eitaa logo
بصير
2.5هزار دنبال‌کننده
75.6هزار عکس
69.1هزار ویدیو
2.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 نیمه شب بود که سلمان از خواب بیدار شد؛ خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم. حسین بلند شد رفت بیرون، بعد ده دقیقه برگشت. گفتم: «حسین آقـا! پس چـرا نمی رویم دکتـر؟» گفت: «ماشین نیست! ماشین خودم دست برادرمه؛ ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.» گفتم: «با همین ماشین سپـاه که جلوی خانه پارک کردی برویم.» گفت: «نـــه!! من با بیـت المـال بچـه ام را دکتـر نمی بــرم.» گفتم: «خُب کـرایه اش را بگـو از حقـوق مان کم کنند.» 🔹 حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت. مدتی در سوز و سرمای زمستان، کنار جـاده ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیـر بیاورد و بچـه را ببریم دکتـر. 🎙 راوی: زهـرا سحری؛ همسر شهید 📚 نیمه پنهـان مـاه (جلد ۳۲) بقلـم رقیه مهری/ نشـر روایت فتـح https://eitaa.com/Basir_MN