🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋سلام دوستان امشب شب شهادت امام محمد باقر علیه السلام هست تسلیت عرض میکنم
🖤🖤🖤🖤🖤
زیارتنامه امام باقر علیه السلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِحُکمِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القائِمُ بِقِسْطِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدّاعِی إلَى اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدَّلِیلُ عَلَى اللّهِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَبْلُ الَمَتِینُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفَضْلُ المُبِینُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النُّورُ السّاطِعُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَدْرُ الْــلاّمِعُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَقُّ الاَبَلَجُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الکَوْکَبُ الاَبْهَرُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضَلاتِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الزَّکِیُّ فِی الْحَسَبِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الرَّفِیعُ فِی النَّسَبِ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القَصْرُ الَمَشِیدُ
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ اَجْمَعِینَ
اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً
وبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً، ونَثَرْتَهُ نَثْراً
لَمْ تَاْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لائِم
وَکُنْتَ لِدِینِ اللّهِ مُکاتِماً
وَقَضیْتَ ما کانَ عَلَیْکَ
وَاَخْرَجْتَ اَوْلِیاءَکَ مِنْ وَلایَةِ غَیْرِ اللّهِ اِلى وِلایةِ اللّهِ
وَاَمَرْتَ بِطاعَةِ اللّهِ، وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ
حَتّى قَبَضَکَ اللّهُ اِلِى رِضْوانِهِ
وَذَهَبَ بِکَ اِلى دارِ کَرامَتِهِ
وَاِلى مَسَاکِنِ اَصْفِیائِهِ
وَمُـجاوَرَةِ اَوْلِیائِهِ
الَسَّلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ.
🕋🕋🕋
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نگاهی به قوانین سگگردانی در کشورهای مختلف
🔸در انگلستان اگر سگ باعث ترس کسی بشه تا ۵۰۰۰ پوند جریمه و ۶ ماه زندان در انتظار صاحب سگ خواهد بود.
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴امام باقر علیه السلام:
سخن نیک را از هر کسی، هر چند به آن عمل نکند، فرا گیرید
#امام_باقر
═✧🌹✧═
🔻 تکنیک بزرگنمایی
🔺 تکنیک جهتدهی
📌 تفاوت اطلاع رسانی در رسانه لندن نشین!
❌ ببینید چه تصویری از سیل آلمان و چه تصویری از سیل کرمان ارائه شده؛ در صورتی که سیل آلمان بیش از ۱۲۰ کشته برجای گذاشته و سیل کرمان تنها ۲ جان باخته و ۳ مفقود...
👈 اینگونه اذهان مردم را مدیریت میکنند.
⚠️ فریب این تکنیک هارا نخورید...
#سواد_رسانه
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
🍦 تاریخ بستنی
😌 یکی از کارهایی که آقا انجام آن را در تابستان توصیه کردهاند...
😎 #تابستان_تعطیل_نیست💫
🇮🇷 @samanefin
#پایگاه_مقاومت_بسیج_خواهران_سمانه
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زهرا سلام الله علیها
╲\╭┓
╭🌺🍂
┗╯\╲
🖼فعالیت های فرهنگی را بالا ببرید
درس ولایت شناسی و ولایت مداری
را ترویج دهید
🌺شهید مهدی ثامنیراد
🇮🇷 @samanefin
#پایگاه_مقاومت_بسیج_خواهران_سمانه
#حوزه_مقاومت_بسیج_حضرت_زهرا سلام الله علیها
╲\╭┓
╭🌺🍂
┗╯\╲
بصیرت نیاز همیشگی
#من_میترا_نیستم 🍓 #قسمت_پنجاه_و_یک ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم ماشین هرچه
خبر گم شدن زینب دهان به دهان گشته بود و همه برای خبر گرفتن امده بودند .مادرم ماجرا را برای اقای روستا تعریف کرد و وسط حرف هایش با گریه گفت دست به دامن اهل بیت شدم چقدر نذر و نیاز کردم تا زینب صحیح و سالم پیدا بشه.
آقای روستا به شدت ناراحت شد و نمی دانست چه بگوید که باعث تسلی دل ما شود او بعد از سکوتی طولانی گفت از این لحظه به بعد من در خدمت شما هستم با ماشین من هرجا که لازم بریم و دنبال زینب بگردیم.
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_چهار
همان روز خانم کچویی هم به خانه ما آمد او هم مثل رئیس آگاهی به منافقین سوءظن داشت. شب قبل در صحبت تلفنی با شهلا جرات نکرده بود این موضوع را بگوید.
از قرار معلوم طی چند ماه گذشته بعضی از مردم حزب اللهی که بین آنها دانشجو و دانشآموز و بازاری هم بودند به دست منافقین کشته شده بودند.
برای منافقین مرد و زن دختر و پسر پیر یا جوان فرقی نداشت کافی بود که این آدم ها طرفدار انقلاب و امام باشند تا منافقین آنها را ترور کنند.
از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر زینب را میشناسد و میتواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند.
من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم ولی فکر میکردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند.
اما بعد فهمیدم که زینب برای مشورت در کارهای فرهنگی و تربیتی مدرسه و بسیج و جامعه زنان مرتب با آقای حسینی و خانوادهاش در ارتباط است.
من همیشه زن خانهنشینی بودم و همه عشقم رسیدگی به خانه و بچههایم بود خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم روی زیادی هم نداشتم همه جاهایی را که دنبال زینب میگشتم اولین بار بود میرفتم.
مادرم شهلا و شهرام در خانه ماندن و من با آقای روستا به خانه امام جمعه رفتم وقتی حجت الاسلام حسینی را دیدم اول خودم را معرفی کردم او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد.
اگر مادر زینب نبودم و او را نمی شناختم فکر میکردم امام جمعه از یک زن ۴۰ ساله سرشناس حرف می زند نه از یک دختر بچه ۱۴ ساله
#من_میترا_نیستم 🍓
#قسمت_پنجاه_و_پنج
آقای حسینی از دلسوزی زینب به انقلاب و عشقش به شهدا و تلاشش در کارهای فرهنگی حرفهای زیادی زد من مات و متحیر به او نگاه کردم.
با اینکه همه آن حرفها را باور داشتم و میدانستم که جنس دخترم چیست اما از این همه فعالیت زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت از حرفها برای من تازگی داشت.
امام جمعه گفت زینب کمایی شخصیت بالایی داره من به اون قسم میخورم بعد از این حرف زیرگریه زدم. خدایا زینب من به کجا رسیده که امام جمعه یک شهر به او قسم میخورد. زن و دختر آقای حسینی هم خیلی خوب زینب را می شناختند.
از زمان گم شدن زینب تا رفتن به خانه امام جمعه تازه فهمیدم که همه دختر من را میشناسند و فقط من خاک بر سر دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم میکوبیدم.
آقای حسینی که انگار بیشتر از رئیس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت با من خیلی حرف زد و گفت به نظر من شما باید خودتون رو برای هر شرایطی آماده کنید.
احتمالاً منافقین تو ماجرای گم شدن زینب دست دارند شماا باید در حد دو لیاقت زینب رفتار کنید.
حس می کردم به جای اشک از چشم هایم خون سرازیر است هر چه بیشتر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش میکردم و جلوتر می رفتم ناامید تر میشدم.
زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد...
#من_میترا_نیستم
#قسمت_پنجاه_و_شش
آن روز آقای حسینی قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد. در سالهای اول جنگ بنزین کوپنی بود و خیلی سخت گیر می آمد.
امام جمعه به آقای روستا کوپن بنزین داد تا ما بتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم.
قبل از هر کاری به خانه برگشتم میدانستم که مادرم و شهرام و شهلا منتظر و نگران هستند آنها هم مثل من از شنیدن خبرهای جدید نگران تر از قبل شدند.
مادر پدرم ذکر یا حسین یا زینب یا علی از دهانش نمیافتاد نظر مشکل گشا کرد هرچه اصرار می کرد که کبری یه استکان چای بخور یه تیکه نون دهنت بزار رنگت مثل گچ سفید شده. قبول نمی کردم.
حس میکردم طنابی دور گردنم به سختی پیچیده شده است حتی صدا و ناله هم به زور خارج میشد.
شهرام هم سوار ماشین آقای روستا شد و برای جستجو با ما آمد. نمی دانستم به کجا باید سر بزنم روز دوم عید بود و همه جا تعطیل.
به بیمارستانها و درمانگاهها و دوباره به پزشکی قانونی و پایگاه بسیج سر زدیم.
وقتی هوا روشن بود کمتر می ترسیدم انگار حضور خورشید در آسمان دلگرمم می کرد اما به محض این که هوا تاریک می شد افکار ترسناک از همه طرف به من هجوم میآورد.
شب دوم از راه رسید و خانواده من همچنان در سکوت و انتظار و ترس دست و پا می زدند تازه فهمیدم که درد گم کردن