eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
63.5هزار عکس
48.9هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
بیّنات
♦️کلیپ ناقصی از پرسش و پاسخ مهدی #نصیری با دکتر #رفیعی در فضای مجازی دست به دست می‌شود که به احتمال
⬅️ کلیپ ناقصی از پرسش و پاسخ مهدی نصیری با دکتر رفیعی در فضای مجازی دست به دست می‌شود که به احتمال قوی برای جوانان عزیز ایجاد شبهه می‌کند، متن زیر پاسخ تقریبا جامعی به آن پرسش است: ⬇️⬇️⬇️ ⬅️ سوال البته سوال خوبی است، ولی پاسخ دکتر رفیعی در حدی که این کلیپ تقطیع شده ارائه کرده پاسخ کافی نیست. پاسخ اصلا این نیست، پیامبران نیامدند که دین و دنیای مردم را درست کنند! ولی معنای این سخن چیزی نیست که افراد عجول مثل آن خانم گوینده بازگو می‌کند! پاسخ صحیح این است که طبق نص صریح قرآن، پیامبران برای مردم برنامه دین را از جانب خدا آورده‌اند تا با تمسک و عمل به این آموزه‌ها قسط و عدالت را اجرا کنند و در سایه عدالت و تلاش خودشان، هم برکات الهی را از طبیعت به‌دست آورند و هم رحمت الهی را به‌سوی خود جلب کنند و بدین وسیله هم دنیایشان از نظر مادی و معنوی آباد شود و هم آخرتشان و سعادت ابدی‌شان تامین شود. ⬅️ آیه صریح قرآن این است: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط. ما پیامبران را با معجزات فرستادیم و همراه پیامبران کتاب آسمانی و میزان را نازل کردیم تا قسط و عدالت را اجرا کنند. خب! ⬅️ پس مسوولیت اجرا به عهده پیامبران و ائمه علیهم‌السلام نیست. مسوولیت به عهده است که باید اقدام کنند. مگر نمی‌دانید که همین مردم در طول تاریخ چقدر از پیامبران را کشتند؟! مگر همین مردم و علیهماالسلام را نکشتند؟! مگر همین مردم از حکومت‌هایی که علیهم‌السلام را کشتند، حمایت نکردند و آنها را سرکار نیاوردند، یا تسلیم حکومتشان نشدند؟! ⬅️ پس وقتی مردم از برنامه حمایت و اطاعت نکنند، چطور انبیا و امامان می‌خواهند اهداف دینی را تحقق ببخشند؟! اولیای الهی فقط برنامه دین را در اختیار مردم قرار می‌دهند و آنها را به شرط فرمان‌پذیری، رهبری و هدایت می‌کنند. اگر مردم اطاعت و حمایت نکنند، نه تنها علمای دین و نه تنها و علیهم‌السلام، که حتی خود خدا هم برای مردم کاری نمی‌کند! ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم! ⬅️ حالا شما بفرمایید این مردم اعم از عوام و خواص در طول انقلاب به مسوولیت‌شان به نحو کامل عمل کردند؟! مردم به امر (ره) در برابر دشمنان در طول دفاع مقدس مقاومت کردند و الان برکاتش را شاهدند و لذت عزت دینی را در دنیا احساس می‌کنند. اما در بعد فرهنگی و اقتصادی و...، اطاعت و حمایت کافی نکردند، لطمات و ضرباتش را هم نوش جان کردند و می‌کنند! حقیقت این است که مسوول اجرای دین و عدالت ، نه پیامبران و اولیای الهی! ما اشتباه تعریف می‌کنیم. مگر چهار سال پیش همین آقای رئیسی نیامد؟! ولی مردم دنبال حرف دین نبودند، دنبال رفاهی بودند که یک غربزده دروغگوی فاسدالاخلاق می‌خواست از طریق کرنش در پیشگاه غربیان برای مردم بیاورد... نتیجه هم همین شد که می‌بینید! امسال مردم حسنک روحانی‌نما را قی کردند... امسال مردم توبه کردند، امسال مردم در خیابان‌ها داد زدند که ما توبه کردیم، خدایا ما را ببخش، مردم ما را ببخشید...(فیلم موجود است) درست است؟! حال با همین دست‌فرمان پیش برویم، به یاری خدا نتایجش را خواهیم دید. د. علیرضا حلم‌زاده https://eitaa.com/Bayynat
❇️ ۵ داستان از شهید شهید محمد حسین ، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود. ممکن است برخی افراد به این داستان‌ها شبهه وارد کنند، لذا ذکر یک مطلب اعتقادی در ابتدا لازم است: علم غیب اختصاصی به و معصوم ندارد و برخی از مراتب آن در انسان‌های دیگر که باتقوی هستند نیز وجود دارد. قرآن کریم به برخی از این افراد اشاره دارد: حضرت ، همسر ، مادر ، که همراه حضرت علیهم السلام بود و... 1⃣ همرزم شهید : حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس، بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه، بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی متوجه خوابیدن من نشود. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی" با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود! او از کجا میدانست؟! 2⃣ مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر بیا اینجا. وارد اتاق شدم، خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند. بعد از کمی صحبت گفتم: مادر چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم ، بحث را عوض کرد! 3⃣ برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم، با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم، نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین هستید؟ با تعجّب گفتیم : بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته، ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا می‌دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید، من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می‌دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت! 4⃣ همرزم شهید: دو تا از بچّه‌های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آن‌‌ها با لباس غوّاصی در آب‌ها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم : چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه، پرسیدم: چرا؟! حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آن‌ها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آن‌ها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می‌دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید، عراقی ها ما را نگرفته‌اند، ما بر‌می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده‌اند. جنازه‌های‌شان را امشب آب می‌آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم، شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! 5⃣ همرزم شهید : زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می‌شوید. من هم شیمیایی می‌شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینه بچّه‌های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خدا داند چه رابطه‌ای بین شهید و شهید بوده است! https://eitaa.com/Bayynat