eitaa logo
بیّنات
1.3هزار دنبال‌کننده
65.4هزار عکس
50.5هزار ویدیو
442 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ از قدیم گفتن با هر کسی سفر نرو. ولی اگه کسی رو خواستی کسی بشناسی، حتما باهاش همسفر شو... با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم، یه روز به من گفت: فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم، باهات میام. سر وعده اومد در خونه‌مون، سوئیچ ماشینش‌رو دو دستی تعارف کرد؛ گفت بفرما شما رانندگی کن. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من می‌شینم. معرفت اول... رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. من رفتم از دکه اولی بخرم، گفت: بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟! گفت: اون مشتری‌هاش کمتره، تا کسب اونم بگرده... ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دو تا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش‌ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزی‌شون کم میشه. بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5 هزار تومن هم بهش داد. گفتم رفیق معتاد بود ها! گفت: باشه این‌ها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم. رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: ۱۳هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشت‌ها. گفت می‌دونم، می‌خواستم روزیش تامین بشه. رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه ده ساله چندتا دستمال کاغذی داشبوردی دستش بود. گفت۴ تا ۵ هزارتومن. ۴ تا ازش خرید. گفتم رفیق این‌قدر نمی‌ارزید! گفت: می‌دونم. گناه داره، تو آفتاب وایساده! از روی یک پل هوایی رد می‌شدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت: میای خودمون‌رو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو می‌دونم چقدره. گفت باشه منم می‌دونم، اگه همه مثل من و تو این‌جوری باشن، این پیرمرد روزیش از کجا تامین بشه؟! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش می‌شکنه، می‌شه گدایی! این‌جوری میگه کاسبی کردم. یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق این‌ها حقه بازن‌ ها. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمی‌کنیم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم. اگه می‌خواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض می‌کرد، می‌گفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم... یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چند بهش میدی؟! گفت سه مرحله در یک سال ۹۰۰ هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن. تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکی‌شون بخرم، اون یکی دلش می‌شکنه. می‌دونین من تو این سفر چقدر خرج کردم؟! ۳هزار تومن! یه بستنی برا رفیقم خریدم، چون همین‌قدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمی‌داد حساب کنم. می‌دونین شغل رفیق من چه بود؟! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت. می‌دونین چه ماشینی داشت؟! پرایدِ مدل ۸۶ می‌دونین چن سالش بود؟! ۳۳سال می‌دونین من چه کاره بودم؟! کارمند بودم، باغ هم داشتم. می‌دونین چه ماشینی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ اول راه کلک زدم و گفتم ماشینم خرابه که اون ماشینش‌رو بیاره! دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: بنده مخلص خدا بودن به حرکته نه ادعا بعضی‌ها بزرگوار به دنیا اومدن تا دیگران هم ازشون چیزایی یاد بگیرند، راستی چند تا از ماها بنده مخلص خداییم؟ https://eitaa.com/Bayynat