eitaa logo
چادرانه های پاک:)🌿
1.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
546 ویدیو
21 فایل
˹﷽˼ سخت‌است‌‌عاشق شوی‌ویارنخواهد! دلتنگ‌'حرم'باشے و'ارباب'نخواهد!(:️ 💔 چادرم امانت مادریست که پهلویش را میان درودیوار شکستند...:)!🥺 کپـــی رمان: حرام و پیگرد قانونی دارد 🚫❌️ لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/6253354049
مشاهده در ایتا
دانلود
🌖 🌖🌖 🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖 ؟ قاضی این بار بلندتر گفت: "تا دیدی یه غریب گیر ما افتاده و دستش زیر منگنه ما هستش، گفتی بذار منم یه چیزی گیرم بیاد! حالا که طرف پولش از پارو بالا می‌ره و هیچی هم از قانونای ما سر درنمیاره، حداقل یه چیزی ازش بکنم، به جایی هم برنمی‌خوره! نه؟" سرباز کنارم نگاهش رنگ تاسف گرفت و من هاج‌ و واج فقط وکیل رو نگاه می‌کردم، نمی‌فهمیدم بینشون چی رد و بدل شد که یهو این‌قدر تغییر کرد. انگار یه وزنه به سرش بسته بودن، زورش نمی‌رسید بلندش کنه. جرأت نداشت تو چشمای مرد پرابهتی که روبه‌روش ایستاده بود نگاه کنه. قاضی که حسابی کلافه شده بود، دوباره گفت: "نکن برادر من، نکن! این پولا آخر و عاقبت نداره." بعد بی‌حوصله به سرباز اشاره کرد و گفت: "برید بیرون!" سرباز احترام نظامی گذاشت و با دست به وکیل اشاره کرد که راه بیفته. چشمام گرد شد! کجا می‌بردنش؟ مگه قرار نبود کنارم بمونه؟ وکیل بالاخره سرشو بلند کرد، صداش انگار از ته چاه در می‌اومد: "اجازه بدید بمونم، ایشون.... ادامه دارد.... به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖 🌖🌖 🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖 ؟ قاضی با صدای نسبتاً کنترل‌شده‌ای فریاد زد: "بیرون، آقای محترم!" نفسم در سینه حبس شد! دیگر آتش از آن دو تیله‌ی مشکی زبانه می‌کشید. وکیل عصبی و کلافه دو قدم به سمت در برداشت؛ گویی که چیزی یادش بیفتد، یک‌دفعه برگشت و با لب‌هایی که از امید می‌لرزید گفت: "فارسی بلد نیستن! من باید حرفای شما رو برای ایشون ترجمه کنم و قطعاً..." ناگهان قاضی با لحنی محکم و کوبنده به انگلیسی شروع به حرف زدن کرد: "No need for translation, get out!" ("نیازی به ترجمه نیست؛ بیرون!") من از حیرت دهانم باز مانده بود. او... اون... انگلیسی بلد بود؟ پس چرا تا حالا به زبان من صحبت نکرده بود؟ وکیل، خسته از این همه اصرار، دیگر حرفی نزد. از کنارم که می‌گذشت، طوری که انگار تصادفی در معرض افتادن باشد، یک‌دفعه سرش را تا کنار گوشم خم کرد و به انگلیسی طوری که کسی غیر از خودمان نشنود، زمزمه کرد:"Whatever they ask, you don’t know anything. Whatever you say will be used against your sister. ("هر سوالی کردن، تو از هیچی خبر نداری؛ هرچی بگی به ضرر خواهرت استفاده میشه!") سریع صاف ایستاد، کتش را تکاند و بعد از صاف کردن گلویش، بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، با سرباز به بیرون از اتاق رفت. از پوزخندی که روی لب‌های قاضی نقش بسته بود، مشخص بود که حرفش را شنیده! چقدر این مرد تیز بود... ادامه دارد.... به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
32.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️قسمت اول¹ 📜«بهمن‌نامه» 👈توی این ۴۰ ساله چیکار کردید⁉️ _جمهوری اسلامی اصلا به خانم‌ها بها نداده😒❌ _هر کی بهت گفت توی این چهل‌ساله چیکار کردید، کتاب «صعود چهل‌ساله» رو بهش نشون بده🇮🇷 🆔https://eitaa.com/joinchat/3485729723C476207f416
🌖 🌖🌖 🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖 ؟ بعد از صدای بسته شدن در، سکوتی ترسناک اتاق را دربر گرفت. حالا من مانده بودم و مردی که از چهره‌اش هیچ چیزی نمی‌شد فهمید. چشم‌های نافذش من را نشانه گرفته بودند؛ دقیقاً در تخم چشمانم زل زده بود. کف دستانم از شدت استرس عرق کرده بود و فضای اتاق برایم تقریباً خفه شده بود. نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط شوم، اما انگار تمام اکسیژن‌های اتاق تمام شده بود. با کشیدن آن نفس، احساس خفگی به سراغم آمد. مرد تمام حرکاتم را آنالیز می‌کرد. یک‌دفعه سکوت اتاق را شکست و گفت: "Are you Mr. Alex Williams, the brother of Mrs. Eileen Williams?" ("شما آقای الکس ویلیامز، برادر خانم آیلین ویلیامز هستید؟") با صدایی که گویی از ته چاه درمی‌آمد، گفتم:Yes ("بله.") سری تکان داد و گفت: "Come, sit down. ("بیا... بشین.") با دست به سمت میز و دو صندلی که وسط اتاق قرار داشتند، اشاره کرد. با قدم‌های بلند به سمت دیگر میز رفت و روی صندلی نشست. هنوز چیزی نگفته بود، اما من داشتم پس می‌افتادم. از آن لحن پرصلابت و چهره‌ی جدی می‌شد همه‌چیز را از قبل فهمید! ادامه دارد.... به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
🌖 🌖🌖 🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖 🌖🌖🌖🌖🌖🌖🌖 ؟ منتظر به من که بلاتکلیف وسط اتاق ایستاده بودم، نگاه می‌کرد. خودم رو جمع و جور کردم و با قدم‌های لرزان به سمت صندلی رفتم. صندلی رو عقب کشیدم که صدای کشیده شدنش روی زمین بدجور در اتاق ساکت پیچید! روی صندلی مقابل مرد قرار گرفتم؛ دستانم رو روی میز گذاشتم و به مرد چشم دوختم. پرونده‌ای که روی میز قرار داشت رو باز کرد و شروع به ورق زدن صفحاتش شد. سرش زیر بود و نگاهش به پرونده؛ حالا که نگاه تیزش روی صورتم نبود، موقعیت خوبی بود تا بحث رو شروع کنم! این فرصت رو غنیمت شمردم و لب زدم: "I find it really interesting and strange that you speak my language." ("خیلی برام جالب و عجیب هستش که شما زبون من رو بلدید!") بالاخره باید کم کم وارد بحث می‌شدم و مقدمه‌چینی می‌کردم! سرش رو که بالا آورد، با پوزخندی که کنج لباش نشسته بود مواجه شدم! رنگم پرید... مرموزانه لب زد: "It's not surprising that I speak English! The surprising part is that you came to the bargaining table with us and don't speak our language!" ("اینکه من انگلیسی بلدم چیز عجیبی نیست؛ اینکه تو اومدی پای میز معامله با ما نشستی و زبون مارو بلد نیستی، جای تعجب داره و عجیبه! نه?") آب دهانم رو با زور بلعیدم که سیب گلوم به وضوح بالا و پایین رفت. ادامه دارد.... به قلم:قاتل ماه...🌚✨FM
قول میدی .. اگه خوندی؛ تویکی ازگروه‌ها یــا کانالها که هستی کپی کنی؟! اللهم!(: عجل!(: لولیک!(: الفرج!(: اگه پای قولت هستی کپی کن تا همه برا ظهور حضرت مهدی(ع)دعا کنن...!
بخونیم‌و‌به‌یاد‌آقامون‌صاحب‌الزمان‌عج‌باشیم 🤍!
کجا پیدا کنم دیگر شراب از این طهورا تر بهشت اینجاست ، اینجایی که دارم چای می نوشم...🥺❤️‍🩹 ؏
حرم بابا رضا (؏) به یاد همگی شما عزیزان هستم به شرط لیاقت...🥺❤️‍🩹 ؏