eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_دوم(ب) آن شب بعد از خیابان گردی های اجباری با عثمان،به
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 (الف) قدرت دستان مادر،هر دوی ما را به سمت زمین پرتاب کرد. اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر،زودتر از شوکِ پرتاب شدن،به گوشم رسید. پدر نقش زمین بود و من نقشِ سینه اش این اولین تجربه بود شنیدن ضربان قلب بی محبت مردی به نام بابا آنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم. رو به رویم ایستاد و بی توجه به مرد بیهوش و نقش زمینش،بی صدا براندازم کرد. سپس بدون گفتن حتی کلمه ای راهی اتاقش شد و در را بست. گیج بودم از حرفهای پدر، از زمین خوردن،از شنیدن صدای تپشهای ضعیف و یکی در میان، از برخورد مادر بالای سرش ایستادم. دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله،باز هم بینی ام را مچاله میکرد سینه اش به سختی بالا و پایین میرفت،وسوسه شدم به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم. کاش دنیا کمی هم با من دوست میشد. گوشهایم یخ زد،تپیدن هایش بی جان بود و بی خبر از ذره ای عشق همان حسی که اگر می دیدمش هم نمیشناختم روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم انگار جانهایش داشت ته میکشید. نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم،نگرانی،شادی یا غمگینی؟ اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء،همان همزاد همیشگیم یک حس بودم. چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم گوشیم زنگ خورد یک بار،دوبار،سه بار جواب دادم صدای عثمان بود.صدای عثمان بلند شد: - چرا جواب نمیدی دختر؟ با بی تفاوت ترین لحن ممکن،زل زده به آخرین نفسهای زورکی پدر،عثمان را صدا زدم - عثمان بیا خونمون همین الان گوشی را روی زمین انداختم مدام و پشت سر هم زنگ میخورد اما اهمیتی نداشت عقب عقب رفتم تکیه زده به دیوار،چانه ام را روی طاقچه ی زانوانم گذاشتم یعنی این مرد در حال مرگ بود؟چرا ناراحت نبودم؟چرا هیچ وقت برایمان پدری نکرد؟ چرا سازمان و رجوی را به همه ی زندگیش ترجیح داد هیچ وقت زندگی نکرد همانطور که به ما هم اجازه ی زندگی نداد حالا باید برایش دل میسوزاندم؟ دیگر دلی نداشتم که هیزم سوزاندنش کنم صدای زنگ در بلند شد،در را باز کردم،عثمان بود با همان قد بلند و صورت سبزه اش نفس نفس زنان با چشمانی نگران به سمتم خم شد - چی شده طوریت شده؟ کلماتش بریده بریده بود و مانند همیشه نگران - سارا با توام تموم راهو دوییدم حالت خوبه؟ به سمت پدرم رفتم ادامه دارد....... @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_سوم(الف) قدرت دستان مادر،هر دوی ما را به سمت زمین پرتا
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 - بیا تو درم ببند پشت سرم آمد در را بست وقتی چشمش به پدرم افتاد خشکش زد سارا اینجا چه خبره چه بلایی سرش اومده؟ سر جای قبلم نشستم - مست بود داشت اذیتم میکرد مادرم هلش داد فشاری که به دندانهایش می آورد چانه اش را سخت نشان میداد بی صدا و حرف آرام به سمت پدر رفت،نبضش را گرفت،گوشی را برداشت و با اورژانس تماس گرفت - سارا وقتی اورژانس اومد،هیچ حرفی نمیزنی مث الان ساکت میشینی سرجات زبانی روی لبهای خشکیده ام کشیدم(مرده؟) به سمت آشپزخانه رفت و با لیوانی آب برگشت - نه اما وضعش خوب به نظر نمیاد جلوی پایم زانو زد - بخور رنگت پریده لیوان را میان دو مشتم گرفتم سری از تاسف تکان داد و کنارم نشست - مراقب مادرت باش یه وقت بیرون نیاد یا حرفی نزنه به مرد جنازه نمای روبه رویم خیره شدم - بیرون نمیاد فکر نکنم دیگه هیچ وقت هم حرف بزنه سرش را به سمتم چرخاند، دستش را به طرف موهایم برد که صدای زنگ در بلند شد به سرعت به طرف در رفت: - پس یادت نره چی گفتم مامورین امداد در حین رفتن به طرف پدر،ماجرا را جویا شدند. عثمان با آرامش خاصی برایشان تعریف کرد که پدر مست وارد خانه شد،تلو تلو خوران پایش به فرش گیر کرد و نقش زمین شد و من فقط نگاهش میکردم بی حرف و بی احساس امدادگران کارشان را شروع کردند،ماساژ قلبی،تنفس مصنوعی،احیا،هیچ کدام فایده ای نداشت. نتیجه شد ایست قلبی به دلیل مصرف بیش ازحد الکل مُرد تمام شد لحظه ای که تمام عمر منتظرش بودم،رسید اما چرا خوشحالی در کار نبود. یکی از امدادگران به سمتم آمد - خانم شما حالتون خوبه؟ صدای عثمان بلند شد - دخترشه،ترسیده چرا دروغ میگفت؟ من که نترسیده بودم امدادگر با لحنی مهربان رو به رویم زانو زد - اجازه میدی معاینت کنم؟ عثمان کنارم نشست و اجازه را صادر کرد کاش دنیا چند ثانیه می ایستاد،من با این جنازه خیلی کار داشتم بوی متعفن الکل و آن چهره ی کبود و بی روح،داشت حالم را بهم میزد بی توجه به عثمان و امدادگر از جایم بلند شدم باید به اتاقم میرفتم دلم هوای بی پدر میخواست زانوهایم قدرت ایستادن نداشت دستم را به دیوار گرفتم و آرام آرام گام برداشتم. صدای متعجب عثمان بلند شد - سارا جان کجا میری صبر کن باید معاینه شی چقدر فضا سنگین بود،انقدر سنگین که شانه هایم بی طاقت افتاد و زانوانم خم شد چشمانم سیاهی رفت و بیحال تکیه زده به دیوار روی زمین لیز خوردم عثمان به سمتم دویید و فریادش زنگ شد @khamenei_shohada
✍گذر کن که دوری به غایت رسید نظر کن که وقت عنایت رسید .. شامگاهی دیگر به یاد شهید سپهبد قاسم سلیمانی ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 فرازی از دعای امین الله 🔸🔶 اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی... مُولَعَةً بِذِكْرِكَ وَ دُعَائِكَ 📎 ترجمه: خدایا! قرار ده نفس مرا... حریص به ذکر و دعایت ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🥀بسم رب الشهدا🥀 🕊️🌺 نه دلشان مي آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان مي آمد جبهه نروند .اين اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم يكي به دو مي كردند. شوهرم به پسرم مي گفت :«از اين به بعد ،تو مرد خونه اي .بايد بموني از مادرت مراقبت كني .»🕊️🌺 پسرم مي گفت :«نه آقاجون .من كه چهارده سالم بيش تر نيست.كاري ازم بر نمي آد.شما بمونيد پيش مادر بهتره» -اگه بچه اي ،پس مي ري جبهه چه كار ؟بچه بازي كه نيست.🕊️🌺 - لااقل آب كه مي تونم به رزمنده ها بدم.🕊️🌺 ديدم هيچ كدام كوتاه نمي آيند،گفتم «بريد هر دو تاييتون بريد» ـــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔸مراسم وداع با پیکرهای مطهر ۲ شهید مدافع حرم استان مازندران 🕊 🕊 🔹 یکشنبه ۱۵ تیرماه ۹۹ بعد از نماز مغرب و عشاء 🔹یادمان هشت شهید گمنام پارک موزه دفاع مقدس استان مازندران 🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1 ❌ برای خبرهای بیشتر کنید👆
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 انتشار نخستین‌بار 📹 ببینید | سردار سلیمانی: نگین انگشتری من از شیشه‌های حرم امام رضاست که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] به‌جای مانده... فردا حرف درنیاورید که زمرد دستش است... 🔹️تدوین: محمدجواد فکری 🔹️آهنگساز: استاد محمدرضا علیقلی ــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــ @khamenei_shohada
دوازدهم شهریور ماه سال 1341 در روستای قلعه آقابيگ شهرستان تویسرکان از توابع استان همدان به دنیا آمد. در بخشی از این شهید والا مقام آمده است: اصل وصیتم همین شهادتم هست. خدا کند آمرزیده باشم و با خونم از ارزش های والای اسلام حراست کنم. با خونم از ولایت فقیه حمایت کنم. با خونم همیشه از روحانیت همیشه مبارز حمایت کنم. با خونم از قرآن و اهل بیت حمایت کنم، دنیای پست را بفروشم و به مقدس شهدا بپیوندم. ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_محسن_عینعلی دوازدهم شهریور ماه سال 1341 در روستای قلعه آقابيگ شهرستان تویسرکان از توابع استان
🌷در عمليات كربلاى ٤، به جهت اصابت تركش به سرم از نعمت گويايى محروم شده بودم و تلاش پزشكان هم كار به جايى نمى برد. ....هرطور بود خودم را براى عمليات كربلاى ٥ به جبهه رسانيدم. قبل از عمليات در خواب ديدم كه در مسجدى هستم، بچه هاى گردان و شهيد حاج محسن عينعلى هم حضور دارند و شهيد حسن محمدقلى به مداحى مشغول است. در اين هنگام.... 🌷 در اين هنگام دو سيد نورانى وارد مجلس شدند و در كنار حاج محسن نشستند، يكى از آنها فرمود: حاج محسن چرا حاج قاسم مداحى نمى كند؟ و ايشان جريان مجروحيت من را براى آنها تعريف كرد. 🌷وقتى آنها خواستند مجلس را ترك كنند، يكى از آن بزرگواران دستى بر سرم كشيد و گفت: به خاطر مادرم زهرا (س) بخوان. از خواب پريدم و متوجه شدم كه شفا پيدا كرده ام و اولين جمله _ بسم الله الرحمن الرحيم _ بر زبانم جارى شد. راوى: سردار شهيد حاج قاسم محمدى دوست ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ @khamenei_shohada
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | به دخترم دروغ نگویید... 🔺یادداشت خواندنی شهید غواص «حجت الاسلام محمد شیخ شعاعی» برای دخترانشان با صدای فرزند شهید ــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دعایی که برای سید جواد هاشمی کرد و در حق خودش مستجاب شد ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada