فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⭕️ رهبر انقلاب پاسخ میدهند!!
🔻کیفیت مهمتر است یا کمّیّت ؟
#فرزندآوری
@bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرلشکر سلامی: هرکس در ماجرای ترور #سردار_سلیمانی نقش داشته را میزنیم
🔹فرمانده سپاه خطاب به #ترامپ: انتقام ما از عاملان شهادت #سردار_سلیمانی قطعی و جدی است. شما فکر میکنید ما در برابر خون برادر شهیدمان یک سفیر زن در افریقای جنوبی را میزنیم؟
🔹کسانی را میزنیم که در شهادت این مرد بزرگ مستقیم و غیرمستقیم نقش داشتند.
@bastamisar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویژه!
درد و دل یک جوان عراقی در حرم ارباب...💔
حتما گوش کنید...
اگر دلتون شکست
التماس دعــ💚ـــا
#یاابوعلی...
#اربعین
@bastamisar
Mohammad Hossein Poyanfar - Eshgh Bi Tekrari (128).mp3
2.71M
عشق بی تکراری💔
#اربعین
@bastamisar
امیدان فردا
#دو_واله_مدافع ❤️ #قسمت_سی_و_چهارم @bastamIsar هوالسبحان بوی عطر اینقدر زیاد بود که یه لحظه پسر ب
#دو_واله_مدافع ❤️
#قسمت_سی_و_پنجم
@bastamIsar
هوالسبحان
خیلی دوس داشتم توی خاطراتم بمونم و سیر کنم اما نماز اول وقت خیلی برام مهم بود.
سریع رفتم سمت حسینیه حاج همت و وضو گرفتم و رفتم داخل.
هنوز بعضیا خواب بودن...
خادم اونجا داشت می گشت دنبال یکی که اذان بگه، منم که اذان گفتن رو بلد بودم، واسه همین رفتم جلو و اذان گفتم .
نماز رو که خوندیم، رفتم سمت بچه های کاروان خودمون، هرچقدر نگاه می کردم مرتضی رو نمی دیدم، نگران شدم. به یکی سپردم صبحونه رو بگیره و بین بچه ها تقسیم کنه.
هرچقدر به مرتضی زنگ می زدم جواب نمی داد، نگران شده بودم، دوره پادگان رو داشتم می رفتم، همینطوری بهش زنگ می زدم، جواب نمی داد...
خودمو تف و لعنت می کردم و می گفتم خاک بر سرت اینقدر به بچه مردم گیر دادی تا قاطی کرد و برگشت .
اگر برمی گشت خیلی ضایع بود...
تقریبا نا امید شده بودم و داشتم برمی گشتم سمت اتوبوس، نزدیک اتوبوس شدم که دیدم نشسته کنار جدول و داره صبحونه می خوره.
عصبانی و با حرص رفتم جلو گفتم معلومه کدوم گوری هستی؟ توجهی نکرد و چای شیرینش رو برداشت و از قصد هُرت کشید چون می دونست من از این کار بدم میاد.
منم گفتم زهر مار مرتیکه اجنبی.
رد شدم و رفتم سمت اعضاء و لیست رو گرفتم و دونه دونه خوندم که همه حاضر باشن.
سوار اتوبوس شدیم و قرار بود بریم فکه، فکه رو خیلی دوس داشتم اصلا حال عجیبی بهم می داد.
همش توی راه به این فکر می کردم که چجوری از دل مرتضی در بیارم.
زیر چشمی حواسم به مائده هم بود، یه چفیه مشکی انداخته بود رو سرش و سیم هندزفری معلوم بود انگار داشت مداحی گوش می داد.
رسیدیم فکه، رفتم سمت ناهید خانوم گفتم خاله جان کاری ندارید؟ مشکلی نیست؟ گفت نه پسرم، دستت درد نکنه. برگشتم برم که مائده صدام کرد آقا محمد.
برگشتم گفتم بفرمایید، گفت ببخشید من شارژ پولی گوشیم تموم شده می شه یه شارژ برام بخرید، دستش رو باز کرد و پنج تومن بهم داد، اولش می خواستم نگیرم اما بعدش گفتم این لوس بازیا خوب نیست، اگر پول نگیرم یعنی من با شما نسبت دارم و پول من و شما نداره، پول رو گرفتم و گفتم چشم.
راه افتادیم و قبل از اینکه وارد فکه بشیم از یه دکه سیار که اونجا بود یه شارژ خریدم و رفتم دادم به ناهید خانوم.
سریع خودمو به جلوی کاروان رسوندم و آروم آروم راه میرفتم.
یه کاروان جوان از کنارمون داشتن رد می شدن که مداحشون با یه صدای خیلی گرم و گیرا داشت شعر می خوند برای شهدا، آروم آروم اشک از گوشه چشمام درومد، یادمه اسماء نوشته بود عاشق فکه است و این رو وجه اشتراک من و خودش می دونست.
دوباره مرغ دلم پر زد سمت خاطرات گذشته ...
ادامه دارد...
#پایان بخش اول
@bastamIsar
امیدان فردا
#دو_واله_مدافع ❤️ #قسمت_سی_و_پنجم @bastamIsar هوالسبحان خیلی دوس داشتم توی خاطراتم بمونم و سیر کن
#دو_واله_مدافع ❤️
#قسمت_سی_و_ششم
@bastamIsar
هوالسبحان
کاروان ما نشسته بودند و غرق تماشای راوی و محو شنیدن روایت های عجیب راوی درباره شهداء بودند و من هم یه گوشه چهار زانو نشسته بودم.
ذهنم درگیر اسماء بود و دوباره اون شبی که نامه نوشته بود اومد به ذهنم.
اون شب دو ساعتی با مهدی سرو کله زدم تا یکم زبان یاد بگیره و امتحان فرداش رو گند نزنه.
خسته و کوفته بودم، برا اینکه یکم سر حال بشم رفتم یه دوش آب سرد گرفتم، اومدم بیرون و سریع با سشوآر موهامو خشک کردم و تیشرت سبز رنگ رو برداشتم و پوشیدم.
سریع رفتم کنار کمد نشستم و مثه همیشه یه موسیقی بی کلام گذاشتم و پاکت رو باز کردم.
یکم هیجان داشتم، قبل از اینکه نامه رو باز کنم به خودم خندیدم و گفتم الکی برا دختر مردم فیلم بازی کردی، اگر یه دوربین روی این نامه بود و این عجله و هیجانت رو ضبط می کرد و نشون می داد بهش آبروت می رفت .
یه پوزخندی زدم و به خودم حق دادم من سنی نداشتم بچه بودم.
پاکت رو باز کردم و نامه رو برداشتم .
چهار تا برگه آچار نوشته بود البته پشت و رو نبود.
اولین چیزی که نظرمو جلب کرد دست خط زیباش بود.
واقعا خوش خط نوشته بود برعکس اکثر دخترا که خرچنگ قورباغه می نویسن.
با ذکر هوالنور آغاز کرده بود.
این نشون می داد که کامل و با دقت نوشته های سر رسید خاطراتم رو خونده چون من روزهایی که اتفاق خوب برام افتاده بود با هوالنور نوشته هامو شروع می کردم.
نمی دونم چرا خط به خط و کلمه به کلمه اون نامه رو یادم مونده بود، شروع کردم نامه رو بخونم که در اتاق باز شد و مامانم وارد اتاق شد و گفت نمی خوای بخوابی؟ مهدی فردا امتحان داره اگرم می خوای بیدار بمونی چراغ ها رو خاموش کن...
گفتم چشم و بلند شدم چراغارو خاموش کردم. خدا رو شکر اینجا تکنولوژی به کمکم اومد و چراغ قوه گوشیم نجاتم داد.
سریع چراغ قوه رو روشن کردم و شروع کردم :
هوالنور
امروز که این نامه رو براتون می نویسم دلم مملو از محبت و عشقیست که تا بحال تجربه اش نکردم، امشب داره بارون میاد و انگار آسمون هم دلش گرفته، شاید برای من و این عشق و شایدم خدا می خواد وقتی این نامه رو می نویسم فضای اطرافم احساسی باشه.
بگذریم!
ببینید می دونم که الان از دست من ناراحتید و پیش خودتون می گید این دختر منو چی فرض کرده و بیخود کرده پیشنهاد اینجوری داده اما بذارید براتون تعریف کنم که چی شد و این محبت و علاقه از کجا شروع شد.
علی از همون روزهای اول دانشگاه هر وقت میومد خونه از شما می گفت، از درس خوندنتون، از اینکه اساتید بهتون احترام میذارن، از هیئتی بودنتون، از روحیه بسیجی بودنتون، از خوش تیپ بودنتون و از همه مهمتر از عاطفه تون .
کار هر هفته علی شده بود تعریف کردن تمام اتفاقات دانشگاه و بازگو کردن حوادث مربوط به خودش و شما.
من کم کم احساس کردم چقدر دوس دارم همسر آینده امشبیه شما باشه.
یه جوون عاطفی، مودب، درس خون و امروزی.
همه اینها ادامه داشت تا یه روز علی اومد و گفت محمد یه سر رسید داره که هر شب توش یه چیزایی می نویسه، علی می گفت خیلی دوس دارم اون سر رسید رو بخونم .
راستش منم خیلی دوس داشتم بخونم، برام جالب بود یه پسر دفتر خاطرات داشته باشه، آخه معمولا اینکارا رو دخترا انجام میدن.
من شب رو روز کردم و روز رو شب کردم تا علی بتونه ازتون اجازه بگیره و بالاخره تونست.
شاید باور نکنید اما اون شبی که خاطراتتون رو خوندم دقیقا مثه الان از اول تا آخرش رو گریه کردم.
احساس و عاطفه تماما در خاطراتتون موج میزد .
چه وقایع عجیبی، چه زندگی پر فراز و نشیبی .
راستی اون چه غمی هست تو دلتون که در تمام خاطراتتون ازش یاد کردید اما هیچوقت توضیح ندادی؟
این شد که من بهتون علاقه مند شدم، روز به روز محبتم بیشتر می شد و چون با مادرم خیلی راحت هستم و همیشه مادرم مثل خواهر بزرگتر برام بوده و خودش همیشه بهم گفته بود دخترم هر وقت احساس کردی دلت برا کسی لرزید به خودم بگو، قول میدم کمکت کنم، تصمیم گرفتم به مادرم بگم اما روم نمی شد .
بخاطر همین یه روز که مادرم داشت میرفت مسافرت و از خاله ام عیادت کنه براش نوشتم و توی کیفش گذاشتم.
ادامه دارد...
@bastamIsar
☀️دعای هر روز ماه صفر
✅ در مفاتیح الجنان آمده است که اگر کسی خواهد که محفوظ ماند از بلاهای نازله در این ماه در هر روز ده مرتبه این دعا را بخواند
يا شَدِيدَ الْقُوىٰ وَ يَا شَدِيدَ الْمِحالِ، يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ، ذَلَّتْ بِعَظَمَتِكَ جَمِيعُ خَلْقِكَ فَاكْفِنِى شَرَّ خَلْقِكَ، يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ، يَا لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذٰلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
ای سخت نیرو و سخت کیفر، ای عزیز، ای عزیز، ای عزیز، همه آفریدگانت در برابر عظمتت خوارگشته، مرا از شر آفریدگانت کفایت کن، ای نیکوکار، ای زیبا کار، ای نعمتبخش، ای افزون کن، ای که معبودی جز تو نیست، منزّهی تو، من از ستمکارانم، پس دعایش را مستجاب کردیم و او را [اشاره به رهایی حضرت یونس از دل ماهی] از اندوه نجات دادیم و اینچنین مؤمنان را نجات میدهیم، درود خدا بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزهاش.
@bastamisar
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه چیز از اینجا شروع شد!
زمانیکه فربد طلایی علیه جنایتهای حزب تروریستی دموکرات کردستان دست به افشاگری زد!
هیمن سیدی، عضو حزب تجزیه طلب کردستان که تحمل افشاگری های دیگر کارشناس من و تو را نداشت بین برنامه به او حمله میکند و کار را به ضرب و شتم و حبس چند ساعته فربد طلایی در شبکه من و تو می رساند
فقط آخرش که به دروغ میگه تصمیم گرفت جلسه رو ترک کنه😐
@bastamisar
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ ظواهر غرب شما را فریب ندهد
🌎 رهبرانقلاب: بعضی کسان که ظاهر بینند، به محیط اجتماعی در غرب مینگرند و میبینند زنان بدون هیچ پروایی، در جوامعْ ظاهر میشوند. لذا، خیال میکنند که آنها در داخل خانواده هم چنین بیپروایی را دارند. در حالیکه این تصوّر اشتباه است و در محیط خانواده به زنان خیلی ظلم میشود.
#️⃣ #بازخوانی_یک_دیدار
بیانات حضرتآیتالله خامنهای در جمع زنان شهر ارومیه ۱۳۷۵/۶/۲۸
دریافت کیفیت بالا aparat.com/v/ht1WI
@bastamisar
ایرانیها روز دوم جنگ شیرینی دادند!
🔹ارتش عراق در حال پیشروی بود و توپ در زمین ایران افتاده بود! ارتش ایران حال و روز مناسبی نداشت و پس از فروپاشی ارتش شاهی هنوز آن قدر جمع و جور نشده بود که ارتش ملی بشود.
🔹همان بعدازظهر روز اول جنگ چند هواپیما فرستاده بود برای بمباران پایگاههای نظامی عراق و وقتی هواپیماها بازگشتند، دیگر کسی در نیروی هوایی بیکار ننشست. رفتند و نشستند و عملیاتی را طراحی کردند که شد بزرگترین عملیات هوایی ارتش ایران.
🔹اسم عملیات «کمان ۹۹» بود؛ کمان اشاره به کمان و تیر آرش، اسطوره ایرانی بود و ۹۹ تعداد برگههای دفترچه طرح مکتوب عملیات. آن روز ۲۰۰ هواپیما بلند شدند؛ رفتند و بلایی سر رژیم بعث عراق آوردند تماشایی! تقریبا تمام توان پدافندی عراق از کار افتاد و مهمتر از آن بیشاز ۵۰ درصد توان نیروی هوایی عراق به کلی از بین رفت.
🔹موفقیت در این عملیات چنان بازتابی داشت که در دزفول مردم خلبانان را گلباران کردند، در تهران نیز مردم جلوی فرودگاه مهرآباد جمع شدند با گل و شیرینی و گوسفند قربانی برای استقبال./ (ویدیوی بالا تصاویری از این عملیات است.)
شاید خیلی از ماها تا امروز اسمی از این شهید نشنیده باشیم!!!
شاید زندگی خصوصی شخصی مثل کریس کایل رو میدونیم ولی از قهرمان ملی خودمون که تو سخت ترین شرایط جزو بهترین تک تیراندازان تاریخ بوده هیچ اطلاعی نداریم و این باعث تاسفه...
#اسطوره_تیراندازی_جهان
#شهید_زرین
دولت عشق