eitaa logo
بصیرت نیاز همیشگی
171 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
8هزار ویدیو
361 فایل
مطالب در راستای افزایش بصیرت و بینش اجتماعی و سیاسی ارتباط با ادمین ⇩⇩⇩⇩⇩⇩ @Labbik_Ya_hussain
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏عکس از الهی وربی من لی غیرک
جشن ولایت مولا علی (علیه السلام ) در 🕌 مسجد صاحب الزمان عج هیئت سلطان علی ابن محمدباقر (علیه السلام ) باغ فین ۲۱ تا ۲۳ شب ✅ بیان فضایل امیر المومنین علیه السلام 🌸💯 اهداء🔰🔰 ✅هدیه مهدویت ✅عیدی حکمتهای نهج البلاغه 💯وجه نقد ۷۰ هزار تومان ✅صحیفه سجادیه ✅ونهج البلاغه 🌺از طرف هیات امناء مسجد وبسیج خواهران سمانه در روز جمعه 99/5/17 گاه_جهادی_علی_بن_امام_باقر علیه السلام 🌺 (ع) ✅ @gharargahealiebnebagher@samanefin 👌✅🌸
امام رضا(علیه السلام ) فرموده‌اند: ثواب دادن به یک مؤمن در این روز( ) برابر با غذا دادن به ۱۲۴ هزار پیامبر است اطعام ۹۹ کُلُّ یَومٍ غَدیر... 🥰 کُلُّ أَرضٍ نَجَف... 😘 بحمدالله و به مدد مولا امیرالمؤمنین علے علیه‌السلام در این روز آسمانی با تبرکی‌های 🍱 غـذا، ✅هزار ونهصد پرس غذایی پخته و ✅صدوده ‌[ 110 ] بسته سبد غذایی و ✅صد وده [110]بسته فرهنگی بمناسبت دهه ولایت از طرف گاه_جهادی_علی_بن_امام_باقر علیه السلام بین نیازمندان ولایت مدار توزیع گردید 🌺 (ع) ✅ @gharargahealiebnebagher@samanefin 👌✅🌸
جشن ولایت مولا علی (علیه السلام ) در 🕌 مسجد حاج محمد باقر فین ✅ # بیان_فضایل_امیرالمومنین علیه السلام ✅ در روز جمعه 99/5/17 ساعت ۲۱ تا ۲۲:۳۰ 🌺 (ع) ✅ @gharargahealiebnebagher@samanefin 👌✅🌸
امام رضا(علیه السلام ) فرموده‌اند: ثواب دادن به یک مؤمن در این روز( ) برابر با غذا دادن به ۱۲۴ هزار پیامبر است اطعام ۹۹ کُلُّ یَومٍ غَدیر... 🥰 کُلُّ أَرضٍ نَجَف... 😘 بحمدالله و به مدد مولا امیرالمؤمنین علے علیه‌السلام در این روز آسمانی با تبرکی‌های 🍱 غـذا، ✅هزار ونهصد پرس غذایی پخته و ✅صدوده ‌[ 110 ] بسته سبد غذایی و ✅صد وده [110]بسته فرهنگی بمناسبت دهه ولایت از طرف گاه_جهادی_علی_بن_امام_باقر علیه السلام بین نیازمندان ولایت مدار توزیع گردید 🌺 (ع) ✅ @gharargahealiebnebagher@samanefin 👌✅🌸
به نام خداوند مهربانی ها🌱🌸 وقتی کسی گناهی رو انجام می ده مثل یک زخمی می مونه اگه شما یه آدم زخمی ببینید که نیاز به کمک داره چیکار میکنید ؟ ؟ خب معلومه هر کمکی از دست شما بربیاد انجام میدید😊 حتی اگه خونریزی انقدر شدید باشه که طرف بیهوش شده باشه یا...🙁😰 یا یه مثال دیگه اینکه گناهکار مثل یه بیمار واگیر دار هست که اگه آزادش بذاریم تا هرجور خواست تو جامعه رفت و آمد کنه ، چندین نفر دیگه رو مبتلا میکنه🤕🤕🤕 نجات فرد خطاکار از گناه با صورت میگیره @samanefin ما میتونیم با امر به معروف گناه واگیردار رو درمان کنیم💉💊(البته بیشتر مواقع در لحظه اثر نمی کنه ولی بالاخره اثرش رو می ذاره😉) این پیام رو منتشر کنید....🌹 https://eitaa.com/joinchat/238944308Cdc21cfeb94
📸گزارش_تصویری 📣📣📣📣 🗓یکشنبه وسه شنبه هر هفته ۹۹/۵/۱۲ همراه ما باشید با برنامه های سالم ، متنوع و جذابِ 🔰🔰🔰🔰🔰 بسیج خواهران _سمانه 🌺 (ع) ✅ @gharargahealiebnebagher@samanefin
📸گزارش_تصویری 📣📣📣📣 🗓یکشنبه وسه شنبه هر هفته ۹۹/۵/۱۹ همراه ما باشید با برنامه های سالم ، متنوع و جذابِ 🔰🔰🔰🔰🔰 بسیج خواهران _سمانه 🌺 (ع) ✅ @gharargahealiebnebagher@samanefin
بصیرت نیاز همیشگی
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷 #پارت_چهل_و_چهارم ✒کودک بی پدر مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدی
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷 ✒کارنامه ات را بیاور تا شب، فقط گریه کرد ... کارنامه هاشون رو داده بودن ... با یه نامه برای پدرها ... بچه یه مارکسیست ... زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره ... - مگه شما مدام شعر نمی خونید ... شهیدان زنده اند الله اکبر ... خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه ... اون شب ... زینب نهارنخورده ... شام هم نخورد و خوابید ... تا صبح خوابم نبرد ... همه اش به اون فکر می کردم ... خدایا... حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ ... هر چند توی این یه سال ... مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست ... کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد ... با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت ... نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز ... خیلی خوشحال بود ... مات و مبهوت شده بودم ... نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... سر سفره آخر به روش آوردم ... اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست ... - دیشب بابا اومد توی خوابم ... کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد ... بعد هم بهم گفت ... زینب بابا ... کارنامه ات رو امضا کنم؟ ... یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ ... منم با خودم فکر کردم دیدم ... این یکی رو که خودم بیست شده بودم ... منم اون رو انتخاب کردم ... بابا هم سرم رو بوسید و رفت ... مثل ماست وا رفته بودم ... لقمه غذا توی دهنم ... اشک توی چشمم ... حتی نمی تونستم پلک بزنم ... بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم ... قلم توی دستم می لرزید ... توان نگهداشتنش رو هم نداشتم ... ادامه دارد... @samanefin 👆👆👆 📣📣📣دوستان و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بی تو هرگز❤️🌺 🇮🇷 ✒گمانی فوق هر گمان اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی کار خودش رو کرد .. اونقدر با وقار و خانم شده بود که جز تحسین و تمجید از دهن دیگران، چیزی در نمی اومد ... با شخصیتش، همه رو مدیریت می کرد ... حتی برادرهاش اگر کاری داشتن یا موضوعی پیش می اومد ... قبل از من با زینب حرف می زدن... بالاخره من بزرگش نکرده بودم ... وقتی هفده سالش شد ... خیلی ترسیدم ... یاد خودم افتادم که توی سن کمتر از اون، پدرم چطور از درس محرومم کرد ... می ترسیدم بیاد سراغ زینب ... اما ازش خبری نشد... دیپلمش رو با معدل بیست گرفت ... و توی اولین کنکور، با رتبه تک رقمی، پزشکی تهران قبول شد ... توی دانشگاه هم مورد تحسین و کانون احترام بود ... پایین ترین معدلش، بالای هجده و نیم بود ... هر جا پا می گذاشت ... از زمین و زمان براش خواستگار میومد ... خواستگارهایی که حتی یکیش، حسرت تمام دخترهای اطراف بود ... مادرهاشون بهم سپرده بودن اگر زینب خانم نپسندید و جواب رد داد ... دخترهای ما رو بهشون معرفی کنید ... اما باز هم پدرم چیزی نمی گفت ... اصلا باورم نمی شد ... گاهی چنان پدرم رو نمی شناختم که حس می کردم مریخی ها عوضش کردن ... زینب، مدیریت پدرم رو هم با رفتار و زبانش توی دست گرفته بود ... سال 75، 76 ... تب خروج دانشجوها و فرار مغزها شایع شده بود ... همون سال ها بود که توی آزمون تخصصی شرکت کرد... و نتیجه اش ... زنیب رو در کانون توجه سفارت کشورهای مختلف قرار داد ... مدام برای بورسیه کردنش و خروج از ایران ... پیشنهادهای رنگارنگ به دستش می رسید ... هر سفارت خونه برای سبقت از دیگری ... پیشنهاد بزرگ تر و وسوسه انگیزتری می داد ... ولی زینب ... محکم ایستاد ... به هیچ عنوان قصد خروج از ایران رو نداشت ... اما خواست خدا ... در مسیر دیگه ای رقم خورده بود ... چیزی که هرگز گمان نمی کردیم ... ادامه دارد... @samanefin 👆👆👆 📣📣📣دوستان و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅
🌺❤️ بدون تو هرگز❤️🌺 🖊سومین پیشنهاد . علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین … – ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم… و فراموشش کردم …فکر کردم یه خواب همین طوریه … پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب گذشت …علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت … – هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت … – اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم …زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم … برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد … – هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره … اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به رضای خدا باش …گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود … همه این سال ها دلتنگی و سختی رو … بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش … – سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم … – دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم…رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد … – مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود… – از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ … خندید … – تا نگی چی شده ولت نمی کنم … بغض گلوم رو گرفت … – زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟… دست هاش شل شد و من رو ول کرد … ادامه دارد... @samanefin 👆👆👆 📣📣📣دوستان و فوروارد فقط با ذکر نام کانال امکان پذیر هست✅✅✅