eitaa logo
بصير
2.6هزار دنبال‌کننده
81.9هزار عکس
76.2هزار ویدیو
2.8هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | وعده صادق 🔺️ بخشی از مصاحبه سردار سلیمانی با دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه‌ای 📥 سایر کیفیت‌ها👇 http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=43612
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 اطلاع‌نگاشت | عوامل شکل‌گیری جنگ ۳۳ روزه 🔺️ سرلشکر قاسم سلیمانی، در گفتگو با دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامی به تشریح ابعاد مختلفی از جنگ ۳۳ روزه رژیم صهیونیستی علیه لبنان در سال ۲۰۰۶ پرداخت. این اطلاع‌نگاشت عوامل شکل‌گیری این جنگ از زبان فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را مرور میکند. 🖨 سایر کیفیت‌ها👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=43613
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سپری مقابل دشمن 👈 دعایی که رهبر انقلاب به مجاهدان حزب‌الله توصیه کردند 🔻 در جنگ ۳۳ روزه لبنان که به پیروزی قاطع حزب‌الله انجامید، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای توصیه‌ها و راهکارهایی ارائه می‌کردند، توصیه به خواندن دعای جوشن صغیر یکی از رهنمودهای معنوی در این زمینه بوده است. 🔺️ سرلشکر حاج قاسم سلیمانی در گفتگوی اختصاصی درباره جنگ ۳۳ روزه ماجرای توصیه معنوی فرمانده کل قوا را روایت کرده است، به همین مناسبت بخش فقه و معارف پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در این یادداشت توصیه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای را آورده و دعای جوشن صغیر را به اختصار معرفی کرده است. 📝 بخوانید👇 http://farsi.khamenei.ir/others-note?id=43606
⭕️آیت‌الله بهاءالدینی(ره): 🔸سعی کنید پایتان را از کشتی حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) بیرون نگدارید و دائما به امری از امور دستگاه امام حسین(علیه السلام) مشغول باشید. آشپزی، چای دادن، سینه زدن، کفش جفت کردن و ... 🔹تا بواسطه آن، از همه شیعیان دستگیری شود و إلا حساب و کتاب آن طرف، دقیق تر از این حرفهاست . https://eitaa.com/Basir_MN
‍‍🔴 حکمت‌های یک شبیه‌ سازی تاریخی... 🔻 رهبر انقلاب در دیدار با خبرگان رهبری در تعبیری ویژه شرایط دشمنی‌های امروز دنیای استکبار را به جنگ احزاب تشبیه نمودند. تجربه نشان می‌دهد که همواره به کارگیری واژگان در دستگاه فکری ایشان توأم با حکمت و ژرف اندیشی صورت می گیرد. در این مجال به بررسی شرایط جنگ احزاب و نسبت آن با شرایط کنونی جبهه مقاومت می پردازیم: 1️⃣ یکی از مهمترین ویژگی های جنگ احزاب که با تحریک یهود انجام شد اتحاد و همپیمانی همه قبائل مشرکین علیه اسلام بود. امروز هم ردپای صهیونیسم بین الملل و پادویی های نتانیاهو در یک کارزار نظامی، سیاسی و اقتصادی برای تحریک آمریکا و همراهی سعودی و اروپا علیه جبهه مقاومت مشهود است 2️⃣ در جنگ احزاب نقش مرعوبین و منافقین درون مدینه در تضعیف مقاومت مومنین در مقابل صف‌آرایی با دشمن کثیر است ( يا أَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فَارجِعوا)؛ امروز نیز در داخل کشور جریانی که مرعوب کثرت نیرو و فشارحداکثری دشمن شده نسخه سازش و عدم مقاومت میپیچد. (لا تَسْتَوْحِشُوا فِى طَرِيقِ الْهُدى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ _ خطبه۱۹۲ نهج البلاغه) 3️⃣ تدبیر مهم و اثربخش در جنگ احزاب، حفر خندق در قسمت شمالی شهر مدینه بود که سپاه مغرور مشرکین را به استیصال وا داشت. موضوعی که نشان داد میتوان با تدبیر و تکیه بر رهبری الهی در برابر کثرت سپاه دشمن ایستاد و آنها را ناامید ساخت. امروز نیز در پرتو ایمان و استقامت صدای اعتراف به شکست تهاجم های نظامی علیه جبهه مقاومت از یمن تا سوریه و جنگ تمار عیار اقتصادی دشمنان علیه ایران از سوی اتاق های فکر و کارگزاران غربی به گوش میرسد‌‌‌ 4️⃣ جمله معروف رسول اکرم(ص) در شأن حضرت امیرالمومنین (ع) که فرمودند: امروز همه اسلام به جنگ همه کفر رفت، در این جنگ صادر گردید. اگر در این نبرد سرنوشت ساز حضرت شکست می‌خورد کار اسلام تمام بود، چنانکه اگر امروز نیز خدای ناکرده جبهه مقاومت شکست بخورد معلوم نیست که چه زمانی دوباره اسلام توان سربرافراشتن پیدا خواهد نمود. 5️⃣ انبوه سپاه دشمن و رجز خوانی آنها توانست قریب یک ماه شهر مدینه را محاصره نماید در این مدت مسلمانان با تکیه بر توان داخلی مقاومت کردند و در این شرایط بود که مشرکین ابتدا با غرور و رجز خوانی به منطقه آمدند ولی مرحله به مرحله عقب نشستند، ابتدا خسته شدند، بین آنها اختلاف افتاد، پرچمدارآنها مغلوب و کشته شد و سپس با امدادهای غیبی در هم کوبیده شدند و فرار کردند؛ در این جنگ بار دیگر فرمول مقاومت جواب داد و نشان داد که اگر ایمان همراه با استقامت باشد قطعاً پیروزی را به دنبال خواهد داشت. 6️⃣ جنگ احزاب آخرین مرحله لشکرکشی تهاجمی مشرکین به سمت مدینه بود و بعد از آن دیگر هرگز نتوانستند اتحاد خود را علیه اسلام بسیج کنند و به انفعال افتادند و ابتکار عمل به دست پیامبر افتاد به طوری که سه سال بعد حضرت در اوج قدرت، مکه را به تصرف خود در آورد و این شاید مهمترین بشارت جنگ احزاب و شبیه سازی آن با شرایط امروز باشد. اگر انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت بتواند مدت کوتاه دیگری را مقاومت کند؛ برای همیشه از دسترس دشمن دور می شود و برای همیشه هیبت و اقتدار دشمن را نابود خواهد کرد. ✳️ می توان به یاران مژده داد که اندکی صبر سحر نزدیک است.../ الیس صبح بقریب... 🖌 https://eitaa.com/Basir_MN
🔴 جای خالی نیچه در پیاده‌روی ‼️ 🔻 « خدا مُرده است »! این عبارت مشهور نیچه فیلسوف شهیر آلمانی است. منظور او از این عبارت که از زبان یک دیوانه در کتاب «دانش طربناک» بیان می‌کند، ‌اشاره به زوال ایمان، اعتقاد و امور قدسی در عصر معاصر است. او در عبارتی دیگر، عصر حاضر را عصر پایان معجزات معرفی می‌کند! 🔹حذف ایمان در عصر معاصر به ظهور خدایان یا بهتر است بگوییم بت‌های جدید انجامیده است. تیم وو (Tim wu) استاد حقوق دانشگاه کلمبیا و مبدع تئوری «بی‌طرفی شبکه‌ای» است و در سال ۲۰۱۳ او به‌عنوان یکی از «۱۰۰ حقوق‌دان تأثیرگذار آمریکا» برگزیده شد. 🔹وی در مصاحبه با نشریه آتلانتیک به نکته جالبی ‌اشاره می‌کند؛ «یکی از تزهای ظریف من این است که تجارت در قرن بیستم جای دین را گرفته است. در بخش طولانی‌تر حیات بشر، چه کسی افکار ما را شکل می‌داد؟ مبلّغان و دین این کار را می‌کردند. اما من فکر می‌کنم تجارت، با استفاده از تبلیغات، دین را به‌عنوان آموزگار اصلی سعادت بشر سرنگون کرده است.» 🔹اگر نظریه تیم وو را مبنا قرار دهیم که تجارت جای دین را گرفته است، این پرسش قابل طرح است که خدایان (موفق‌ترین تاجران) عصر جدید چه کسانی هستند؟ اپل، آلفابت(مالک گوگل)، آمازون و مایکروسافت جزو ارزشمندترین شرکت‌های دنیا هستند و هر چهار مورد نیز در عرصه فناوری اطلاعات – بخوانید تجارت تبلیغات - فعالیت می‌کنند. 🔹در دنیایی که همه چیز قابل اندازه‌گیری و تبدیل شدن به مولفه‌ای تجاری دارد، جمع شدن سالانه میلیون‌ها نفر در گوشه‌ای از دنیا و پیاده‌روی ده‌ها کیلومتری و بلکه صدها کیلومتری برخی از آنان چه معنایی دارد و با کدام الگوریتم قابل تحلیل و محاسبه است؟ مراسمی که از یک دهه پیش رشدی تصاعدی و انفجاری به خود گرفته و از هزاران تن، اینک به ۲۰ میلیون نفر رسیده و بی‌شک این افزایش در سال‌های آینده نیز ادامه خواهد داشت. 🔹زیارت اربعین اگر تا چند سال پیش، فعالیتی نخبگانی و محدود بود اینک به مراسمی جهانی تبدیل شده است. این مراسم دارای مختصات و ویژگی‌های منحصر به فرد و خاصی است که اطلاق عبارت « » برای آن مناسب به نظر می‌رسد... 🔹پیاده روی اربعین اینک از مراسمی شیعی و منحصر به ملت عراق و ایران عبور کرده است. ۴۰ سال پیش میشل فوکو در توصیف انقلاب اسلامی از عبارت قابل تامل «بازگشت روح به جهان بی‌روح» استفاده کرد. اکنون می توان گفت که مراسم باشکوه زیارت اربعین، شمه دیگری از این بازگشت است... 🖌 https://eitaa.com/Basir_MN
#سه_منهاي_یک‼️ 🔴 همه اش سید حسن و عمادمغنیه 🔻اولین مصاحبه رسانه ای سردار سلیمانی درباره جنگ ۳۳ روزه پخش شد. حاج قاسم تقریباً بیشتر روزهای جنگ را در بیروت درکنار سید حسن نصر الله و عماد بودند جلسات سه نفره داشتند. 🔹 یکی از نکات مهم مصاحبه، انتساب همه موفقیت ها و ایده ها به آقاسیدحسن و عماد مغنیه بود و سردار از نقش خود هیچ حرفی نزد. در این مصاحبه الگوی کامل #اخلاص دیده شد. اخلاصی که همان امتداد خط و سیره شهدا است. 🔻 سردار سلیمانی در خاطراتی از خصوصیات اخلاقی شهیدان حاج احمد کاظمی و حسین خرازی میگوید : "حسين و احمد رفتند در شهر، يعنی در حقيقت كليد فتح اين شهر را خدا به احمد و حسين داد و اين دو فاتح خرمشهر بودند. يعنی ما دو نفر فرمانده لشكر داشتيم كه رفتند در خرمشهر و آن هم همين دو نفر بودند؛ ..... تا زمانی كه حسين زنده بود هرگز نگفت و تا زمانی كه احمد هم زنده بود هرگز بيان نكرد. هيچ وقت ديگران كه از او تعريف كردند ما نشنيديم و خودش هم هيچ وقت چيزی از خودش نگفت." 🖌 #موسی_سلیمانی . https://eitaa.com/Basir_MN
دوستان عزیز خصوصا کسانیکه امسال فیض عظیم پیاده روی اربعین نصیبشون شده التماس دعای جدی از همشون دارم🙏🙏 ❗️❗️یه چند قلم ضروریات برای این سفر به ذهنم رسید که حاصل چند بار سفر و تجربه سایر دوستانه. انشالله که مفید واقع بشه❗️❗️ 🔵برای مسیر و مکان و زمان استراحت حتما برنامه ریزی کنید. 🔵موکبهای فرهنگی و برنامه هاشون رو قبلا شناسایی کنید تا بی بهره نمانید. 🔵بردن خوراکی با وجود انواع پذیرایی های تو مسیر حاصلی جز سنگینی بار و خستگی نداره. 🔴اگه پاهاتون تاول زد(تک تکشون انشالله روز قیامت سند نوکری آقا باشه) تا جایی که تحمل داشتید بهش دست نزنید. چون اگه تخلیه شه راه رفتن سخت تر میشه. 🔵 پودر بچه فراموش نشه🤔(اونایی که رفتن میدونن چی میگم😱) 🔵حتما از خدمات و پذیرایی موکبای عراقی هم استفاده کنین. 🔵اگه مقدور بود. بسته های کوچک هدیه مثل گل سر، نوشت افزار و... ترجیحا ایرانی با خودتون ببرید. تأثیر عجیبی در تألیف قلوب و خنثی کردن تبلیغات منفی دشمن در مورد ایرانیا داره. 🔴سختیها و تلخی‌های راه رو فراموش کنید و زیباییها رو در دل حک کنید و برای دوستان بازگو کنید. یادتون باشه از لحظه حرکت، خودتون و دل سرکش رو بسپرین به آقا که از ثانیه های سفر بهره ببرید. 🔵از عکاسی و مستند کردن لحظه ها و صحنه های زیبا غفلت نکنید. یادتون نره که تو دنیای تحت سلطه رسانه های شیطانی این تک تک شما هستید که می توانید این مانور عظیم آخرالزمانی رو جهانی کنید. گفتنیها زیاده ولی زیاد هم گفته شده میترسم تکراری بشه. من نکته هایی رو گفتم که کمتر جایی دیدم. خیلی خیلی التماس دعا. زیر سایه آقا امام زمان(عج) ❤️باشید که کارگردان و فرمانده عملیات و مدیر این کاروان عظیم وجود مبارک و مظلومشه. یا اهل العالم إنّ جدی الحسین قد قتلوه عطشانا https://eitaa.com/Basir_MN
#سه_منهاي_یک‼️ 🔴 همه اش سید حسن و عمادمغنیه 🔻اولین مصاحبه رسانه ای سردار سلیمانی درباره جنگ ۳۳ روزه پخش شد. حاج قاسم تقریباً بیشتر روزهای جنگ را در بیروت درکنار سید حسن نصر الله و عماد بودند جلسات سه نفره داشتند. 🔹 یکی از نکات مهم مصاحبه، انتساب همه موفقیت ها و ایده ها به آقاسیدحسن و عماد مغنیه بود و سردار از نقش خود هیچ حرفی نزد. در این مصاحبه الگوی کامل #اخلاص دیده شد. اخلاصی که همان امتداد خط و سیره شهدا است. 🔻 سردار سلیمانی در خاطراتی از خصوصیات اخلاقی شهیدان حاج احمد کاظمی و حسین خرازی میگوید : "حسين و احمد رفتند در شهر، يعنی در حقيقت كليد فتح اين شهر را خدا به احمد و حسين داد و اين دو فاتح خرمشهر بودند. يعنی ما دو نفر فرمانده لشكر داشتيم كه رفتند در خرمشهر و آن هم همين دو نفر بودند؛ ..... تا زمانی كه حسين زنده بود هرگز نگفت و تا زمانی كه احمد هم زنده بود هرگز بيان نكرد. هيچ وقت ديگران كه از او تعريف كردند ما نشنيديم و خودش هم هيچ وقت چيزی از خودش نگفت." 🖌 #موسی_سلیمانی . https://eitaa.com/Basir_MN
♻️ عجوزه فریبکار، چگونه سر تیم ظریف کلاه گذاشت! 🔹قسمت اول 🔰 حمید رسایی: این روزها هر چند کوس رسوایی برجام عالم گیر شده و روحانی و تیم مذاکره کننده اش تلاش می کنند تا این مرده را زنده نگه دارند اما هنوز جا دارد تا ابعادی از چگونگی تحمیل این ترکمنچای را مورد بررسی قرار دهیم. رهبر انقلاب که از همان ابتدا بارها اعلام کرده بودند به این مذاکرات خوش بین نیستند، حتی خطوط قرمز مذاکرات را علنی کرده بودند تا تیم مذاکره کننده را بیشتر به مقاومت در برابر مطالبات غربی ها وادارند، در بیاناتشان به یک نکته روان شناختی هم اشاره کرده اند. ایشان خطاب به مذاکره کنندگان ایرانی که محو روابط احساسی با تیم فریبکار آمریکایی شده بودند، فرمودند: «به مسئولین گفتیم به طرف مقابل اعتماد نکنید، به لبخند او فریب نخورید، به وعده‌ نقد که می دهد ــ وعده‌ نقد، نه عمل نقد ــ اعتماد نکنید، [چون] وقتی خرش از پل گذشت، برمی گردد و به ریش شما می خندد! اینقدر اینها وقیحند.» اما تیم مذاکره کننده آمریکایی با چه شیوه ای توانسته بود اعتماد مذاکره کنندگان ایران را جلب کند؟ پاسخ را از میان نوشته ها و مصاحبه های مذاکره کننده ارشد آمریکایی (وندی شرمن) با اندیشکده آمریکایی "آسپن"، انديشکده بيکر دانشگاه "رايس"، نشریه "فارن پالیسی/ Foreign Policy"، نشريه "فارن افرز/Foreign Affairs" و کتاب خاطراتش برایتان روایت می کنم. حتما به یاد دارید که وندی شرمن در گفتگویی توهین آمیز، بخشی از ژن ایرانی ها را همراه با فریبکاری دانسته بود. 🔹آنچه در ادامه می خوانید، تماما به نقل از وندی شرمن است: «مذاكرات ١+٥ ماه نوامبر در ژنو سوييس از سر گرفته‌ شد. من احساس كردم كه ايجاد يك رابطه صميمانه شخصي در رويارويي‌هاي روزمره با ايرانيان بسيار كارساز است. مشكل اساسي اينجا بود كه من هنوز هم نمي‌توانستم با همتايان ايراني‌ام مصافحه كنم و دست بدهم... اما اين موضوع يك جا به داد من رسيد تا بتوانم باب گفت‌وگويي باز كنم. يك روز در طول استراحت مذاكرات، من به سمت عراقچي و تخت‌روانچي رفتم تا با آنها در مورد ناتواني در مصافحه گفت‌وگو كنم. به آنها گفتم كه من در يك محله يهودي‌نشين بيرون شهر بالتيمور بزرگ شده‌ام و بسياري از همسايگانم يهوديان متدين ارتدكس بودند كه برخي از آنها مانند مسلمانان محافظه‌كار، از لمس كردن هر فردي از جنس مخالف به جز همسر، فرزند و والدين‌شان خودداري مي‌كنند. عراقچي و تخت‌روانچي اول كمي جا خوردند، اما با ادامه داستان من، آنها هم كم‌كم با دقت و علاقه بيشتري به حرف‌هايم گوش دادند. آنها خبر نداشتند كه رسوم‌شان شبيه به يهوديان ارتدكس است و صحبت در مورد ناخوشايند بودن نحوه تعارف و مصافحه، اهميت خودش را نشان داد. آنها مقداري از گذشته من را فهميدند. حالا مي‌توانستند كمي مرا واضح‌تر از قبل درك كنند: من نه تنها نماينده ايالات متحده يا يك فرد غيرقابل لمس از جنس مخالف بودم بلكه يك انسان بودم كه براي هنجارهاي فرهنگي آنها احترام قايل بودم. ايجاد يك زمينه مشترك با ايرانيان، اهميت ويژه‌اي داشت، چرا كه به لحاظ سياسي و حتي روانشناسي، پژواك گفت‌وگوها در ذهن امريكايي‌ها با ايراني‌ها كاملا متفاوت بود.» «ما اکنون در مذاکرات با ایران به اسم کوچک همدیگر را صدا می‌زنیم و به انگلیسی صحبت می‌کنیم چیزی که خیلی با قبل فرق دارد و گفتگو را بسیار راحت‌تر کرده است؛ ما خانواده‌های همدیگر را نیز می‌شناسیم و هر وقت لازم باشد به هم ایمیل یا تلفن می‌زنیم . هم اکنون به مراحل بسیار حساس و سخت رسیده‌ایم و ایرانی‌ها باید تصمیم‌های بسیار مهمی را اتخاذ کنند. مذاکرات با زبان انگلیسی و بسیار ساده و روان انجام می‌شود، در صورت نیاز به هم ایمیل می‌زنیم و یا تلفنی حرف می‌زنیم تا کارها را با هم هماهنگ کنیم.» 🔹 ... ادامه در بخش دوم 🔺 حمید رسایی https://eitaa.com/Basir_MN
♻️ عجوزه فریبکار، چگونه سر تیم ظریف کلاه گذاشت! 🔹قسمت دوم 🔰 حمید رسایی: تیم مذاکره کننده آمریکایی با چه شیوه ای توانسته بود اعتماد مذاکره کنندگان ایران را جلب کند؟ پاسخ را از میان نوشته ها و مصاحبه های مذاکره کننده ارشد آمریکایی (وندی شرمن) با اندیشکده آمریکایی "آسپن"، انديشکده بيکر دانشگاه "رايس"، نشریه "فارن پالیسی/ Foreign Policy"، نشريه "فارن افرز/Foreign Affairs" و کتاب خاطراتش برایتان روایت می کنم. حتما به یاد دارید که وندی شرمن در گفتگویی توهین آمیز، بخشی از ژن ایرانی ها را همراه با فریبکاری دانسته بود. آنچه در ادامه می خوانید، تماما به نقل از وندی شرمن است: «هرچند بي اعتمادي ها هرگز برطرف نشد، اما به واسطه بحث هايي که عباس عراقچي و من، مجيد روانچي و من در مورد "موضوعات شخصي" داشتيم، اين مسئله در طول مذاکرات به ما کمک کرد که دستکم صبوري بيشتري مقابل هم به خرج دهيم. ما همچنان به يکديگر ايميل مي زنيم و بايد بگويم که اين تغيير بزرگي در روابط ديپلماتيکي بود که شاهدش بوديم. علاوه بر اين، اين "رابطه شخصي" بين وزرا موجب شد تا ما بتوانيم ملوان هايي را که ايران بازداشت کرده بود، بسرعت به خانه بازگردانيم.» «دستکم براي ايالات متحده، مذاکرات هرگز مبتني بر اعتماد نبود. هم من و هم همتايم، عباس عراقچي در طول مذاکرات براي اولين بار نوه دار شديم. حتي بعد از آن برهه انساني، که من و عباس عراقچي فيلم نوه هايمان را به يکديگر نشان داديم، مذاکرات به همان اندازه قبل مبتني بر بي اعتمادي ادامه يافت.» «گفته می‌شود زنان زمانی که خشمگین می‌شوند، گریه می‌کنند. من در طول این سال‌ها تلاش کردم که این کار را متوقف کنم. در یکی از آخرین بخش‌های مذاکرات قطعنامه شورای امنیت بود که اگرچه اساسا امر جدایی از مذاکرات نبود، اما باید با قطعنامه‌های قبلی اجماع می‌شد . روز بیست و پنجم از ۲۷ روز دور آخر مذاکرات در هتل کوبورگ بود ما در یک مایلی بیرون هتل نشسته بودیم. هیچ یک از ما زیاد نخوابیده بودیم. من قطعه کاغذی را وسط میز گذاشتم که در آن شاخص‌هایی که فکر می‌کردم کارساز است و باید به عنوان جزییات در قطع نامه ذکر شود، گفته شده بود. عباس عراقچی گفت که خب من فکر می‌کنم این کارساز است و من با خودم گفتم پس ما به توافق رسیدیم. او گفت فقط یک چیز! این جمله همیشگی ایرانی‌هاست که می‌گویند"فقط یک چیز". من خشمگین شدم. از به تاخیر افتادن و کش دادن مذاکرات که برنامه من برای بازنشستگی و بازگشت به هاروارد را به تاخیر انداخته بود، خشمگین شدم. من شروع به فریاد کشیدن کردم و گفتم شما همه چیز را به خطر می‌اندازید. اینجا بود که نتوانستم جلوی اشک ریختنم را بگیرم. همه ساکت شده بودند چون این وندی شرمنی بود که تا آن روز ندیده بودند. بعد از آن عباس گفت بسیار خب. ما قبول می‌کنیم. البته من هرگز از زنان نمیخواهم که این تاکتیک را به کار ببرند اما این داستان را در کتابم ذکر کردم چون ما زمانی در اوج قدرت هستیم که خودمان باشیم. شما باید به نوعی از طریق روابط انسانی به زمینه مشترک برسید. زمانی که من و عباس عراقچی هر دو همزمان با مذاکرات پدر بزرگ و مادر بزرگ شدیم، و عکسی در این باره رد و بدل کردیم این به ما اجازه داد نشان دهیم ما افرادی هستیم که سعی می‌کنیم بهترین راه را برای رسیدن به منافع کشورمان انتخاب کنیم.» # حمید رسایی https://eitaa.com/Basir_MN
☕️ این چای ها را ننوشید ! چای سرد (سنگ کلیه) چاى غليظ (کم خونی) چای ناشتا (سوءهاضمه) چای مانده دیروز ( سمی است) چاى داغ و سوزان (سرطان مری) چای بلافاصله بعد از غذا (کم خونی) . https://eitaa.com/Basir_MN
1398.07.07 - دکترنبويان - توافق جديد برجامي.mp3
9.13M
🔻سخنراني مهم دکتر نبویان 🔻🔻تعهدات جدید دولت در برجام در سفر اخیر آقای روحانی و ظریف به آمریکا . https://eitaa.com/Basir_MN
🏴دوستانی که انشاءالله میخوان برند حرم ارباب بی کفن این متن عجیب رو بخونید و اونجا یاد هم باشید ✅داستانی عجیب از شهید ابراهیم هادی "به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میکردم بعد با حسرت گفتم:ابرام جون این جاده مرزی رو ببین.عراقی ها راحت تردد میکنند . بعد با حسرت گفتم:یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده ها عبور کنن و به شهر های خودشون برن! ابراهیم انگار حواسش به حرف های من نبود . با نگاهش دور دست ها را می دید!لبخندی زد وگفت:چی میگی! روزی میاد که از همین جاده، مردم دسته دسته به سفر میکنند. درمسیر برگشت از بچه ها پرسیدم :اسم این پایگاه مرزی رو میدونید؟ یکی از بچه ها گفت "مرز خسروی" بیست سال بعد به کربلا رفتیم .نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان که ابراهیم بر فراز آن زیارت عاشورا خوانده بود. گویی ابراهیم را میدیدم که ما را بدرقه میکند." 📚کتاب:سلام بر ابراهیم،ص۱۲۷ پ.ن ۱:توصیه میشود کتاب "سلام بر ابراهیم" که در بردارنده زندگینامه و خاطرات پهلوان و عارف شهید است را تهیه و مطالعه نمایید پ.ن۲:کسانی که به زیارت اربعین مشرف میشوند در صورت تمایل به نیابت از صاحب الزمان ،رهبر عزیزمان و یک شرکت کنند. https://eitaa.com/Basir_MN
اميرالمؤمنين (علیه السلام): هميشه با همسرت مدارا كن، و با او به نيكی همنشينی كن تا زندگيت با صفا شود. (مکارم الاخلاق، ص 218) زندگي مشترک، مملو از حادثه‌‌ها و موقعيت‌هايي است که در آنها گذشت و فداکاري همسران به شدت احساس مي‌شود. مدارا و گذشت به‌ويژه در شرايط سخت اقتصادي امروز جامعه، موجب شيرين شدن تلخي‌هاست. https://eitaa.com/Basir_MN
🌸 قال الإمام الصادق عليه السلام: 💠 صلَةُ الاَْرحامِ تُحَسِّنُ الْخُلُقَ وَ تُسْمِحُ الكَفَّ وَتُطيبُ النَّفْسَ وَتَزيدُفِى الرِّزْقِ وَتُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ؛ 🌸 امام صادق علیه السلام می فرمایند: 💠 صله رحم، انسان را خوش اخلاق، با سخاوت و پاكيزه جان مى نمايد و روزى را زيادمى كند و مرگ را به تأخير مى اندازد. 📚 كافى، ج 2، ص 151، ح 6. https://eitaa.com/Basir_MN
🔰امام صادق (عليه السلام) فرمودند: ثَلاثٌ مَنْ اَتَى اللّه َ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ اَوْجَبَ اللّه ُ لَهُ الْجَنَّةَ: اَلاِْنْفاقُ مِنْ اِقْتارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَميعِ الْعالَمِ وَ الاِنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ؛ 💬 هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند: 🌸انفاق در تنگدستى، 🌸گشاده رويى با همگان 🌸و رفتار منصفانه. 📗(نهج الفصاحه، ح ۱۲۸۱) https://eitaa.com/Basir_MN
💢نقل می‌کنند : شخصی به مرحوم علامه طباطبایی عرض کرد: با این پدر و مادرهای پر توقع چه کنیم!؟ 🔸ایشان فرمودند : «غیبت پدر و مادرها را نکنید» . https://eitaa.com/Basir_MN
✳️ قابل توجه کساني که دائماً #اشکال مي‌کنند که چرا #رهبري به کساني که از قطار انقلاب #پياده شده‌اند و چوب لاي چرخ انقلاب مي‌کنند، #پست و مقام مي‌دهد. 🌸 شباهت #رهبر_معظم_انقلاب با جدشان #امام_حسين (عليه السلام): همانطور که امام حسين (عليه السلام) همه افراد را خودي و غيرخودي را در زيارت اربعين به زير چتر عنايت خود قرار مي‌دهند و به همه توجه دارند، فرزند عزيزشان نيز اين خصيصه را از آن حضرت به ارث برده‌اند و دوست و دشمن؛ خائن و انقلابي را به زير چتر انقلاب حفظ کرده‌اند. لطفاً نشر دهيد تا شما نيز مورد عنايت جدش حسين (عليه السلام) قرار گيريد، انشاء الله. https://eitaa.com/Basir_MN.
✳️ گفتگو با خانم فاطمة السادات میرلوحی فرزند شهید سیدمجتبی نواب صفوی «قسمت اول» 🔴 گلگون دشت جنوب جای پای قهرمانانی را در خود پنهان دارد که بسیار رادمردان باید بگویند و بسیار قلمها باید بنویسند تا به قطره ای از اقیانوس بیکران عشق دست یابند. از روزهایی بگویند که فاصله زمین و آسمان کم بود به قدر یک دعا، صدای بال ملائک را می شنیدی که چگونه به پیشواز یاران عاشق آمده اند. یارانی که نامشان زینت بخش کوچه های ما و یادشان آرام بخش دلهای ما است. از شاهدان آن دوران مجاهدی است که قلم در دست گرفت، دوربین بر دوش گذاشت، یاد پدر را در خاطر داشت و اسلحه رزم همسر را بر دوش و رفت تا شهادت یاران را ثبت کند و از مظلومیتها بگوید. و اینک از آن روزهای خوش که بر حلقه های فیلم و اسلاید ضبط کرده است با ما سخن گفت. خدمت خانم فاطمة السادت میرلوحی فرزند شهید سیدمجتبی نواب صفوی و همسر شهید سیدحسن رضوی رسیدیم و ایشان از آن روزها برای ما گفت. پیام زن، پیشتر در شماره های 94، 95 و 96 طی گفتگوی مشروحی با همسر محترم شهید نواب صفوی، خوانندگان خود را از نزدیک با زندگی آن شهید آشنا ساخته است. با تشکر از زمانی که در اختیار ما گذاشته اند توجه شما را به این مطلب که در سه قسمت تنظیم شده است جلب می کنیم. ♦️خانم میرلوحی، ابتدا بفرمایید چه خاطره ای از پدرتان دارید؟ 🔸من فاطمه میرلوحی دختر بزرگ شهید نواب صفوی هستم. موقع شهادت پدرم 5 ـ 4 ساله بودم و خواهرم زهرا 5/2 سال داشت و صدیقه 4 ـ 3 ماه بعد از شهادت پدرم متولد شد. تنها خاطره ای که از پدرم به یاد دارم آخرین ملاقاتی بود که با پدرم داشتم یعنی وقتی که حکم اعدام پدرم را صادر کردند. مادرم خیلی تلاش کردند که وقت ملاقاتی را بگیرند. آنها فقط یک ربع ساعت اجازه ملاقات دادند. 3 ـ 2 روز قبل از تیرباران شدنشان بود. یادم است مادرم خیلی تلاش می کردند. خیلی پریشان بودند. همان روز ملاقات من و همشیره کوچکترم ـ زهرا ـ به همراه مادرِ پدرم و مادرم به زندان قصر رفتیم. البته تیرباران در لشکر زرهی 2 بود. خیلی از ما می ترسیدند. بازرسی ای طولانی از مادرم کردند که آن موقع جوان 21 ساله بود و با پوشیه آمده بود. به همراه دو بچه کوچک و یک خانم پیر. آنقدر این بازرسی طول کشید که مثل گذشتن از هفت خوان رستم بود. از مراحل مختلف بازرسی گذشتیم تا بالاخره به محلی که مرحوم پدرم آنجا بودند وارد شدیم. بین اتاق پدرم و مکانی که ما قرار داشتیم، راهرویی بود که نظامیان زیادی به صورت دو صف روبه روی هم ایستاده بودند. نمی دانم چه اسلحه هایی داشتند. تفنگهای بلندی که به سرش، سرنیزه داشت و این اسلحه ها را به صورت آماده باش به طرف ما نگاه داشته بودند و ما باید از این صف از بین سرنیزه و تفنگ رد می شدیم. آنقدر اینها از پدرم و از ما می ترسیدند. فکر کنید دو دختربچه و دوتا خانم چه کاری از دستشان برمی آمد که بتوانند انجام بدهند. ما از بین سرنیزه ها رد شدیم تا به اتاق کوچکی رسیدیم. پدرم لباس روحانیت به تن نداشت. پالتوی بلندی به تن داشتند. به دست راستشان دستبند زده بودند به دست یکی از سربازان. دو نفر نظامی دیگر در اتاق بودند. دو تا نیمکت در دو طرف انتهای اتاق قرار داشت. بعد از سلام و احوالپرسی مادرم آن طرف اتاق روی یک نیمکت نشستند و پدرم، من و خواهرم زهرا را در آغوش گرفتند و بر نیمکتی در این طرف اتاق نشستند. و با دستی که دستبند نداشتند مرا به زانو گذاشتند و با آن دست که دستبند داشت خواهرم زهرا را بر زانو گذاشتند. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
صحبتهای خاصی را با مادرم کردند. در آن حالت بچگی یادم نمی آید اما یادم هست فضای عجیبی در اتاق بود. رنگ چهره شان خیلی عجیب بود. در عین اینکه پریده رنگ بودند ولی خیلی نورانیت داشت. فضای نورانی عجیبی بود و یک صلابت عجیبی را من در بچگی احساس می کردم و همانجا گفتند: این پسره اسمش چیه؟ حتی نمی خواستند اسم شاه را به زبان بیاورند و گفتند من اگر بخواهم با این پسره سازش کنم الان هم جای من اینجا نیست. اگر تا آخرین لحظه ها هم سازش می کردند به عنوان اینکه کاری به کارشان نداشته باشند و هر کاری دلشان می خواست انجام می دادند. باز هم به ایشان همه چیز می دادند. اما می گفتند: من با زرق و برقهای دنیا گول نمی خورم ... (این کلمات یادم هست) و بعد یادم هست که برای مادرم از حضرت زینب(س) صحبت می کردند که صبور باشند درست مثل اینکه به مادرم پیام می دادند که باید این پیام را به ملت برسانید. برای مادر خودشان هم در باره مسایلی در مورد زنان صدر اسلام تعریف می کردند که چطور زنان شجاعت داشتند و چطور فرزندانشان در رکاب رسول اللّه (ص) به شهادت می رسیدند و اینها استقامت داشتند. زمزمه های این سخنان در گوشم هست. البته مادرم در این سالها همیشه این مطالب را تکرار می کردند ... یادم است وقت تمام شد و یک نفر خیلی مؤدبانه آمد و آنجا نشست. با یک رعب خاصی با احترام نشست و مطلبی را گفت و پدرم با خشونت گفت: بسیار خوب. و تشر زدند و چون وقت تمام شده بود، بلند شدیم. این چهره ای است که از آن زمان به یاد دارم. البته وقتی که کوچکتر بودم حالتی را که پدرم در زندان بودند و جمعیت زیادی که در زندان می آمدند و می رفتند و نیز مرا با خود می بردند در یادم مانده است. زندگی ما مثل مردم عادی نبود، زندگی ای که پدر به خانه بیاید و زندگی عادی داشته باشد اصلاً چنین زندگی نداشتیم. زندگی ما مثل موج دریا بود که یک وقت بالای موج بودیم و یک وقت انتهای موج بودیم. حالتهایی پر از امواج. ولی خیلی معنوی ... یادم است در بچگی، پدرم به من نماز را سفارش می کردند، زود بیدارم می کردند اگر احیانا یک وقتی خانه بودند چون در مدتی که با مادرم زندگی می کردند شاید یک سال هم با هم نبودند. تعداد روزها یا شبهایی که پدرم به منزل می آمدند خیلی کم بود. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️از دوران تنهایی مادر و سختیهای پس از شهادت پدرتان بگویید. 🔸شما فکر کنید که یک زن با تمام وجودش حقیقتی را درک کند. مادرم در زندگی فرد انقلابی عجیبی بودند. از بچگی در مسایل انقلاب بزرگ شده بودند، سختیهای عجیبی کشیده بودند. من همیشه می گویم مامان را خدا تربیت کرد، به واسطه آن سختیها، تا در زندگی انقلابی قرار بگیرند. رنجهای غیر قابل شمارشی را از بچگی متحمل شدند. وقتی که با پدرم ازدواج می کنند، آن هم در شرایطی که مایل به ازدواج نبودند. می گفتند یک مدتی که از این ازدواج گذشت خیلی علاقه مند شدند و کاملاً درک کردند. البته پدرم قبل از ازدواج با ایشان صحبت می کنند. آن زمان رسم نبوده که دختر و پسر صحبت کنند ولی ایشان آنقدر روشنفکر بودند که این کار را انجام می دهند. مادرم می گفت: همیشه می گفتم آقا شما باید 100 سال آینده به دنیا می آمدید؛ یعنی خیلی جلوتر از زمانتان هستید. در آن جلسات با مامان صحبت می کنند و می گویند شاید من شهید شوم، شاید کشته شوم، آیا این طور زندگی را می پذیرید؟ شاید ما چیزی نداشته باشیم، شاید داشته باشید ... اهداف خودشان را می گویند. مادرم چون در زندگی انقلابی بزرگ شده بودند از نظر هدف، آن را درک می کردند. اما در هر حال پذیرفتن این زندگی که یک عمر در تلاطم بودند و باز در تلاطم بزرگتر افتادن سخت بود. در هر حال ایشان قبول می کنند. می گفتند بعد از مدتی من به ایشان علاقه مند شدم چون از نظر رفتاری، عاطفی و ابعاد داخلی زندگی آنقدر عالی بودند. از نظر برخورد، معنویت و انسانیت، عشق و ایثار ... و مادرم به قدری عاشق شدند که تمام وجودشان لبریز از عشق به ایشان شد و بیقرار شدند. چند ماه اول زندگی، مرتب می توانستند در منزل باشند ولی بعد کم کم برنامه ها طوری شد که دیرتر و کمتر می آمدند. مادرم می گفت: زمانی می رسید که من آنقدر بی تاب می شدم که از شدت دلهره و اضطراب و عشقی که به ایشان داشتم اشک می ریختم. شب بیدار می شدم و اشک می ریختم. پدرم می گفتند که وقتی من کنارتان هستم گریه می کنید، وقتی هم که نیستم گریه می کنید ... بعد با من صحبتهایی کردند ... و بعد از مدتی آرام شدم و سعی کردم تحملم را بالا ببرم. و فکر کنید کسی که در این حد به همسرش عشق می ورزد آن هم همسری که هم مرادش باشد و هم مرشدش باشد و هم عشقش و هم همسرش تمام زندگی اش او باشد و او به شهادت برسد و از او گرفته شود. خیلی سخت است یعنی بی تابی در حد اوج. آن وقت تصور کنید او را کنار چوبه اعدام ببرند. محکوم به اعدام کنند و با پای خودش ببرند خیلی فرق دارد با کسی که در جنگ به شهادت برسد. بعد از آن هم تصور کنید مادرم با تمام این تفاسیر و آن سوزشی که داشتند گفتند: بعد از شهادت پدرت من رنجهایی کشیدم که شهادت پدرت را تحت تأثیر قرار داد. البته اینها همه لطف خداوند است و خدا می خواهد حسابی انسان را صیقل دهد و برای مسایل دیگری آماده کند. همه وابستگی های آدم را یکی یکی از او بگیرد تا عشق و محبت پروردگار جایگزین آن شود. بعد از شهادت پدرم همه از ما می ترسیدند. اولاً ساواک دایم دنبال ما بود. مامان چند سخنرانی بر قبر پدرم کردند و روزنامه ها نوشتند که «روح نواب در همسرش حلول کرده است» تصمیم گرفته بودند مادرم را بکشند. هر کس نزدیک ما می آمد طبعا تحت نظر قرار می گرفت و دستگیر می شد. فکر می کردند یک هسته انقلابی در حال تشکیل است. از طرفی دیگر هر وقت ما به مدرسه می رفتیم ما را تعقیب می کردند. وضعیت طوری شد که مادرم رنجهایی از نزدیکترین کسان احساس می کردند، احساس غربت عجیبی می کردند. غریب بودن در آن زمان هم این طور نبود که همسر شهید است باید احترامش را نگهداریم، می گفتند تروریست است و دایم رادیو و تلویزیون علیه پدرم مطالب خاصی را مطرح می کردند که برای زنی که به حقیقتی عشق می ورزد خیلی سخت بود. حتی هیچ یک از علما نمی توانستند با ما ارتباطی داشته باشند هیچ کس ... https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️فعالیت خود را علیه رژیم چگونه شروع کردید؟ 🔸طبعا ما به خاطر حالتی که داشتیم مادرم سعی داشتند که آن روح و حالت آن زمان را در ما به وجود بیاورند و تقویت کنند. یکی از حرفهایی که در سخنانش می زدند این بود که: اگر شده دخترهای خود را آنچنان تربیت کنم که از شما جنایتکاران انتقام بگیرند. از ابتدا هسته انقلابی بودن و روح انقلابی را در ما به وجود می آوردند و آنقدر مطالب زندگی پدرم را با عشق تعریف می کردند که ناخودآگاه ما همه آن عظمت را به زیباترین صورت تداعی می کردیم و در روح ما شکل می گرفت و تکرار می شد و ناخودآگاه آن حس در درونمان به وجود می آمد. در بچگی مادرم مجبور بودند ما را از ترس رژیم مخفی نگاه دارند. حتی مدتی در روستاها زندگی کردیم. مکانهای مختلف که از مسایل ساواک دور باشیم. برای مادرم به عنوان یک زن، با آن شرایط بزرگ کردن سه تا دختر خطراتی را داشت. همیشه می گفتند اگر این بچه های نواب بد تربیت بشوند و ناجور بشوند من چه جوابی به جامعه بدهم. در دوران دبیرستان با پسرعمه مادرم ازدواج کردم. که ایشان از جوانهای بسیار انقلابی، شاعر و سلحشور بودند، حالتهای عجیبی داشتند. ایشان بعد از گذراندن دوره شش ماهه آموزش سربازی به دلیل فعالیتهایشان تحت تعقیب بود و او را اذیت می کردند. برای گذراندن دوره سربازی به عنوان سپاهی دانش او را به بلوچستان نزدیک «دشت یاری» فرستادند. آن زمان جاده های فعلی نبود. از ایرانشهر تا چابهار تازه در حال نقشه برداری از جاده سرباز بودند و تعداد زیادی شرکتهای خارجی آمده بودند تا سد (پیشین) را بسازند. برای هواپیما فرودگاهی درست کرده بودند و برای شناسایی منابع و معادن بیشتر کار می کردند تا سدسازی. آنجا می شنیدیم که برخی از آنها را هم می برند. جایی ما را انداختند که راه نداشت جاده نداشت ... همسرم مقالات مهمی را در دوران آموزش سربازی نوشت در نتیجه او را آنجا فرستادند و من هم همراه ایشان رفتم. میان کپرنشین های بلوچ جای عجیبی است که حتی ما مقداری راه را پیاده رفتیم. مقداری از راه با ماشینهایی که احشام و بارهایشان را حمل می کردند، از سنگلاخهای رودخانه گذشتیم. دو تا کپر در «بافتان» در اختیار ما گذاشتند. «بافتان» دهی بود که تقریبا فاصله ای تا رودخانه سرباز داشت، بعد از آن «ماهون ملکوت» و «پیشین» قرار دارد. ♦️در آنجا چه برنامه هایی را داشتید؟ 🔸وقتی به آنجا رفتیم دو تا کپر که با چوب خرما درست کرده بودند به ما دادند البته احتمالاً مدتی در آنجا حیوانات را نگهداری می کردند. علاوه بر عقرب و رطیل و مار و ... که آنجا بودند حشرات زیادی داشت. این کپرها را به معلم ده دادند. اتاقکی هم همسرم آنجا با گل ساخته بود، پنجره و در گذاشته بود. مقدار زیادی گِل حمل کرده بود به طوری که سر شانه اش زخم شده بود تا اتاقی برای مدرسه بسازد. از چوب خرما برای سقف استفاده کرده بود. این مدرسه ده بود و آن هم اتاق ما به عنوان ماه عسل آنجا رفتیم! ♦️آیا آنجا تدریس می کردید؟ 🔸من دیدم او در آنجا تنهاست، با او همکاری کردم. بچه ها راجمع می کردیم تا مدرسه را راه بیندازیم. دخترها اصلاً نیامدند با اینکه زنهای ده خیلی استقبال کردند. آنجا زنهای ده «ستری» بودند یعنی اصلاً حق نداشتند به هیچ عنوان جلوی مردها بیایند. در آنجا دو طبقه بود، طبقه ستری ها و طبقه غلامان. غلامان اکثرا از نژاد سیاه پوستانی بودند که احتمالاً از آفریقا مهاجرت کرده بودند. آنها را به صورت برده به آنجا آورده بودند البته بعد از انقلاب، نظام غلامان خیلی تعدیل شد و از آن حالت بیرون آمد. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️بعد از پیروزی انقلاب آنجا رفتید؟ 🔸بله خیلی به آنجا رفتم. بچه هایی که آنجا هستند مثل بچه های من می مانند، عشق متقابل است. آنها هم به من علاقه مند هستند. همسرم ـ حسن ـ چون همیشه اذان گو بود در آنجا هم اذان گفت. ماه رمضان بود با آنکه آنها از اهل سنت بودند اما او اذان اهل ولایت می گفت، ما اولین کسانی بودیم که آنجا حضور پیدا کردیم. برادران بلوچ ما اصلاً به هیچ عنوان ایرانی و فارسها را نمی پذیرند. در زمان قاجاریه خیلی ظلم و جنایت به آنها شده بود بنابراین به هر بیگانه ای «گَجَر» می گفتند، یعنی قاجار و به ما می گفتند «گجر آمده» یعنی ما بیگانه ایم. یعنی دشمن آنها هستیم! به این دید به ما نگاه می کردند. شما فکر می کنید در چنین منطقه دوری، ما در اولین سحر ورود اذان گفتیم. او می گفت این برادران بلوچ یا ما را قبول می کنند یا می کشند فرقی نمی کند. اتفاقا فردا صبح مولوی ـ عالم ده ـ به آنجا آمد و به همسرم گفت «تو سق وش اذان گوشی» یعنی خیلی اذان خوبی گفتی و از ما استقبال کرد و خیلی نگذشت که ما رابطه بسیار عمیق عاطفی با مردم پیدا کردیم. یعنی آنقدر با آنها مأنوس شدیم که تا مدتها ما را میهمان می کردند. این رسمشان بود آن وقت کسی که ما را میهمان می کرد اگر صبحانه می فرستاد یعنی ناهار منزل آنها بودیم، اگر چای بعد از ظهر می آوردند، یعنی شام میهمان آنها هستیم. اگر یک مرغ در خانه داشتند و تنها سرمایه شان هم همان مرغ بود آن را برای ما سر می بریدند و می آوردند. خدا می داند از نظر محبت و این همه ایثاری که داشتند ما نمی دانستیم چه کار کنیم. مرغهایی را که پر از فلفلهای هندی بود با آن پیازها ... آنقدر عشق بود، آن بچه کوچکی که از طرف صاحبخانه می آمد با آن دستهای کوچک قشنگش برای ما غذا می آورد ... یا اگر یک دانه بز داشتند رسم بود شیر بز را در یک کتری می ریختند و با آب و چای می جوشاندند و این بهترین چای تشریفاتی شان بود و برای ما می آوردند، نمی دانید تمام اینها پر از عشق بود، عشق و زیبایی ... در این مدت که آنجا بودیم خیلی تلاش کردیم. «در بازار غلامان» یعنی محلی که غلامان زندگی می کردند نه اینکه مغازه و چیزی باشد چون آنجا چیزی نداشتند یعنی قصابی نبود، گوشت و ماست و پنیری یا نانوایی نبود. مقداری آرد را دولت بین آنها تقسیم می کرد و آنها را همان لحظه خمیر کرده، روی صفحاتی می گذاشتند و نان محلی درست می کردند و ما هم که نه بلد بودیم و نه وسایل داشتیم ... مدتی را میهمان آنها بودیم؛ برای ما غذا می آوردند و وقتی که همه اهالی ده ما را میهمان کردند و کسی نبود ما را میهمان کند ما هم چیزی نداشتیم بخوریم. من مقداری حبوبات و بنشن با خودم برده بودم؛ عدس و لوبیا و ... یک چراغ پریموس برده بودیم اما شمع و چراغ و. شبها لامپ نداشتیم یک چراغ لامپا داشتیم که باد آمد و شیشه اش شکست، بعدها بچه ها یک فانوس برایمان آوردند. شبها من و همسرم طوری روبه روی یکدیگر می نشستیم که اگر عقرب و رطیل از پشت سر او می آمد من ببینم اگر از پشت سر من رد می شد او ببیند. رطیل مناطق گرمسیری رطیل بزرگی است که خیلی سریع حرکت می کند. در یک چشم بهم زدن مسافت طولانی را طی می کردند. باید نسبت به دستگیری رطیل مهارت داشته باشیم!! البته برای ما حصیر آورده بودند که کف اتاق پهن کردیم و یک تخت محلی که با حصیر ساخته بودند و یک پشه بند که سعی می کردیم طوری از آن استفاده کنیم که رطیل و ... داخل آن نشود، با همه این تفاسیر یک روز من یک رطیل را داخل پشه بند دیدم. ♦️خانواده مخالفتی با رفتن شما نکرد؟ 🔸از نظر ازدواج چون از بچگی یک حالت خاصی بود اصلاً جشن گرفتن و لباس عروس و ... برای من اهمیتی نداشت. نه جشن گرفتیم و نه لباس عروس و نه این چیزها که رد و بدل می کنند داشتیم ... قبل از ازدواج رسمی، برای صحبت عقد موقت خواندیم. مهریه اولیه ما 5 ریال بود ولی بعد که قباله درست کردند تا 20 ـ 10 هزار تومان نوشتند. و ما در حرم مطهر امام رضا(ع) در حضور مامان و همسرم و دو سه نفر از اقوام به حرم رفتیم و عقد کردیم. البته مادر همسرم که عمه مادرم می شدند یک جشن نامزدی برای ما گرفتند. اما چون من کلاً سنت شکن بودم و برایم اصلاً این زرق و برقها اهمیتی نداشت به این قضایا با حالت تمسخر نگاه می کردم، این ظواهر برایم خنده دار بود. یعنی حالا که چی؟ چه اتفاقی می افتد؟ چون از اول بچگی هم خیلی به کتاب خواندن و نوشتن علاقه مند بودم و تفریحاتم کارهای فنی بود. یادم می آید بچه که بودم همیشه لباس رزمی تنم می کردم با آنکه اصلاً آن زمان جنگ نبود و با آنکه مقید به حجاب بودم و اگر مرد به خانه می آمد ما معمولاً جلو نمی آمدیم، اما فانسقه می بستم و لباس رزم داشتم. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇
♦️بنابراین در آن روستا زیاد به شما سخت نگذشت؟ 🔸خیلی خوش گذشت. آن منطقه مالاریاخیز بود. هنوز مالاریا از بین نرفته بود. آب و هوای گرم داشت، سال 1350 آنجا بودیم. هوای داغی داشت وسایل خنک کننده مطلقا نداشت. وسایل حمام و دستشویی اصلاً وجود نداشت. شانسی که ما داشتیم این بود که رودخانه سرباز به فاصله یک کیلومتری از کپرها قرار داشت و ما برای شستشو به آنجا می رفتیم، البته از همان آب برای خوردن می آوردند. آبی که ما می خوردیم در مشک می ریختند تا کمی خنک شود. در لیوان که از آن آب می ریختیم من موجودات زنده را هم حس می کردم که حرکت می کنند. البته اگر من مالاریا نمی گرفتم هیچ طوری ام نمی شد و به ما خیلی خوش می گذشت چون مردم آنقدر خوب بودند و آنقدر با آنها مأنوس بودیم که احساس غربت نمی کردیم. https://eitaa.com/Basir_MN 👇👇👇