eitaa logo
بیّنات
1.3هزار دنبال‌کننده
60.6هزار عکس
46.9هزار ویدیو
407 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Haghighi
ماجرایی و عبرت آموز از یک قاضی با ایمان مصری به نام در کتابی که خودش نوشته، رویدادی واقعی از زندگی خودش را تعریف میکند: 15 سال پیش، وقتی وکیل دادگستری بودم، یک روز صبح باید میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلوی محل کار، یادم افتاد که چند برگه مهم را در خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشین شدم و به خانه برگشتم. وقتی وارد خانه شدم، مرد غریبه ای را با زنم در بستر دیدم و نمیدانستم چه کنم؟! خودم وکیل بودم و قوانین را خوب میدانستم، اگر آن مرد را میکشتم، هیچ نداشتم. تصمیم گرفتم با مرد کاری نداشته باشم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون، من این کار را به می سپارم. آن مرد رفت و به من خندید، یعنی به عقل من میخندید که بدون درگیری فقط او را بیرون کردم! او رفت، به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه پدرت ببرم، ما از هم جدا می شویم. منزل پدرش در شهر دیگری بود و در طول مسیر فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را می فشرد تا به آنجا رسیدیم. من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی همسرم را ببرم و به خانواده اش گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم. خانواده اش گفتند: شما که تا حالا با هم مشکلی نداشتید و ... و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم. وقتی از خانه بیرون آمدم، همسرم به من گفت: واقعا درود بر شرفت! تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی! گفتم: برو و از کاری که انجام دادی، کن... خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی در تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید، یاد آن مرد(نامرد) می افتادم که هنگام رفتن به من میخندید. بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا و با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم. روزی به یک پرونده قتل برخوردم و مرد قاتل را داخل آوردند. به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن، یادم افتاد که همان مرد است که سالها پیش او را از منزلم بیرون کردم، ولی او مرا نشناخت. به او گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن، چرا مرتکب قتل شدی. گفت: جناب قاضی! رفتم خانه ام، دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و با چاقو او را کشتم. گفتم: شاهد داری؟ گفت: نه! گفتم: اگر راست میگویی، پس چرا زنت را نکشتی؟ گفت: زنم زود از خانه فرار کرد. گفتم: نباید او را می کشتی، چون قانون میگوید، باید 3 شاهد ماجرا را می دیدند. گفت: جناب قاضی! اگر این اتفاق برای شما می افتاد، آن مرد را نمی کشتید؟ گفتم: نه، در زمان خودش، قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با آن مرد کاری نداشته! آن موقع بود که من را شناخت که من آن وکیل 15 سال پیش هستم که در آن شرایط فقط او را از خانه بیرون کردم. گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم، ولی الان با نوک خودکارم حکم را صادر میکنم. چون طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم. دنیا عمل و عکس العمل اعمال ماست که به خودمان برمی گردد! https://eitaa.com/Bayynat