــــــــــ
شهدا همیشه #آنلاین هستند😉
کافیه #دلت رو بروزرسانی کنی🔮
اون موقع میبینی که در تک تک
لحظات در کنارت بودند...☝️😌
هستند...😇
وخواهند بود..😊
#تلنگر
@khamenei_shohada
ـــــــــــــــــــــ🌹🕊ـــــــــــــــــــــــ
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_سوم - بیا تو درم ببند پشت سرم آمد در را بست وقتی چشمش
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیسـت_و_چهـارم(الف)
✍وقتی چشمانم را باز کردم همه جا به وسعت تک تک لحظات زندگیم تار بود و در این تاری،چهره ی آشنا و همیشه نگران عثمان،حکم چراغ چشمک زن را داشت برای اعلام زنده بودنم.
روی کاناپه کنار پایم نشسته بود و نگاهم میکرد:
- خوبی ساراجان؟
فقط دانیال؛جان صدایم میزد:
- از حال رفتی پدرتو بردن تا جاییکه میشد همه ی کار رو انجام دادم
سرش را پایین انداخت
صدایش حزن داشت:
- پدرم وقتی با اون همه بدبختی از دنیا رفت،حال خواهرم چیزی بدتر از تو بود
اما من تو اوج ناراحتی برای پدرم خوشحال بودم چون من حالشو میفهمیدم،عذابی که میکشید و شرمی که تو چشماش موج میزد،وقتی نون میاوردم تو خونه و خواهرام لقمه لقمه میذاشتن دهنش،مرگ واسه پدرم آرزو بود و من اینو نفس به نفس تو نگاهش میدیدم
اما پدر تو
مکث کرد بلند و کشدار
- فکر نمیکردم مرگش برات اهمیتی داشته باشه
مهم نبود،هیچ وقت مهم نبود،مرگش شاید نوعی کریسمس هم محسوب میشد
اما چرا انقدر دیرو ناخواسته صدای تپشهای قلبش را شنیدم؟
یعنی هیچ وقت سینه اش، هوایی سر گذاشتن های دخترانه ام نشد؟
سرم گیج رفت
چشمانم را بستم:
- اهمیتی نداشت،نه خودش نه مرگش
عثمان نفسی پر صدا کشید:
- با خواهرام تماس گرفتم،گفتم براتون غذا درست کنن،امیدوارم ناراحت نشی چون آدرس خونتونو دادم تا بیارن اینجا
با ابروهایی گره خورده نگاهش کردم
- اینجوری نگام نکن نمیتونستم تنهاتون بذارم باید تا چند وقت، دستپختشونو تحمل کنی
مادرت که فکر نکنم شرایط مناسبی واسه آشپزی داشته باشه توام که اصلا بهت نمیخوره اینکاره باشی
کاش محبتهایش حد داشت
کاش همه ی آدمهای زمین همینقدر ترسو بودند
تن صدایش را پایین آورد:
- میدونم الان وقتش نیست اما نمیخوای یه فکری به حال مادرت کنی؟
وضعیت روحیش اصلا خوب نیستا
وقتی از حال رفتی بدون یه کلمه حرف نشست بالا سرت تا وقتی معاینت تموم شد،از جاش جم نخورد
خیالش که از بابت سلامتیت راحت شد،رفت تو اتاقش و درو بست.
اگه بخوای من یه دوست روانشناس دارم میتونه کمکش کنه.
و زیر لب با صدایی که بشنوم ادامه داد:
- هر چند که حال خودتم تعریفی نداره
او از زندگی ما چه میدانست؟
چه خوش خیال بود این مسلمان مهربان
- سارا لجبازی نکن من کاری به تو ندارم
اما بذار این دوستمو بیارم تا مادرتو ببینه
پیرزن بیچاره از دست میره ها!
اونوقت تنهاتر از اینی که هستی میشی
دوستم،پسر خوبیه بذار زندگیتون یه رنگی به خودش بگیره
از کدام رنگ حرف میزند؟
در جعبه مداد رنگی های زندگیم فقط رنگ مشکی بود
یه عمر،خورشید و ماه و دریا و درخت را با مداد مشکی نقاشی کردم
روزگارم سیاه بود دیگر به زندگیم چیزی نمیرسید
ادامه دارد .......
@khamenei_shohada
حاج احمد آرام دستش را بالا آورد
و بہانتهاے افق
اشاره ڪرد و گُـفت:↓
بسیجے آنجا انتهاے افق است..
من و تو باید پرچم خود را در آنجا
در انتهاے افق برافرازیم..🍃
هر وقت پرچم را آنجا زدے زمین
آن وقت بگیر و راحت بخواب
ولے تا آن وقت نہ..!✌️🏻💙
#حاج_احـمد_متوسلیان
#شبتون_شهدایی
@khamenei_shohada
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_مولا_جانم ❣
💎چه روزی شود روزی که
صبحم را با سلامِ به شما
خوشبو کنم مولای من😍
⭐هر گاه سلامتان می دهم
بند بند وجودم
لبخندتان را احساس می کند❤
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
✍رهبر انقلاب:
ما از قبیل شهید حججی کم نداریم.
همه ببینند
و تسلیم این حقیقت شریف بشوند
که این انگیزهی انقلابی
روز به روز در جوانها افزایش پیدا میکند.
۹۶/۶/۳۰
@khamenei_shohada
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
32.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨انتشار نخستین بار
🎥 #حاج_احمد_متوسلیان دو ماه پیش از ربودهشدن:
.
بعد از جنگ با صدام ، #امریکا ما را رها نخواهد کرد...
.
.
🔹سخنان شنیدنی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان در روزهای سخت عملیات آزادسازی خرمشهر
سربازان #امام_خامنه ای
.
.
.
@khamenei_shohada
⭕️ای برادران!
قبل از اینکه به جبهه بیایم، #دخترم میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛ اگر #شهید شدم، دورش را بگیرید چراکه من او را بسیار دوست دارم💚
👈پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر #حزبالله_لبنان و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جملهای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت👌 وی در وصف رزمنده نوشته است:
✍اگر شما گُلی🌷 را در صحرای #حلب دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد😭
#شهیدجاویدالاثر #علی_شفیق_دقیق🌹
@khamenei_shohada
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
💠شهید مدافع حرم #مرتضی_عطایی (ابوعلی) در لباس خادمی حرم مطهر رضوی ...
📝بخشی از وصیتنامه شهید عطایی:
برای فرج امام زمان (عج) بسیار دعا کنید که فرجمان در فرج آقا و مولایمان صاحب الزمان (عج) میباشد...
💐شادی روح پرفتوح شهید عطایی #صلوات
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از بصیـــــــــرت
🤲 توصیه رهبر معظم انقلاب به خواندن نماز #یکشنبه های ماه #ذیالقعده
#التماس_دعا
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
🔹 اگر آرزوی شهادت دارید اگر دوست دارید شهید شوید اول باید شهیدانه زندگی کنید ، تا به آن مقام والای شهادت نائل شوید . مثالش مانند کسی است که اول باید علم بیاموزد ، بعد تلاش کند بعد عالم شود .
🔹پس شهادت تنها آرزو نیست که هر وقت خواستی به آن دست پیدا کنید ، باید تلاش کنید ، برای آن بجنگید آن هم با شیطان نفس ات ، به خدا نزدیک شوید و درست عمل کنید تا به سر منزل مقصود برسید .
🔹بله درسته : پس اول برای شهید شدن باید اعمال و زندگیمان رو درست کنیم تا به آن مقام والای شهادت که عاقبت بخیری در دنیا و آخرت است برسیم
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیسـت_و_چهـارم(الف) ✍وقتی چشمانم را باز کردم همه جا به وسعت ت
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیسـت_و_چهـارم (ب)
صدای زنگ در بلند شد:
-غذا رسید
نترس،نمیذارم بیان داخل
با لحنی با مزه و آرام به سمتم خم شد:
- اما یه مدت باید دستپختشونو تحمل کنی
شاید سیرت نکنه،اما خیالت راحت، نمیکشه
مدتی از آن روز گذشت
عثمان هر روز با ظرفی پر از غذا به سراغمان می آمد
خانه را کمی مرتب میکرد،به زور مقداری غذا به خوردم میداد
هوای مادر را داشت
محبت میکرد،نصحیت میکرد،پرستاری میکرد،و به قول خودش رسم مسلمانی به جا می آورد.
اما روزها بی نمکتر از گذشته برایم میگذشت و من فقط در این فکر غوطه ور بودم که چرا در لیست مرگ از قلم افتاده ام و ثانیه به ثانیه بذر کینه از خدای مسلمانان در دل میکاشتم و انتقام درو میکردم
و مدام در بین حرفهای هر روزه ی عثمان جملاتی تکراری از احوال بد مادر و کمکهای احتمالی آن دوست روانشناس گوشم را نیشگون میگرفت
اگر میتوانستم سند مادر را شش دانگ به نام عثمان میزدم تا هر چه دلش میخواهد،پسرانه خرجش کند.
چون من اهل ولخرجی نبودم.
مدتی گذشت و حال مادر روز به روز بدتر میشد
سکوت،خیره شدن،چسبیدن به اتاق و سجاده،نخوردن غذا،
همه و همه عثمان را نگرانتر از قبل میکرد و من را بی تفاوتتر از سابق.
عثمان مدام در گوشم از دوست روانشناسش میگفت و وضعیت بد مادر و من فقط نگاهش میکردم.
نگرانی برای دیگران در خانواده ی ما بی معنی ترین حس ممکن بود اینجا ما حتی نگران خودمان هم نمیشدیم.
تا اینکه یک روز بی خبر از همه جا و دلزده از فضای سنگین خانه و خاطرات دانیال به رودخانه و میله های سردش پناه بردم
هنوز هم دانیال حل نشده ترین معمای زندگی آن روزهایم بود و کینه ای شتری از جوانی مسلمان که این معما را در دامن جهنم خاموش زندگیمان گذاشته بود
افکاری پاشیده و بی نظم که بی انسجامش چنگال میکشید بر تکه ی یخ زده ی قلبم
حوالی عصر به خانه برگشتم برقهای خانه روشن بود و این نشان از حضور عثمان میداد آرام وارد خانه شدم
⏪ #ادامہ_داردـ.......
@khamenei_shohada