📚🖇🖌
غروب است،خیابان ها شلوغ و نور چشمک زن مغازه ها آدم را گیج می کند.
وارد فروشگاه می شوم ویکراست می روم سراغ قفسه کیک ها و کلوچه ها،سی عدد کلوچه جدا می کنم و به سمت صندوق می روم .به اطراف نگاه می کنم،به بالا،به صفحه ی نمایشی دوربین مدار بسته،به سمت چپ و بخاری برقی بزرگی که گرمایش صورت آدم را نوازش می دهد ،به سمت راست و محصولات پر رنگ ولعاب بهداشتی وبه پایین،به جلوی پایم،به دختر بچه ای حدودا دو ونیم ساله با کاپشن صورتی!بله با یک کاپشن صورتی.
حالم عوض میشود،چیزی گلویم را فشار میدهد،دندانهایم روی هم میسایند وقلبم تند تند میزند .دست خودم نیست اما بی اختیار چشمان پر از اشکم به سمت گوشواره های پنهان شده در لابلای گیسوانش می رود.
خدا کند قلبی نباشد.
راه میرود واز قفسه ای خوراکی برمیدارد.
خداروشکر که راه میرود،ذوق میکند،خوشحال است.خداروشکر که پدرش مراقب اوست.
از فروشگاه بیرون می آیم،دیگر غروب نیست،شب است ،ظلمت است ،تاریک است، چراغ مغازه ها تار شده اند.حلقم بوی خون میدهد،قلبم درد می کند.
🌸 در عشق ، اراده و ارادت زیباست
🌸 پرواز به قله ی سعادت زیباست
🌸 ریحانه که عازم سفر شد میگفت:
🌸 با "کاپشن صورتی" شهادت زیباست
(شعر: استاد غفورزاده )
#لیلای_مادر
#دخترک_گوشواره_قلبی
#کرمان
🌱🍃https://eitaa.com/Yarabazahra
بمیرم برایت،غنچه را چه به پر پر شدن،
جوجه کبوتر کوچک من،بالی نداشتی هنوز،اما بالت را شکسته اند.🥀
این سرِبی بالین،جایگاهش ،بازوان گرم کدام مادرخونین جگر بوده؟🌪
قامت ظریفت،آنچنان نالان ،بر زمین خزان شده که قصه گوی تلخ روایت های آخرالزمان خواهد بود.💔
#لیلای_مادر
#غزه
https://eitaa.com/Yarabazahra
😭😭😭
امروز اولین روزی هست که کانالهای مجازی، چشمشان را نبستند و دهانشان را باز کنند به انتقاد.
امروز، تازه بعد از دو سه سال مینشینند و کارهای انجام شدهی دولت را میبینند.
امروز، روزی است که سید ابراهیم را بدون هجمه نگاه میکنند.
امروز سید ابراهیم دیگر پشت مجسمهی گرانی دستساز سرمایهدارهای غربزده، پنهان نیست. آن بالاست، بالای بالا ... خودش است، نورانی و جهادی و مخلص. میدرخشد و حرارت میهد و دلها را ذوب میکند.
خوشا بهحال آنان که به وقتش به ایشان خدا قوت گفتند.
خوشا بهحال رهبر.
خوشا بهحال حاج قاسم که از حالا تا ابد ... با اوست...
داغ سید ابراهیم یک طرف ...
داغ امیر عبدللهیانِ شجاع و دلیر و صهیونیست ستیز ...قلب آدم را به آتش میکشد. چقدر *امیری* به تو برازنده بود مرد! حق هم همین بود ... که به خیل امیران بپیوندی ... خوشا به حالت.
بچه بودم که حادثهی هفت تیر رخ داد.
وقتی مادرم از تلخی آن حادثه میگفت، گفتم بهتر که کودک بودم ...
اما الان و امروز ... چشیدم داغ یک *بهشتی* دیگر را.
خدایا رهبرم را حفظ کن.
#لیلای_مادر
#شهید_جمهور
#امیر_شهید
خون یحیی السنوار،خوراک فکری خوبی است برای متفکران.
خوراکی اندیشه ساز ،تاریخ ساز.
عصر خوبی برای توشه ساختن است.حتی اگر روی مبل خانه ات نشسته باشی،یاگلهای باغچه راآبیاری کنی.
مهم این است کجای این صحنه ایستاده باشی.
چقدر یا لیتنا انا معکم باشی.
#لیلای_مادر
#یحیی_السنوار
https://eitaa.com/Basij_alzahra
یحیی در اردوگاه اسرا متولد شد،تمام کودکی اش سنگ زدن به دشمن را تمرین کرد.
تمام نوجوانی اش تنها سلاحش سنگ بودو بی دریغ پرتاب کرد...او در هر پرتاب و در هر مشت،خدا را باتمام قدرتش،پشت و پناه خود یافت.
یحیی پانزده سال اسیر سگ نجس صهیون بود.
وباز جنگید.میدانست که او نیست که تیر می اندازد بلکه خداوند است.
گلوله شلیک کرد ،رجز خواند و به خود فهماند که شهادت هزار بار از مرگ در بستر بهتر است.
و
باز جنگید،تا آخرین لحظه،تا آخرین قطره.
او حتی تا آخرین نفس چوبی به سمت دشمن پرتاب کرد.
یحیی آمده بود به دنیا تا دلیرانه زندگی کند ،تا دشمن حقیقت آسوده نباشد،تا خورشید از تابیدن دلزده نشود و دریا از خروشیدن باز نایستد.
یحیی جنگید ،روزی باسنگ،
روزی با قلم،
روزی با تفنگ،
روزی با موشک،
و روزی با یک تخته چوب.
سلام بر یحیی روزی که به دنیا آمد و زمانی که زندگی کرد وروزی که از دنیا رفت.
#یحیی_السنوار
#لیلای_مادر
|پایگاه بسیج الزهرا(س) طالخونچه|
🆔@Basij_alzahra
بسیج خواهران الزهرا(س)
یحیی در اردوگاه اسرا متولد شد،تمام کودکی اش سنگ زدن به دشمن را تمرین کرد. تمام نوجوانی اش تنها سلاح
روز گار پر التهاب و با سرعتی است.روح ماهم کوچک.میان حادثه ها خط تیره ندارد.
سکویی که آدم بنشیند ونفسی تازه کند.
حرف بسیار است اما فرصت حرف زدن کم.
در تشییع نیلفروشان،فقط و فقط تصویر تابوت پوشیده شده در طرح چفیه ی فلسطینی ،هزار حدیث ناب بود.
این صحنه تئاتر،به وسعت جان آدمی بازیگر میطلبد.
خوب بازی کنیم،با هزار جلوه ی نوری،خود خدای عالمیان ،بزرگمان می کند ،عزیزمان میکند.
ستاره ی دلها میشویم.
دقیقا مثل فرزند اصفهان،نیلفروشان .
#یحیی_السنوار
#نیلفروشان
#لیلای_مادر
|پایگاه بسیج الزهرا(س) طالخونچه|
🆔@Basij_alzahra
مادرها ،هر ازگاهی اشک تان را فرزندتان ببینند،
پرسیدند،مادر چرا گریه می کنید،
هزارشب ،هزار و یک شب قصه ی دلیری یحیی السنوار،قصه ی پایمردی سید حسن نصراله،قصه ی بی قراری عبدالهیان،قصه ی خستگی ناپذیری رئیسی را برایشان تعریف کنید.
کجای روز گار این همه داستان ناب و قصه ی فاخر باهم جمع شده اند.
#لیلای_مادر
#یحیی_السنوار
|پایگاه بسیج الزهرا(س) طالخونچه|
🆔@Basij_alzahra
خیره به هدف
با چشمانی الهام بخش
گرسنه و تشنه
با دستی قطع شده
با لبهایی ترک خورده
قوی چون کویر
انگشتی که افتاده
نفسی سراسر خشم
تمام عمر جنگیده
نه فقط جنگیده،
تمام زندگیاش را زندگی کرده.
آخرین لحظه های جهاد
در خانهای مخروبه،
نفس نمانده برایش
تک و تنها و زخمی و پر درد
روی مبلی نشسته بیرفیق
چوبی در دست، پرتابی دستتنها
اما،
همه دیدند آن را،
چون خدایش خواست!
سنوار یعنی سرزمین
یحیی یعنی زندگی
و او زنده بود برای سرزمین...
قهرمان من یحیی سنوار💔
#لیلای_مادر
#یحیی_السنوار
|پایگاه بسیج الزهرا(س) طالخونچه|
🆔@Basij_alzahra