eitaa logo
بصير
2.5هزار دنبال‌کننده
77.8هزار عکس
71.5هزار ویدیو
2.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📌نکته ها 🏷ياد خدا به ذكر نيست، اگر چه يكى از روشن ياد خداست، زيرا مهم است خدا بودن در تمام حالات در وقت گناه است. 🏷ياد خداوند بسيار دارد، از جمله: 🔖الف: ياد نعمت‌هاى او، عامل شكر اوست. 🔖ب: ياد قدرت او، سبب توكّل بر اوست. 🔖ج: ياد الطاف او، مايه محبّت اوست. 🔖د: ياد قهر و خشم او، عامل خوف از اوست 🔖ه: ياد عظمت و بزرگى او، سبب خشيت در مقابل اوست. 🔖و: ياد علم او به پنهان و آشكار، مايه حيا و پاكدامنى ماست. 🔖ز: ياد عفو و كرم او، مايه اميد و توبه است. 🔖ح: ياد عدل او، عامل تقوا و پرهيزكارى است. —---------------------------------------------— 📬 پیام ها 1📤- ياد با زبان نمى‌كند، قلبى هم مى‌خواهد. «تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ» 2📤- تنها ياد ، مايه‌ى دل مى‌شود. «بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» 💠امروزه دارندگان زر و زور و تزوير بسيارند، ولى از آرامش لازم خبرى نيست.
🌸 بندگی خدا... 🔴 آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ♦️ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. 🔸مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت بخوانم. 🔹کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. 🔸مادرم گفت: نه! می‌خواهم نماز بخوانم. 🔹کاروان‌دار گفت: نه مادر. الان نگه نمی‌دارم. 🔸مادرم گفت: نگه‌دار. 🔹او گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. 🔸مادرم گفت: بگذار و برو. ◻️ من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ ◻️من هستم و مادرم. دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. 🕋 ولی مادرم با با کوزه‌ی آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و را خواند. 😰 لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. 🐎در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. ◽️دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. ◽️کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ 🔸مادرم گفت: گناباد. 👷‍♂️او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. 💠 یک نفس راحتی کشیدم.😯 گفتم خدایا شکر. 🔸مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی نمی نشینم. 👷‍♂️سورچی گفت: خانم! گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا دارد. کسی نیست شما را ببرد. 🔸مادرم گفت: من پهلوی نمی‌نشینم! 💬در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ 🕋 ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! ✨ آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. 🔸مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. 🔆 دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. ☝️عزیزان... ♦️اگر انسان شد،بيمه مى‌شود و امور او را و كفالت مى‌كند. 🌸 «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ 🌸 ألَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. https://eitaa.com/Basir_MN