eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
66.3هزار عکس
51.3هزار ویدیو
445 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️خورشید کم کم غروب می کرد که هوا از ابر پوشیده شد و باد و طوفان سختی شروع شد و رعد و برق و باران تندی درگرفت. دیگر شاخه درخت جای آرام و قرار نبود اما بازنده هر چه نگاه کرد هیچ پناهگاهی ندید تا از باد و باران و سرما به آنجا پناه ببرد. آخر خود را به زیر شاخ و برگ درخت گل سرخی کشید و تا صبح از سرما و رطوبت هوا لرزید. گاهی با خود میگفت: چه بد کردم که تنها به این محل ناشناس آمدم و سخن دوست باوفای خود را نشنیدم.» ولی دوباره به خودش جواب می داد که: همیشه هوا این طور نمیداند و هر چه باشد می گذرد و اگر قرار باشد با یک ناراحتی از میدان در بروم و روحیه خود را ببازم هرگز به جایی نخواهم رسید و باید صبر و استقامت داشته باشم. به هرحال شب را با هزار زحمت و بیخوابی گذراند. صبح که هوا صاف شد و آفتاب، دشت و کوه را روشن ساخت بازنده باز بر شاخه درخت قرار گرفت و از صنای هوا لذت میبرد اما چون هیچکس را نمی شناخت و زبانشان را نمیفهمید هرچه میخواست آواز بخواند خواندنش نمی آمد و داشت فکر می کرد که: «آیا بهتر نیست به خانه برگردم؟» دوباره می گفت: «حالا که قصد کرده ام چند روزی دور دنیا گردش کنم، گردش می کنم.» و هنوز در این فکر بود که دید یک شاهین قوی پنجه به طرف او می آید و قصد گرفتن او را دارد. از دیدن دشمن دلش به تپش افتاد و از اینکه هنوز از سرمای شب گذشته راحت نشده گرفتاری دیگری برایش پیش آمده سخت وحشت کرد و فوری به یاد نوازنده افتاد و در دل خود عهد کرد که اگر از شر این شاهين نجات یافت دیگر فکر جهانگردی را کنار بگذارد و نزد یار وفادار خود برگردد. در همین حال که داشت نذر و نیاز می کرد ناگهان از طرف دیگر یک عقاب تیزچنگال را دید که او هم داشت به سویش میآمد. پازنده که دید دشمن دو تا شد از ترس دست و پایش میلرزید و عقلش نمی رسید که کار کند. باری، عقاب زودتر از شاهین نزدیک شاخه کبوتر رسید و چند بار دور آن درخت پرواز کرد. گویا با خود می گفت این کبوتر ضعیف لقمه کوچکی است و لیاقت مرا ندارد، ولی هر چه باشد برای صبحانه ام کافی است. آن وقت عقاب به قصد گرفتن کبوتر پیش آمد اما همینکه چنگال خود را دراز کرد از آن طرف شاهين با عجله رسید و خواست کبوتر را زودتر از عقاب به چنگ آورد. عقاب که خود را رئیس پرندگان میدانست از این بياحترامی شاهین غضبناك شد و با شاهین سینه به سینه هم خوردند و با نیش و چنگال به جان هم افتادند. بازنده که این حال را دید خدا را یاد کرد و خود را از بالای درخت به زیر انداخت و رفت در سوراخ تنگ و تاریکی که زیر سنگ بود پنهان شد و از ترس همانجا ماند تا صبح روز بعد و همش به دوست خود نوازنده فکر میکرد. ارائه شده در کانال مانیفست در ایتا صبح وقتی هوا روشن شد آهسته از سوراخ بیرون آمد و ترسان پر و بالی زد و در جستجوی غذا بر آمد. در حالی که پرواز می کرد در پای تپه ای کبوتر چاق و چله ای را دید که روی زمین نشسته است و خوب که نگاه کرد دید اطراف او هم قدری برنج و ارزن دیده میشود. بازنده که خیلی گرسنه بود و حالا بعد از یک روز و دو شب خوراك پیدا کرده بود راست به زمین فرود آمد و نزدیکی آن کبوتر نشست و چون هیچ اندیشه جز سیر کردن شکم نداشت شروع کرد به دانه خوردن. اما هنوز دانه اول فرو نرفته بود که فهمید این جا دام شکار بوده و دست و پایش در تله گیر کرده است. بازنده رو به آن کبوتر کرد و گفت: «ای برادر، ما از جنس یکدیگریم و من از دیدن توکه هم جنسم بودی گول خوردم و به دام افتادم. شرط انصاف این بود که زودتر مرا خبردار کی تا من در دام نیفتم و من که بسان تو بودم چرا حقیقت را به من نگفتی؟...
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
✏️کبوتر جواب داد: « به چهار دلیل حرف نزدم.. 🔹اول اینکه،گرچه همجنسیم اما من دارم از این راه نان میخورم زیرا شکارچی به من آب و دانه میدهد و هر روز مرا در دام می گذارد تا امثال تو را گول بزند و شکار کند و اگر من این فایده را برایش نداشته باشم مرا به سیخ کباب خواهد کشید. 🔹دوم اینکه، خداوند دو تا چشم بینا داده که آن را باز کنی و راه و چاه را بشناسی. خوب بود از اول که دانه را دیدی فکر دام را هم بکنی و اگر عقل داشتی فکر می کردی که اینجا مزرعه برنج نیست و هر جا که خوراك مفت برای کسی آماده می کنند غرضی هم در کارشان است و بیخود کسی برای جناب عالی برنج مفت نمی پاشد. 🔹و سوم اینکه، من تنها بودم و در عالم بدبختی خود رفیق نداشتم، می خواستم تو هم به تله بیفتی تا دست کم مدت کوتاهی همدرد داشته باشم. مگر نمیدانی کسانی که خودشان گمراه شده اند و به بدبختی و بیچارگی افتاده اند دلشان می خواهد همه مثل آنها باشند تا کسی آنها را ملامت نکند؟ 🔹چهارم اینکه، من تورا به خوردن دانه دعوت نکرده بودم که مهمان من باشی، تقصیر از خودت است که عجله کردی و از من نپرسیدی که این دانه ها مال کیست؟ حالا اینجا باش تا عقلت به کار بیفتد و بعد از این حساب همه چیز را بکنی» بازنده که دید حرفهای کبوتر جواب ندارد گفت: «بسیار خوب، از این پندهای تو متشکرم، حالا از راه لطف و مرحمت آیا میتوانی راه فراری به من نشان بدهی تا بعد از این نصيحتهای ترا به کار برم و تا عمر دارم دعاگوی تو باشم ؟ کبوتر گفت: «عجب کفتر ساده و هالویی هستی! احمق جان! اگر راه فراری بلد بودم اول خودم فرار می کردم. اینها کار بخت و قسمت و خواست خداست و چاره ندارد و حال تو درست به حال آن بچه شتر میماند که در قطار شترها به مادرش می گفت: «مادر جان، من از راه رفتن خسته شده ام؛ کمی بنشینیم تا خستگی در کنم.» و مادرش جواب داد: «اگر اختیار در دست من بود خودم را هم از بارکشیدن نجات میدادم اما حالا سر رشته در دست دیگری است. بازنده از حرفهای کبوتر غريبه فهمید که از او بوی خیری نمی آید ولی با خود گفت: با همه اینها نا امید نباید شد و بی کار نباید نشست و تقصیر را به گردن شانس و بخت و خواست خدا نباید گذاشت. خدا که درد داده دوا هم داده و هر نوع گرفتاری هم راه چاره ای دارد. بعد با خود فکری کرد و با نوك خود رشته دام را ریش ریش کرد و ناگهان با زور هر چه تمامتر پرواز کرد. اتفاقا رشته دام هم پوسیده بود و پاره شد و بار دیگر بازنده آزادی خود را به دست آورد و با خود گفت: «اگر کوشش نکرده بودم و گفته بودم خواست خداست و قسمت است من هم در دام مانده بودم. بعد با سعی بسیار رو به وطن نهاد و غم گرسنگی را فراموش کرد و آمد و آمد تا در میان راه به کشتزاری رسید و برای رفع خستگی بر لب دیوار خرابه ای نشست و فکر کردن اینجا دیگر آبادی است و مرغهای وحشی نیستند.» و بی خیال به تماشای کشتزار مشغول شد. در این وقت کودکی دهاتی که از پشت دیوار میگذشت چشمش به کبوتر افتاد و سنگریزهای در تیر و کمان لاستیگی گذاشت و به طرف کبوتر نشانه گرفت. سنگریزه آمد به پهلوی بازنده خورد و بازنده از بالای دیوار سرنگون شد و به ته چاهی که در پای دیوار بود فرو افتاد. کودک دید که نمی تواند کبوتر را از چاه بیرون بیاورد راه خود را گرفت و رفت. بازنده یک شبانه روز در آن چاه ماند؛ از درد پهلو می نالید و با خود میگفت: «سزای من که پند دوست را نشنیدم و تنها در راهی که نشناخته و نسنجیده بود رفتم بدتر از این است. کسی که قصد غربت می کند باید نخست آنجا را بشناسد و شرایط زندگی در محل جدید را به خوبی فراهم کرده باشد. باز خوب است که از هر غمی به نوعی رهایی یافتم.» باری روز بعد که درد پهلویش کمی آرام شد یکسره رو به وطن خود رهسپار شد. نزدیک ظهر بود که به خانه رسید و نوازنده چون صدای پر و بال آشنا شنید بیرون دوید و یکدیگر را در آغوش گرفتند و کبوتران دیگر هم همه جمع شدند و از دیدار دوستان شادی کردند. چون نوازنده با زنده را خسته و رنجور دید سرگذشت او را پرسید و بازنده جواب داد: «شنیده بودم که از جهانگردی فایده بسیار و تجربه بیشمار به دست می آید و خیال می کردم دنیای دیگران از دنیای ما بهتر است. حالا این تجربه را یافتم که گرچه دنیا جاهای دیدنی بسیار دارد اما خوشی و آسایش در دیدار خویشان و دوستان همدل و همزبان است و تازه بعد از این جهانگردی است که قدر وطن و خوبیهای آن شناخته میشود.» 🔻پانوشت: اگر همه آنها که از ایران رفته اند مانده بودند، امروز ایران ده برابر آبادتر و آنها صد برابر شادتر بودند.
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از اخبار تهران20:20
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت دیدیم تمام غُصه را در چشمت چشمان تو از روضه ی مکشوف پر است پیداست تمام کربلا در چشمت شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت تسلیت باد. ✴️ @bisto30_IRIB
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
امام جواد عليه السلام فرمود: زينت فقر پاكدامنى است زينت غنى (بى نيازى) شكر است زينت بلا و سختى صبر است زينت سخن فصاحت است زينت روايت حفظ (از برداشتن) است زينت علم تواضع است زينت عقل، ادب است زينت بزرگوار خوشرويى است زينت نيكوكارى منّت نگذاشتن است زينت نماز خشوع (توجه قلبى) است زينت قناعت انفاق بيش از وظيفه است زينت ورع ترك خواسته هاست ... الفصول المهمه 274/275
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از خط رهــــبر
وقتی با کسی درباره موضوع مهمی حرف می زنید و طرف مقابل نمی گذارد شما نظرتان را بدهید و رگباری حرف میزند، با یک کلمه «معذرت خواهی» جلوی حرف زدن او را بگیرید و نظرتان را بگویید #زندگی_شاد @amirkabear
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از خط رهــــبر
در زمانی که برده‌داری در آمریکا رایج بود، زن سیاهپوستی بنام هاریت، گروهی مخفی راه انداخته بود و بردگان را فراری می داد. بعد ها از او پرسیدند سخت ترین مرحله کار شما برای نجات بردگان چه بود؟ او عمیقا به فکر فرو رفت و گفت: قانع کردن یک برده به اینکه تو برده نیستی، و باید آزاد باشی کانال امیرکبیر @amirkabear
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ فیلم منتشر نشده یکی ‌از ستاد های انتخاباتی روحانی 🆘 @Roshangari_ir
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️بعضیا میگن: همه جوون ها از نظام انقلاب و اسلام متنفر شدند❗️ 🆘 @Roshangari_ir
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
بیّنات
✖️بعضیا میگن: همه جوون ها از نظام انقلاب و اسلام متنفر شدند❗️ #جواب 🆘 @Roshangari_ir
همه دوستان همه خوبان همه عزیزان دل همه مرئیان و نا مرئیان لطفا در نشر این کلیپ بکوشند!
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از روشنگری
❌❌ درسی از تاریخ آمریکا و سازمان ملل عامل کشتار 8000 مسلمان❗️👇 ▪️حدود 3 دهه قبل، در چنین روزهایی، در طول 3 روز، بیش از ۸۰۰۰ نفر از اهالی در کشته شدند. یعنی روزانه حدود ۲۶۰۰ نفر یعنی در هر ساعت حدود ۱۱۰ نفر! ‌‌ ✖️ ‌‌ - را تحویل دهید؛ - شما در امان هستید؛ - سازمان ملل، امنیت شما را تضمین می‌کند؛ - جامعه جهانی همراه شماست؛ - آنها نمی‌توانند به شما نزدیک شوند! ‌‌- چرا دنبال هستید، خوب است! ▪️این‌ها شعارهایی بود که از بیرون به گوش مردم شهر می‌رسید. ‌‌ - ما نمی‌توانیم؛ - «آن‌ها» قوی‌تر اند؛ - اگر شویم نمی‌مانیم؛ -اگر وارد شهر شوند هیچ چیز برای‌مان نمی‌ماند؛ ‌‌ 🔕 و این‌ها حرف‌های «تعدادی از مردم شهر» بود. حرف‌هایی که توانست بذر را در دل دیگر همشهری‌ها بکارد. مردم مسلمانی که هم داشتند و هم توان دفاعی... ‌‌ 👿 با این شعارهایی که از خودی‌ها و ناخودی‌ها شنیدند، اسلحه‌ها را تحویل دادند و وارد کمپ شدند. کمپی که و حمایت از مردم در آن جا را ضمانت کرده بود. ‌‌ 🔴🔴 و را جدا کردند. مردان از ۱۲ تا ۸۰ سال ماندند و بقیه افراد را با اتوبوس به شهرهای دورتر از کمپ فرستادند. «تعدادی از مردم شهر» به «بقیه» گفتند: دیدید کار خوبی کردیم که تسلیم شدیم؟ دیدید حل شد؟ ‌‌ 🔴⚫️ «بقیه» فقط نگاه می‌کردند. بعد از 3 روز نیروهای سازمان ملل و همان جامعه جهانی از کمپ رفتند. انگار نه انگار باید پای تضمینشان می‌‌ماندند. «آنها» (صربها) وارد کمپ شدند و مردها را دسته دسته کشتند. «بقیه» طوری به «تعدادی از مردم شهر» نگاه می‌کردند که انگار با چشم‌هاشان عمیق‌ترین ناسزاهای تاریخ را نثارشان می‌کنند. 🔺این ماجرای واقعی کمتر از 30سال پیش در مهد و ! همان ی افسانه‌ای! در کشور مسلمان و در شهر اتفاق افتاد. ▪️مردم شهری که با اعتماد به قول و تضمین و سازمان های جهانی، تسلیم شدند و در سه روز بیش از ۸۰۰۰ نفر از آنها کشته شدند..!! ✖️مشاهده فیلم و تصاویر واقعی!👇 🌐 Roshangari.ir/video/54540 🆘 @Roshangari_ir
۲۷ مرداد ۱۳۹۷
سوال جالب بیننده شبکه الجزایر، از پطروس غالی (دبیر کل اسبق سازمان ملل) درمورد پیشرفت ایران و مصر!!☝️
۲۷ مرداد ۱۳۹۷