سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
زنگ زده بود كه نمي تواند بيايد دنبالم .بايد منطقه مي ماند. خيلي دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار كردم تا قبول كردخودم بروم.من هم بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.كف آشپزخانه تميز شده بود.همهي ميوه هاي فصل توي يخچال بود؛توي ظرفهاي ملامين چيده بودشان .
كباب هم آماده بود روي اجاق ،بالاي يخچال يك عكس از خودش گذاشته بود ،بايك نامه .
#شهید_ابراهیم_همت
💟 خاطرات شهید همت:
جبهه این قدر به خدا می رسی، آمدی خانه یه خورده ما رو ببین. شوخی میکردم.
آخر هر وقت می آمد، هنوز نرسیده، با همان لباس ها می ایستاد به #نماز.
ما هم مگر چقدر پهلوی هم بودیم؟
نصفه شب می رسید، صبح هم نان و پنیر به دست، بندهای پوتینش را نبسته سوار ماشین می شد که برود.
نگاهم کرد و گفت: وقتی تو رو می بینم، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم.
#شهید_ابراهیم_همت
حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟
گفت: همینو
-واقعا؟جون حاجی؟
نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم
حاجی قاشق را برگرداند بخدا فردا بهشون میدیم
حاجی همین طور که کنار میکشید گفت:
به خدا منم فردا ظهر می خورم!
#شهید_ابراهیم_همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمهای قشنگی که خدا خاطرخواهشان شد..!
چشمهایی که هیچگاه به روی گناه باز نشدند
#شهید_ابراهیم_همت🥀