eitaa logo
بصیرت
1.7هزار دنبال‌کننده
34.4هزار عکس
24.4هزار ویدیو
715 فایل
باسلام ضمن عرض خوش آمد به اعضای محترم کانال به اطلاع می رسانداین کانال حاوی مطالب ارزنده،خبری سیاسی،مذهبی،علمی می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💐🌼🌸 🕊در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:«فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند.» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را بر کند. ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: «ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت: « نه، بریدن درخت اولویت دارد.» 🕊مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است» عابد با خود گفت: «راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. 🕊بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و بر گرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر بر گرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: «کجا؟» عابد گفت: «تا آن درخت برکنم» ابلیس گفت: «دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند.» 🕊عابد و ابلیس در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: «دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت: «آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد. ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی. 🔸 @olama_ir ┄ 💐💐💐@Basirat_135┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🔆مكافات عمل 💥اسفنديار و رستم ، پس از زال ، از شجاعان ايران قديم هستند كه همواره از آنها به عنوان دلاور مردان ايران زمين ياد مى شود. 💥در حكايت ها آمده : بين رستم و اسفنديار، نزاعى در گفت و چندين بار به همديگر حمله كردند و در همه آنها رستم مغلوب مى شد و از جانب اسفنديار زخمى بر پيكر رستم وارد مى گرديد. 💥روزى رستم با پدرش زال مشورت كرد كه چه كنم هر چه به اسفنديار حمله مى كنم ، باز مغلوب او مى شوم زيرا او روئين تن و قوى پيكر است . 💥زال گفت : تيرى دو سر فراهم كن و چشمان اسفنديار را هدف تير قرار بده و او را كور و نابينا كن ، آنگاه بر او پيروز خواهى شد. رستم ، دستور پدر را اجرا كرد چشمان اسفنديار را با تير خود كور نمود و آنگاه بر او پيروز گرديد. 💥مى نويسند: علت اصلى كورى اسفنديار از اينجا نشاءت گرفت ؛ او در دوران جوانى با شاخه سبزى كه در دست داشت ، آنقدر بر چشمان و صورت يتيمى زد كه او كور گرديد، سپس خود او همان شاخه را در زمينى كاشت . آن شاخه سبز گرديد و پس از چند سال درختى بزرگ شد. 💥از قضاى روزگار، رستم از همان درخت ، شاخه را بريد و با آن تير دو سر درست كرد و با همان تير دو سر، دو چشم اسفنديار را كور كرد. 👌اينجاست كه شاعر مى گويد: از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد، جو ز جو ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆امام ، شرابخوار و لوطى را نمى پذيرد 🥀شخصى از اهالى كوفه به نام ابوالفضل محمّد حسينى حكايت كند: در سال 258، نيمه ماه شعبان به قصد زيارت امام حسين عليه السلام عازم كربلا شدم . 🥀و چون ولادت مسعود حضرت مهدى - موعود - عليه السلام در بين شيعيان منتشر شده بود و هركس به نوعى علاقه مند ديدار آن مولود عزيز بود، مادر من كه نيز از علاقمندان اهل بيت عليهم السلام بود گفت : چون به زيارت حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام رفتى از خداوند طلب كن تا خدمتگذارى امام حسن عسكرى عليه السلام را روزىِ تو گرداند، همان طورى كه پدرت مدّتى توفيق خدمتگذارى حضرت را داشت . 🥀پس هنگامى كه به كربلا رسيدم و براى زيارت امام حسين عليه السلام وارد حرم مطهّر شدم و زيارت آن حضرت را انجام دادم ، او را در پيشگاه خداوند متعال واسطه قرار دادم تا به آرزويم - يعنى ؛ به خدمت گزارى مولايم امام حسن عسكرى عليه السلام برسم - و چون نزديك سحر شد و بسيار خسته بودم در گوشه اى استراحت كردم . 🥀ناگهان متوجّه شدم ، كه شخصى بالاى سرم ، مرا صدا زد و اظهار داشت : اى ابوالفضل ! مولايت حضرت ابومحمّد، امام حسن عليه السلام مى فرمايد: دعايت مستجاب شد، حركت كن و به سوى ما بيا تا به آرزو و خواسته خود برسى . 🥀عرضه داشتم : من الا ن در موقعيّتى نيستم كه بتوانم به سامراء بيايم و خدمت مولايم برسم ، بايد برگردم كوفه و خودم را جهت خدمت در منزل حضرت ، آماده كنم . پاسخ داد: من پيام مولايم را رساندم و تو آنچه مايل بودى انجام بده . 🥀بعد از آن به كوفه بازگشتم و مادرم را در جريان قرار دادم ، مادرم با شنيدن اين خبر شادمان شد و پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : اى پسرم ! دعايت مستجاب شد، ديگر جاى ماندن و نشستن نيست ، سريع حركت كن تا به مقصد برسى . 🥀به همين جهت خود را آماده كردم و به همراه شخصى زرگر معروف به علىّ ذهبى روانه بغداد شدم و چون من جوانى بى تجربه بودم ، مادرم سفارش مرا به آن زرگر كرد. هنگامى كه وارد شهر بغداد شديم ، من به منزل عمويم كه ساكن بغداد بود، رفتم و در آن هنگام مراسم جشن نصارى بود. 🥀عمويم مرا با خود به مجلس جشن نصارى برد، همين كه وارد مراسم و جشن آن ها شديم ، سفره غذا پهن كردند و ما نيز از غذاى ايشان خورديم ، سپس شراب آوردند و بين افراد تقسيم كردند و براى من هم آوردند، ليكن من قبول نكردم . 🥀ولى به زور مرا مجبور كردند تا نوشيدم ، بعد از گذشت لحظاتى تعدادى نوجوان خوش سيما وارد مجلس شدند و مردم با آن ها مشغول عمل زشت لواط گشتند و من هم چون شراب خورده بودم و مست بودم ، شيطان بر من وسوسه كرد تا آن كه من نيز همانند ديگران مرتكب اين گناه بزرگ گشتم و بعد از آن چند روزى را در بغداد ماندم . 🥀سپس عازم سامراء شدم و هنگام ورود به شهر سامراء داخل دجله رفتم و بعد از آن كه خود را شستشو دادم ، لباس هاى پاكيزه پوشيدم و روانه منزل امام حسن عسكرى عليه السلام شدم . 🥀همين كه نزديك منزل آن حضرت رسيدم ، وارد مسجدى شدم كه جلوى منزل حضرت بود و مشغول خواندن نماز گشتم . 🥀پس از مدّتى كوتاه ، همان كسى كه در كربلا آمد و پيام حضرت را آورد، دوباره نزد من آمد و من به احترام او ايستادم ، او دست خود را بر سينه من نهاد و مرا به عقب راند و اظهار داشت : بگير. 🥀و مقدارى دينار به سوى من پرتاب نمود و گفت : مولا و سرورم فرمود: تو ديگر حقّ ورود بر آن حضرت را ندارى ، چون كه مرتكب خوردن شراب و گناهى خطرناك شدى ، از هر كجا آمده اى برگرد. 🥀و من با حالت گريه و اندوه برگشتم و چون به منزل آمدم ، جريان را براى مادرم تعريف كردم و بسيار از كردار زشت خود در بغداد شرمنده شدم ، لباس خشن موئى پوشيدم و پاهاى خود را با زنجير بستم و خود را در گوشه اى انداختم ... 📚هداية الكبرى حضينى : ص 331 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆پرخوابی ⚡️از حضرت باقر علیه السلام روایت شده : موسی به حضرت حق عرضه داشت : به کدام یک از بندگانت دشمنی بیشتر می ورزی ؟ ⚡️فرمود : کسی که در شب مانند مردار در بستر افتاده و روز را به بطالت و بیهوده کاری می گذراند 📚میزان الحکمه : 13 / 6550 ، النوم ، حدیث 20917 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بلند همتی در دعا روزي حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله ـ در مسافرت به شخصي برخوردند و ميهمان او شدند. آن شخص پذيرائي شاياني از حضرت نمود، هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواسته‌اي از ما داشته باشي از خداوند درخواست مي‌كنم تو را به آرزويت نائل نمايد. عرض كرد: از خداوند بخواهيد به من شتري بدهد كه اسباب و لوازم زندگي‌ام را بر آن حمل نمايم و چند گوسفند كه از شير آنها استفاده كنم، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنچه مي‌خواست برايش تقاضا نمود. آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: اي كاش همت اين مرد نيز مانند پيرزن بني اسرائيل بلند بود و از ما مي‌خواست كه خير دنيا و آخرت را برايش بخواهيم. عرض كردند: ‌داستان پيرزن بني اسرائيل چگونه بوده است، آن جناب فرمود: هنگامي كه حضرت موسي خواست با بني اسرائيل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جوياي محل قبر يوسف شد اظهار بي‌اطلاعي مي‌نمود به آن جناب اطلاع دادند كه پيرزني است ادعا دارد من قبر يوسف را مي‌دانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: يا موسي «علم قيمت دارد»، من سالها است اين مطلب را در سينه خود پنهان كرده‌ام، در صورتي براي شما اظهار مي‌كنم كه سه حاجت از براي من برآوري. حضرت فرمود: حاجت‌هاي خود را بگو. گفت: اوّل آنكه جوان شوم؛ دوّم: به ازدواج شما درآيم؛ سوّم: در آخرت هم افتخار همسري شما را داشته باشم. حضرت موسي از بلند همتي اين زن كه با خواسته‌خود جمع بين سعادت دنيا و آخرت مي‌كرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد. 📚منبع: كتاب داستانها و پندها ، آيت الله محمد محمدي اشتهاردي ، جلد چهارم صفحه 57 ** 😃لطيفه: شخصي تعريف میكرد كه: روزي با بچه ي كوچكم به حرم امام رضا رفتم . او را روي شانه ام گذاشتم و با سختي خود را به ضريح چسباندم و گفتم هر چه مي خواهي از امام رضا بخواه فرزندم هم با صداي بلند گفت: امام رضا لواشك مي خوام به راستي همت برخي در دعا كردن اينگونه است. 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌳☘🌳☘🌳☘🌳☘🌳 🔆پرهيز از غضب ☘حواريون (ياران خاص ) حضرت عيسى (ع ) چون پروانه به دور شمع وجود حضرت عيس (ع ) حلقه زده بودند، در ميان صحبتها از آن حضرت پرسيدند: اى آموزگار سعادت ، به ما بياموز كه چند چيزى سخت ترين و دشوارترين چيزها است ؟. ☘عيسى (ع ) فرمود: سخت ترين امور، غضب و خشم خدا است . ☘پرسيدند: چگونه از غضب خدا دور گرديم ، و مشمول آن نشويم ؟. ☘فرمود: نسبت به همديگر، غضب نكنيد. ☘پرسيدند: علت و منشاء غضب چيست ؟. فرمود: منشاء غضب ، تكبر و خود محورى ، و كوچك شمردن مردم است . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ديدار با فرشتگان   حمران بن اعين خدمت امام باقر عليه السلام رسيد، مطالبى را پرسيد. هنگامى كه خواست حركت كند، عرض كرد: فرزند پيامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت كند و مرا از بركات وجود شما بهره مند نمايد. هنگامى كه شرفياب خدمت شما مى شويم ، قلبمان صفايى پيدا مى كند، دنيا را فراموش مى كنيم و ثروت مردم در نظرمان بى ارزش ‍ مى گردد. اما همين كه از خدمت شما بيرون مى رويم و با افراد جامعه تماس مى گيريم باز به دنيا علاقه مند مى شويم . حضرت فرمود: اين از حالات قلب است . قلب انسان گاهى سخت و گاهى نرم مى گردد. سپس فرمود: ياران پيامبر صلى الله عليه و آله يك وقت به آن حضرت عرض كردند: يا رسول الله ! ما مى ترسيم منافق باشيم . پيغمبر فرمود: چرا؟ گفتند: هر وقت كه در محضر شما هستيم ما را موعظه نموده ، و به آخرت علاقه مند مى كنيد و ترس در دل ما ايجاد مى شود، طورى كه گويا با چشم خود بهشت و جهنم را مى بينيم اما همين كه خارج مى شويم به خانه كه مى رويم خانواده و زندگى را مى بينيم ، حالتى كه در خدمت شما داشتيم از دست مى دهيم گويا اصلا چنين حالى را قبلا نداشته ايم ، اين وضع ما است آيا با اين حال ما منافق نمى شويم ؟ (در خدمت شما طورى و در بيرون طور ديگرى هستيم ). حضرت فرمود: نه ، چنين نيست . زيرا اين تغيير و تحول دلهاى شما از وسوسه شيطان است كه شما را به دنيا علاقه مند مى كند. به خدا سوگند! اگر هميشه در همان حال اولى بمانيد فرشتگان با شما دست مى دهند و بر روى آب راه مى رويد... 📚بحار : ج 70، ص 56. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆رفتار با همسايه شخصى مى گويد: محضر امام صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم : - همسايه اى دارم مرا اذيت مى كند. فرمود: - تو با او خوش رفتار باش ! گفتم : - خداوند او را نيامرزد. حضرت از من روى گردانيد. آن مرد مى گويد: من نخواستم با آن حال از امام جدا شوم . براى اينكه توجه حضرت را جلب كنم عرض كردم : همسايه ام با من چنين و چنان مى كند و مرا آزار مى دهد. فرمود: - تو فكر مى كنى اگر آشكارا با او دشمنى كنى (تو هم به او آزار و اذيت كنى ) مى توانى از او انتقام بگيرى ؟ عرض كردم : - بلى ! مى توانم . فرمود: - همسايه تو آدم حسودى است . او از كسانى كه به خاطر نعمت هايى كه خداوند به آنان داده است ، به مردم حسد مى ورزد. چنين آدمى اگر نعمتى را براى كسى ديد، از ناراحتى و آتش درونى كه از حسد شعله ور است ، چنانچه خانواده داشته باشد با آنان درگير شده ، اذيت و آزارشان مى كند و اگر خانواده نداشته باشد به نوكر و خدمتكارش دعوا مى كند و اگر خدمتكار نداشته باشد، شبها را به خواب نمى رود و روزها را با خشم و غضب سپرى مى كند. بنابراين ، با چنين آدمى رو در روئى صلاح نيست بايد كچدار و مريض رفتار كرد، چون آدم مريضى است . 📚 بحار: ج 74، ص 152. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عنايت آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام يك روز با حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج آقا محسن كافى آقازاده مرحوم شهيد حاج شيخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى عليه به زيارت مرحوم آية اللّه حاج آقا احمد امامى رضوان اللّه تعالى عليه به كتابخانه شان رفتيم ، حضرت آية اللّه خاطره اى براى ما نقل فرمودند: كه يك روز با دوستان به ديدار و منبر مرحوم كافى مى آمديم يكى از رفقا گفت حاج آقا، آقاى كافى كه مجتهد نيست چطور شده همه مردم او را دوست دارند و اين همه سيل جمعيت پاى منبر او مى آيد و از يك عالم معروف تر است در حالى كه نه آية اللّه العظمى است نه چيزى ؟ گفتم الان به زيارتشان مى رويم و از او مى پرسيم ، آمديم پاى منبر مرحوم كافى بعد از منبر اطاقى بود كه ايشان آنجا مى نشستند و علما به زيارتشان مى آمدند بعد از احوال پرسى گفتم حاج آقاى كافى مردم مى گويند شما كه مجتهد و عالم نيستيد چرا اينقدر معروف هستيد؟ مرحوم كافى فرمود: آرى ، همين طور است ، روزى مرا رژيم شاه معلون به كرمانشاه تبعيد كرد، يكشب مرا در يك خرابه اى گذاشتند از وحشت قلبم درد گرفت بعد از چند روز به تهران آمدم آقاى فلسفى را ديدم احوال بنده را پرسيدند گفتم قلبم درد مى كند گفت اگر مى خواهى شناسنامه ات را بده بدهم رفقا برايت يك ويزا بگيرند برو خارج عمل كن قلبت خوب شود. گفتم اين كه مى خواهى ويزاى خارج بگيرى و مرا بفرستى زير دست يك مشت دكترهاى بى دين و يهودى و كافر و بعد هم معلوم نيست خوب شوم يانه . بيا و يك ويزا بگير برويم كربلا پيش طبيب اصلى و ارباب كل آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين علیه السلام شِفايم را از آقا و ولى نعمتم بگيرم . ويزا گرفته شد و آمدم كربلا، آمدم پيش كليددار در حرم آقا حسين علیه السلام گفتم آقاجان حرم را در چه روزى مى شوئيد گفت در فلان شب گفتم آقا جان عطرى گلابى نياز هست كه با خود بياورم گفت نه نياز نيست من رفتم و آن شب آمدم وارد حرم شدم و همانطورى كه داشتم حرم را مى شستم منقلب شدم و فهميدم آقا مى خواهد به بنده عنايتى كند لطفى كند فهميدم يك چيزهائى مى خواهند به من بدهند پريدم ضريح را گرفتم و دادند آنچه كه مى خواستند بدهند از آن شب به بعد معروف شدم . آى حسين ، آى حسين ، آى حسين جان . 📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده