هدایت شده از کانال کمیل
#خاطرات_جبهه🌷
#ملكه_ذهن_به_زيبايى_ابوالفضل
🌷والفجر ۸ مجروح شده بود. برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز. حافظه اش رو از دست داده بود. کسی رو نمى شناخت. حتی اسمش رو هم فراموش کرده بود! پرستاران یکی یکی اسمهارو می گفتن بلکه عکس العمل نشون بده. به اسم ابوالفضل که مى رسيدن؛ شروع می کرد به سینه زدن. خیال کرده بودن اسمش ابوالفضله!!
🌷رفته بودم یکی از بیمارستانهای شیراز. گفتن: اینجا مجروحی بستریه که حافظه اش رو از دست داده فقط می دونن اسمش ابوالفضله!! رفتم دیدنش. تا دیدمش؛ شناختمش. عباس بود. عباس مجازی!! بهشون گفتم: این مجروح اسمش عباسه ابوالفضل نیست!
🌷....گفتن: ماها اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد! وقتی گفتیم؛ ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن. فکر کردیم اسمش ابوالفضله!
🌷عباس میون دار هيئت بود. توی سینه زنی اونقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال مى رفت. بس كه با اسم ابوالفضل سینه زده بود، این کار شده بود ملکه ذهنش. همه چیز رو فراموش کرده بود الا سینه زدن با شنیدن اسم ابوالفضل....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#خاطرات_جبهه
🧛♂ زورو(zorro) در جبهه😳 😁
جثه ریزی داشت و مثل همه بسیجیها خوش مَشرَب بود😊فقط کمی بیشتر از بقیه شوخی میکرد😉نه اینکه مایه تمسخر دیگران شود، کهاصلاً این حرف ها توی جبهه معنا نداشت. سعی میکرد دل مؤمنان خدا را شادکند👌از روزی که آمد، اتفاقات عجیبی در اردوگاه تخریب افتاد. لباس های نیروها👕که خاکی بود و در کنار ساکهایشان افتاده بود، شبانه شسته میشد وصبح روی طناب وسط اردوگاه خشک شده بود. ظرف غذای🍳بچهها هر دو، سه تا دسته، نیمههای شب خود به خود شسته میشد. هر پوتینیکه شببیرون از چادر میماند، صبح واکس خورده و برّاق جلوی چادر قرار داشت🤔او که از همه کوچکتر و شوختر بود، وقتی این اتفاقات جالب را میدید، میخندید و میگفت:" بابا این کیه که شب ها زورو بازی در میآره و لباس بچهها و ظرف غذا را میشوره؟"😁 و گاهی هم میگفت: "آقای زورو، لطف کنه و امشب لباس های منم بشوره وپوتین هام رو هم واکس بزنه."😂
بعد از عملیات، وقتی "علی قزلباش" شهید شد، یکی از بچهها با گریه گفت:" بچهها یادتونه چقدر قزلباش زوروی گردان رو مسخره میکرد؟ زورو خودش بود و به من قسم داده بود که به کسی نگم."😔😭
🌼✨ 🌼
🤲شادی روح شهداصلوات بفرستید🤲
#شما_هم_به_بسیج_ولایت_بپیوندید
╭┅───🇮🇷✊🇮🇷┅╮
@Basijvelayat1
╰┅──────┅