eitaa logo
باصرین|Baserin
207 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
26 فایل
جهت تبادل @student314
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز روسریم عقب و عقب تر میرفت ارایشم غلیظ و غلیظ تر میشد واصلا برام مهم نبود با اینکه تو خانواده ای نسبتا مذهبی ( فقط پدر و مادرم اهل رعایت حجاب نمازخون بودن ) متولد شده بودم اونقدر پایبند نبودم خلاصه که خودم میدونستم اینارو برای جلب توجه انجام میدادم اما برای گول زدن خودم میگفتم خدا بزرگه میبخشه مهم دلته که پاکه قصد بدی ندارم کارم به جایی رسیده بود که دیگه تو جمع های خانوادگی روسری سرم نمیکردم و... با شروع شدن جریان اغتشاشات منم خیلی بی پروا تر شده بودم مثلا تو خیابون روسریمو از قصد مینداختم هر روز میگذشتم و من.... داشت وضو میگرفت گفت میشه وسیله هامو برام بگیری وضو بگیرم اره گفتم و وسیله هاشو نگه داشتم تو دلم گفتم اه اه اه چادریِ پروووو اما بعد یه چند ثانیه با خودم گفتم اما خوش به حالش خدا دوستش داره حتما صداشو میشنوه باید نماز بخونه این نماز نخونه منه گناه کار برم نماز بخونم یه چند روزی گذشت به واسطه ی چندتا از دوستام بیشتر باهاش اشنا شدم بعد یه مدت احساس کردم که خیلی ادم باحالیه اصلا فکر نمیکردم مذهبی ها هم شوخی بلد باشن یا خیلی چیزا رو بلد باشن متوجه شدم چقد روحیه ی من بهش نزدیکه یه چند وقتی که گذشتت خیلی باهاش صمیمی شدم با من خیلی راجب شهدا حرف میزد راجب چادر راجب خدا راجب هر چیزی که منو به اون بالایی وصل میکنه و واقعا حرف هاش داشت روم اثر میگذاشت یواش یواش موهام رو بیشتر میپوشوندم ارایشم کمتر و ملایم تر میشد اصلا دیگه دلم نمیخاست خیلی کارارو انجام بدم شبا تا دیر وقت بیدار میموندم زیارت نامه میخوندم نماز میخوندم با خدا حرف میزدم و این حالم رو بهتر میکرد دوستم رو مثل یه فرشته ی نجات میدیدم که من رو واقعا تغیر داد عوض شده بودم اما نمیتونستم چادر سرم کنم چون فکر میکردم ممکنه... بالاخره یه روزی خودم راجب چادری ها فکرهای خوبی نمیکردم اما پا گذاشتم روی همه ی افکارم و چادر سرم کردم واقعا با چادر فرق میکردم دیگه اون دختری که میشناختم نبودم واقعا چادر بهم میومد وجودم بهم لبخند زد و به چـــــــادری بودنم افتخار کردم @Baserin313
بسم الله الرحمن الرحیم از خانواده مذهبی بودم از بچگی با امام حسین و بقیه آشنایی داشتم وقتی به سن تکلیف رسیدم عاشق نماز خواندن شدم همیشه نمازم رو سر وقت می‌خوندم تا اینکه تو مدرسه با دوتا دختر دوست شدم حجابشون کامل نبود (بد حجاب بودن) رفیق صمیمی شدیم و با یکیشون هم سرویسی شدم داخل ماشین ساسی مانکن میزاشتن و من به مرور زمان عاشق آهنگ شدم تا اینکه تصمیم گرفتم چادر و روسری رو کنار بزارم و همین کار هم انجام دادم هر وقت برای خرید به سوپر مارکت میرفتیم در راه شالم رو از سرم در می آوردم و هر روز از نماز و ... بیشتر بدم می اومد خانواده سعی میکردن من رو قانع کنن ولی مؤثر نبود شب خواب دیدم داخل یک جای خیلی شلوغ قرار دارم و آنجا پر از دختر های بی حجاب و پسر ها لات هست دور تا دور آنها رو شیاطین گرفته اند هیچ کس سمت من نمی آمد و بهم توجهی نمی کردند دیدم چادر سرمه 😊 خیلی حس خوبی بود آرامشی داشتم که هیچ وقت نداشتم آقایی آمد و گفت دنبال من بیا و من پشت سر ایشون راه میرفتم و از جمع دور میشدم هر قدم که بر می داشتم جمعیت کمتر میشد وارد یک خیمه سبز شدیم به کنج اتاق. اشاره کردند و گفتند : بنشین کنج اتاق نشستم شروع کردند درباره چادر سر کردن و درد دل کردن با من گفتم : شما کی هستی ؟ گفتند : امیر المومنین دو خانم آهسته سمت ما آمدند خانم اول حضرت زهرا سلام الله علیه و خانم دوم فضه و من از خواب بیدار شدم حس عجیبی داشتم خواب را نادیده گرفتم و چند روزی بعد دوباره خواب دیدم در یک جای سرسبز قدم میزنم و فریاد میزنم « یا ضامن آهو » دست خودم نبود به کمک یک نفر نیاز داشتم یه آقایی اومد با کلی آهو دویدم سمتش و همراهش راه میرفتم ایشون هم در باره ی چادر صحبت میکنند وقتی از خواب بیدار شدم هزار تا سوال داشتم فردا صبح با کتاب سلام بر ابراهیم آشنا شدم خیلی کتاب خوبی بود. فهمیدم این خواب هایی که دیدم معجزه بوده و از اون روز بود که انتخابم رو کردم چادر چادر بهترین آرامشه بهترین پوششه میتونم بگم بهترینه😊 از انتخابم راضی هستم و تا زنده هستم چادرم را بر سر دارم خدایا شکرت 🤲🏻 @Baserin313