eitaa logo
بصير
2.5هزار دنبال‌کننده
75.2هزار عکس
68.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ شبی که آقا شخصاً به من زنگ زد... 🔸روزی ، سیصد جانباز و خانواده شهید در ماه رمضان خدمت آقا رسیدند. با زبان روزه چهار ساعت سر پا ایستاد و با این سیصد خانواده یکی‌یکی احوالپرسی کرد... 🔹با هر کدام مثل پدری مهربان صحبت کرد. 🔸من دوسه بار کنار رفتم و نشستم، اما آقا ۴ ساعت ایستاد و تا مغرب با آنها احوالپرسی کرد. بعد با آنها نماز خواند و افطار کرد. 🔹شب من به بنیاد شهید رفتم تا کارهایم را جمع کنم؛ تلفن زنگ می‌خورد‌. گوشی را برداشتم... خدایا! درست می‌شنوم، خواب می‌بینم؟ آقاست. سابقه نداشت آقا تلفن بزند. مگر دفتر و آدم آنجا نیست؟ دیدم اشتباه نمی‌کنم خود ایشان است‌. ♦️آقا فرمودند: همسر شهیدی به نام فلان، برای من نامه نوشته که ازدواج مجدد کرده و با این شوهر جدیدش اختلاف دارد. مشکلش را نوشته و برای من توضیح داده است. فرمودند این را دنبال کنید حل بشود. 🔸من داشتم می‌رفتم، ولی یک‌دفعه فکر کردم آقا به‌جای اینکه بعد از ۵ - ۴ ساعت سر پا ایستادن با آن وضعیت، به‌جای اینکه استراحت کند، نامه‌ها را می‌خواند و حالا به نامه‌ای برخورد کرده که طاقت نمی‌آورد بگذارد فردا به دفتر بگوید و دفتر پی‌نوشت کند که پس‌فردا ارسال کنند تا به دبیرخانه بنیاد شهید برسد و چند روز بعد به من برسد و تازه من اقدام کنم. 🔹دیدم آقا دلش نیامده این مسئله به فردا صبح بکشد. همین امشب مثل اینکه خواب از چشمش گرفته شده و می‌خواهد این کار انجام بشود. گفتم اگر آقا این‌طوری است چرا من بروم خانه؟... 🔸چند شب بعد افطار خدمت آقا رفتیم. سر سفره عرض کردم مشکل بچه‌شان که حل شد هیچ، مشکل پدر و مادر بچه هم حل شد و سر زندگی رفتند. این را که گفتم آنچنان در چهره‌ آقا شادی موج زد که واقعا این‌چنین وضعیتی را من کمتر در ایشان دیده بودم. محمدحسن رحیمیان خبرنامه آینده روشن شماره۲۳ ، اردیبهشت ۱۳۹۵ صفحه ۶۹ ارسالي از سوي يکي اعضاي محترم کانال بصير https://eitaa.com/Basir_MN