بصیرت نیاز همیشگی
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷 #قسمت_شصتم ✒خانواده برای چند لحظه واقعا بریدم ... - خدایا، بهم رحم کن ... ح
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷 #پارت_شصت_و_یکم
✒خیانت
روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بود ... سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه ... مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه ... توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید ... و من رو خطاب قرار نمی داد ... اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم ... حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود ...
سه، چهار ماه به همین منوال گذشت ... توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو ... بدون مقدمه و در حالی که ... اصلا انتظارش رو نداشتم ... یهو نشست کنارم ...
- پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ ... اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن ... چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟
همه زیر چشمی به ما نگاه می کردن ... با دیدن رفتار ناگهانی دایسون ... شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد ... هنوز توی شوک بودم اما آرامشم رو حفظ کردم ...
- دکتر دایسون ... واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ ... یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن ... و وقتی یه مرد ... بعد از سال ها زندگی ... از اون زن خواستگاری می کنه ... اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟... یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ ... یا بوده اما حقیقی نبوده؟
خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم ... خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود.
منم بی سر و صدا ... و خیلی آروم ... در حال فرار و ترک موقعیت بودم ... در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون ... در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه ... توی اون فشار کاری ...
که یهو از پشت سر، صدام کرد ...
ادامه دارد...
@samanefin
👆👆👆
#فرهنگی
📣📣📣دوستان #کپی و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷 #پارت_شصت_و_دوم
✒زمانی برای نفس کشیدن
دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد ...
- دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟
ایستادم و چند لحظه مکث کردم ...
- من چطور آدمی هستم؟
جا خورد ...
- شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمام خصوصیات مثبت و منفی؟
معلوم بود متوجه منظورم شده ...
- پس علائق تون چی؟
- مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن.
در کنار اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن ...
اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنش دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد ...
با اون فشار و حجم کار ... این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود ... دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم ...
دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم ...
- دکتر دایسون ... میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفا کاری باشه؟
خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟
ادامه دارد...
@samanefin
👆👆👆
#فرهنگی
📣📣📣دوستان #کپی و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷 #پارت_شصت_وسوم
✒خدای تو کیست؟
خنده اش محو شد ...
- یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟
چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا !!
- صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ...
بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ...
- شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟
خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود.
- نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید!
- ولی اصلا به شما نمیاد به فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟
- انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خصوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ...
در لاکر رو بستم ...
- خواهش می کنم تمومش کنید.
و از اتاق رفتم بیرون ...
ادامه دارد...
@samanefin
👆👆👆
#فرهنگی
📣📣📣دوستان #کپی و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷 #پارت_شصت_وچهارم
✒جراحی با طعم عشق
برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ...
- من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ..
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم!
با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توی بیمارستان سوژه همه شده بودیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ..
ادامه دارد...
@samanefin
👆👆👆
#فرهنگی
📣📣📣دوستان #کپی و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷 #پارت_شصت_و_پنجم
✒برو دایسون
یکی از بچه ها موقع خوردن نهار رسما من رو خطاب قرار داد:
- واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه!
همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم. واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم.
سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن.
تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد.
چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن
- چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ...
گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ...
حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ...
- حتی اگر در حال مرگ هم باشم اصلا به شما مربوط نیست!
و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود.
ادامه دارد...
@samanefin
👆👆👆
#فرهنگی
📣📣📣دوستان #کپی و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺
🇮🇷 #پارت شصت و ششم
✒با پدرم حرف بزن
پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد.
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه.
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان!
یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم.
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟
اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟
پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم!
چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود!
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟
آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم.
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
ادامه دارد...
@samanefin
👆👆👆
#فرهنگی
📣📣📣دوستان #کپی و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
نخ عمامه تو شرافتی دارد که شرافت بدان شرف می یابد! ما مسیحی زاده شدیم. صلیب ما برافراشته است. تو پرچم پیروزی را برافراشتی و از مسیحیان همچون مسلمانان حمایت کردی.
قسم به زنده بودن خون مسیح، ما یکپارچه به راه تو وفادار می مانیم. پرچم تو را برمی افرازیم تا آرامش را از اسرائیل بستانیم. ما هرگز به رسمیت نخواهیم شناخت، مگر شهیدانی را که سرزمین ما را از دست داعش و اسرائیل آزاد کردند. ای صاحب وعده، وعده بده. حتما قرآن را همچون انجیل در آغوش خواهیم گرفت.
وضعیت جبهه انقلاب.pptx
1.08M
✅ویژه
🛑 پرده نگار اختصاصی/
💢وضعیّت جبهه انقلاب اسلامی و جبهه استکبار با رویکرد امید آفرینی
#ویژه هادیان و مسئولان سیاسی
#نشستهای بصیرتی
#طرح شهید کمالی
🆔https://sapp.ir/meyar.pb
🆔eitaa.com/meyarpb
🆔https://rubika.ir/meyar_pb
سخنواره.doc
84K
✅ویژه
🌀نسخه word
🛑سخنواره اختصاصی
✍️ فرصت ها و چالش های جبهه انقلاب اسلامی با رویکرد امید آفرینی و ارائه راهکارها
#ویژه هادیان و مسئولان سیاسی
#نشستهای بصیرتی
#طرح شهید کمالی
🆔https://sapp.ir/meyar.pb
🆔eitaa.com/meyarpb
🆔https://rubika.ir/meyar_pb
سخنواره.pdf
295.7K
✅ویژه
🌀نسخه pdf
🛑سخنواره اختصاصی
✍️ فرصت ها و چالش های جبهه انقلاب اسلامی با رویکرد امید آفرینی و ارائه راهکارها
#ویژه هادیان و مسئولان سیاسی
#نشستهای بصیرتی
#طرح شهید کمالی
🆔https://sapp.ir/meyar.pb
🆔eitaa.com/meyarpb
🆔https://rubika.ir/meyar_pb
┈••••✾🌸﷽🌸✾•••┈
🗞آغازنشست روشنگری بصیرتی با موضوع: تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران: خواهر ماشاءاللهی
🆔@ya_samen
هدایت شده از بصیرت نیاز همیشگی
194.2K
✅ نشست روشنگری بصیرتی
1️⃣ قسمت اول
🗞موضوع :تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران:خواهر ماشاء اللهی
🆔@ya_samen
هدایت شده از بصیرت نیاز همیشگی
178.1K
✅ نشست روشنگری بصیرتی
2️⃣ قسمت دوم
🗞موضوع : تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران:خواهر ماشاء اللهی
🆔@ya_samen
هدایت شده از بصیرت نیاز همیشگی
349.1K
✅ نشست روشنگری بصیرتی
3️⃣ قسمت سوم
🗞موضوع : تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران:خواهر ماشاء اللهی
🆔@ya_samen
هدایت شده از بصیرت نیاز همیشگی
401K
✅ نشست روشنگری بصیرتی
4️⃣ قسمت چهارم
🗞موضوع : تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران:خواهر ماشاء اللهی
🆔@ya_samen
هدایت شده از بصیرت نیاز همیشگی
393.2K
✅ نشست روشنگری بصیرتی
5️⃣قسمت پنجم
🗞موضوع : تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران:خواهر ماشاء اللهی
🆔@ya_samen
هدایت شده از بصیرت نیاز همیشگی
564.2K
✅ نشست روشنگری بصیرتی
6️⃣قسمت ششم
🗞موضوع : تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه
🎙سخنران:خواهر ماشاءاللهی
🆔@ya_samen
بصیرت نیاز همیشگی
┈••••✾🌸﷽🌸✾•••┈ 🗞آغازنشست روشنگری بصیرتی با موضوع: تاریخچه مسئله هسته ای وبررسی مکانیسم ماشه 🎙سخن
با سلام و وقت بخیر
بزرگواران عزیز فایلهای بارگذاری شده بصیرتی امروز رو حتما گوش کنید
❓❓❓سوالی بود برای دریافت پاسخ به آیدی 🔰🔰🔰
@Labbik_Ya_hussain
ارسال نمایید